به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 64

Threaded View

  1. #11
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 آبان 98 [ 11:49]
    تاریخ عضویت
    1394-11-10
    نوشته ها
    91
    امتیاز
    4,395
    سطح
    42
    Points: 4,395, Level: 42
    Level completed: 23%, Points required for next Level: 155
    Overall activity: 17.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    100

    تشکرشده 134 در 59 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط khaleghezey نمایش پست ها
    درود دگربار

    سلام و صبح بخیر

    اولا یک تشکر بخاطر قدردانی که انجام دادید

    شوهر شما دقیقا نیاز به همین موضعات داره بهش توجه بشه ازش تشکر کنی قدردانی کنی ازش تعریف کنی تشویقش کنی.
    و مهمترنی نکته توی مثالهایی که زدی مشخص میشه کهش وهرت حساس هست خوب شما اولا بهتره پیشگیری کنی یعنی چی یعنی بیشتر از سیاست های زنانه استفاده کنی.دوما بحث نکن زندگی کلاس درس نیستش که یکی شاگرد باشه یکی معلم قرار هم نیست قانعش کنی میینی حساس هستش خوب به این احساسش احترام بزار

    باور کنید اوایل خیلی باهاش بحث میکردم اما یکبار تو بحثها خیلی حالتش زار بودو بهم گفت وقتی عصبانی ام فقط بگو باشه
    منم چون حرفی رو میزنم فکر میکنم حتما باید روش بایستم هیچوقت الکی نمیگفتم باشه اما الان اصلا بحث نمیکنم

    کنارش باش بزار این را احساس کنه مثلا از اون جمعه دامادتان خوشش نیامد اولا شما نباید این کار را انجام می دادی وقتی میبینی حساس هستند ایشون.دوما نهایت توضیح کوتاه که منظورش این نبود ولی چون شما میگی چشم هرچی آقام بگه سعی میکنم دیگه رعایت کنم.سعی کن بیشتر با احساسات جلو بری منطقی بازی در نیار لطفا

    باور کنید منم گفتم عزیزم منظوری نداشت می خواست کمک کنه منکه تو هستی به کسی احتیاج ندارم
    اما میگفت نباید بگی منظور نداشت نباید طرف اونرو بگیری نباید
    گفتم منکه طرف اونو نگرفتم میگم تارف بود
    من که کاری باهاش ندارم
    اما باز قهر کردو مدام منو حرص میداد !!
    واقعا نمیدونم باید چی میگفتم اون دلش می خواست بگم اره کار اشتباهی کرد واسه چی گفت کار داشتی میام ...
    خب نمیشد که کدورت میشد !!
    بنظر شما درست بود که اینجور بگم ؟
    اون توقع داره من هی از فامیلام بد بگم
    که اینم احساس میکنم بخاطر اینه که مادرو پدرش سر اینکه مادرش همیشه خانواده خودش رو به اینا ترجیخ داده اینکارو میکنه
    مثلا مادرش بعد یک هفته مریضی برمیگرده خونه و برای همسرم که یک هفته غذای حاضری خورده ابگوشت درست میکنه
    بخاطر خواهر معلولش ( یادم رفت که بگم مادر شوهرم یک خواهر معلول پیر داره که با خودشون زندگی میکنن)
    مادر شوهرم اصلا شوهر من رو تحویل نمیگیره و مدام فقط دور خواهرو فامیلهای خودش میگرده
    حتی بجای اینکه ملکش رو نصفش رو بزنه به نام شوهر من زده به نام خواهرش !!!
    من اوایل خیلی همش از خانوادم تعریف میکردم از همشون چون واقعا ادمهای خوبی ان اینو فقط من نمیگم
    بارها خود همسرم گفته که خوشبحال تو منکه خانواده ای ندارم
    تو نباشی من دیگه کسی رو ندارم
    خانواده من مادرمه که بهم اهمیتی نمیده!
    انگارکه حتی به من تویه داشتن خانواده هم حسودی میکنه
    بخدا مثلا مادرش یکاره کوچیک براش میکنه من انقدررر بزرگش میکنم میگممم وای ببین مامانت برات چیکار کرد وااای
    خوشبحالت چه مادر خووووبی
    اما نمیدونم چطور این کمبودش رو جبران کنم
    الان دیگه تعریفی از خانوادم نمیکنم پیشش اما بازم نمیدونی چطوری اوضاع رو کنترل کنم

    در مورد مثال پسر خواهرت خوب وقتی میبینی اینجوری میگه شما دیگه کشش نده بنده خدا با زبان بی زبانی داره میگه حسوده دوست داره بیشتر بهش توجه کنی بیشتر بهش بها بدی تشویقش کنی تائیدش کنی پیشش باشی پشتیبانش باشی.
    اخه منکه به اون بچه کاری ندارم وقتی همسرم هست بقلشم نمیکنم باور میکنید؟
    من حتی وقتی ازون میگه میگم ببین بچه ما چی میشه
    شبیه باباش بشه خداکنه و ازین حرفها ...
    یعنی شما میگید بد گفت ازشون من سکوت کنم ؟
    چشم حتما اینکارو میکنم
    اما یادمه یبار ساکت شدمو گفت ناراحت شدی؟
    مگه چی گفتم که ناراحت شدی
    و... دوباره قهر
    ا
    صلا از سکوت من متنفره
    میشه دقیقا بگید در این مورد چطور رفتار کنم ؟؟

    من به حیوانات خیلی علاقه دارم اما از وقتی فهمیدم حسودی میکنه به حیوانات!!!دیگه هیچ حرفی ازشون نزدم
    و دیگه حیوونی نگه نداشتم هرموقع گفت حیوون دیگه دوست نداری گفتم نه برام مهم نیست دیگه
    لبخند رضایت رو لباش اومد
    این لبخند برام خیلی ارزش داره اما درسته من از علایقم بگذرم بخاطرش؟
    اون عاشق گیم هست و من همیشه براش گیم جدید میخرم دوست دارم خوشحال باشه
    اما اون به هرچیزی که من نشون بدم حسودی میکنه
    من عکاسی میکردم و اون یه مدت میگفت تو عکاسی رو بیشتر از من دوست داری که گذاشتم کنار

    یا در مورد خوردن لوبیا منم توی مجردی همین احساس رو داشتم از کتلت متنفرم مگر در مواقع خاص یا از روغنی که بو بده چون توی خانه قبل ازدواج دستپخت خوب نبوده یا کتلت رو میزاشتن توی فریزر مزه آب میداده.احساسی که دارم اونموقع اینو مطرح کنم اینکه همسرم درکم کنه به این احساسم هرچند منطقی نباشه احترام بزاره

    جدی؟ من واقعا فکر میکردم اگه طرف مادرش رو بگیرم بهتره
    پس ازین به بعد موقع ای که عصبانیه حق رو میدم بهش


    بقیه موراد هم همینگونه هستش شما برگرد خودت بخون دقت کن وقتی منطقی میشی بحث میکنی کشش میدی موضوعات رو بهش توجه کامل نشان نمیدی تائیدش نمیکنی خوب نگران میشه چون میترسه و مضطرب هستش.باید بهش این اطمینان را بدی کنارش هستی و به بودن در کنارش افتخار میکنی.

    چقدر خوب فهمیدید منو!!!!
    همیشه بهم میگه زیادی منطقی هستی دست بردار !!!!
    راستش دیشب یک مسئله پیش اومد
    مادرش قرار بود مغازه اش رو به نام همسر من بزنه
    همسر منم کلی برای مغازه خرج کرد
    سقف کاذب در شیشه و دکور و.......
    برای ارایشگاه
    نزدیک 8 میلیون هزینه کرد و صندلی هاش رو داد اجاره
    الان مادرش زد زیر اینکه قرار بود مغازه رو به نامش کنه!!!
    و حتی همسرم ازش نپرسید که چرا انقدر که مغروره
    سر مغازه سر دخالتهای مادرش خیلی بحث داشتن که اخرش ایشون تصمیم گرفت وسایلهاش رو بفروشه
    دوشب خونه خودشون بود منم خونه خودمون
    زنگ زد بهم گفت اره به یه نفر قمت دادم اگر قبول کنه بدم بره
    من خیلی ناراحت شدم چون برای اون پول خیلی زحمت کشید گفتم میدونم خیلی براش زحمت کشیدی ولی
    تجربه میشه ناراحت نباشی من میدونم اگه دخالتهای مامان نبود بجای خیلی خوبی میرسید
    با داد گفت من نگران نیستم
    بعد بهش گفتم مامان نگفت چرا مغازرو نزد به نامت؟
    گفت بیخیال شو انقدر کنکاش نکن
    حالام گوشی رو قطع کن که خوش گذشت!!و خداحافظی کردم
    من فقط بهش گفتم که من قصدم دلداری بود چرا اینطوری میکنی گفت دلداری نمی خوام!!
    و بازم قهر کرد...
    دیگه واقعا خسته شدم از بحثهاش
    من واقعا تاحالا با هیچکس انقدر بحث نداشتم که با همسرم
    من قصدم این نبود غرورش خوردشه من فقط می خواستم دلداریش بدم
    با جزئیات گفتم که بهم بگید کدوم حرفم اشتباه بود ؟

    الان میدونم اگر باهاش مهربون صحبت کنم خودش رو کنارتر میکشه
    و اگه هیچی نگم اونم هیچی نمیگه
    خسته شدم بخدا باورتون نمیشه تاحالا نشده من قهر کنم حتی اگر یکبار پیش بیاد من ناراحت شم ازش
    اون دست پیش رو میگیره و میگه حق نداری ازم ناراحت شی
    درسته اوایل بحث زیاد میکردم اما الان خداشاهده فقط سکوت میکنم
    این خوبه که بحث نمیکنم و بی احترامی نمیشه
    اما قهرها همچنان باقیست...
    دلم می خواد بهم بگید چطور برخورد کنم وقتی انقدر عصبیه

    حتی شده تو بعضی از بحثها بگم اره عزیزم حق باتو معذرت می خوام اینو گفتم
    میگه من محتاج معذرت خواهی تو نیستم و باز قهر...
    منظورم اینه که چه سکوت کنم چه بحث کنم چه تاییدش کنم چه عذر بخام این باز قهر میکنه

    البته قبلنها قهر میکرد اصلا حرفی باهام نمیزدا انقدر باهاش صحبت کردم قرار شد وقتی قهریمم
    از هم خبر بگیریم اما خیلی سرد..

    اینکه انعطاف داره خوبه ولی شما هم اول شرایط را مهیا کن اول باهاش یک چند قدمی راه برو بعد حرفهای خودت را بزن مثلا در مورد قهر کردن استراتژی داشته باشه
    1.پیشگیری از قهر ایشون چطور پیشگیری کنم ؟؟؟
    2.بعد این مرحله نزدیک شو بهش همسری کن براش از ظرافت های زنانه استفاده کن با سیاست تر رفتار کن
    3. با احترام حرفت را بزن با ملایمت مهربانی باشه

    در مورد موضوع مادرش و رابطه با دوستاش که عنوان کردی و حس حمایتگری میتونم بگم توی برقراری مهارت های ارتباطی شوربختانه ضعف دارن ایشون که مورد هادی حساب نمیشه فقط بهتره که تعادل درست بشه رفتن توی جمع های دوستانه خیلی خوبه کمک کننده هستش.
    بله خیلی
    و یکی از بدیهای بزرگش اینه که هرکسی که یه کاربد کنه سریع میزارتش کنار
    گاهی میگه مادرم تنهاست من باید تا اخر عمر کنارش باشمو
    گاهی میگه دلم میسوزه که پیششم


    نکته آخر در مورد نظر دوستات:اونها نه روانشناس هستن نه تخصصی دارن توی این زمینه و نه اینکه تجربه درستی دارن شوربختانه بعضی از ما ایرانی ها فقط یاد گرفتیم حرف بزنیم و تصور میکنیم در مورد هرچیزی باید نظر بدیم انگار مجبورمون کردن و یک لحظه هم فکر نمیکنیم میتونه این حرفهای ما چه تاثیری توی زندگی بقیه داشته باشه.

    خیلی ممنون جناب
    خیلی قشنگه که چند نفر بدون اینکه نفعی براشون داشته باشه اینطور وقت بزارن برای کسی که اصلا نمی شناسنش
    قشنگ و قابل ستایش

  2. کاربر روبرو از پست مفید پاپیون تشکرکرده است .

    khaleghezey (سه شنبه 13 بهمن 94)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. شوهر دهن لقم همه چیزو برای خانوادش تعریف میکنه
    توسط golehamishebahar در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: سه شنبه 31 فروردین 95, 10:28
  2. چیکار کنم که همسرم همه چیزو به خانواده اش نگه؟
    توسط پری. در انجمن سایر مشکلات خانواده
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: سه شنبه 13 بهمن 94, 21:35
  3. +شوهرم همه چیزو ساده میگیره!چکار کنم؟
    توسط فروغ در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: پنجشنبه 06 تیر 87, 01:09
  4. شوهرم همه چیزو ساده میگیره!چکار کنم؟
    توسط فروغ در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: چهارشنبه 05 تیر 87, 13:00

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 07:59 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.