سلام دوستان منو نامزد سابقم 45 روز دوست بودیم، بعدش اومدن خواستگاری، تو دوران دوستی خودشو رسونده بود به سن من،(ایشون32 ساله و من 20 ساله) وقتی فامیل فهمیدن که کی قراره بشه نامزد من همه مخالفت کردن که این ال و بِله، اما به این ازدواج فقط منو مامانم راضی بودیم،همه شب نامزدیشون با خوشحالی میگذره اما شب نامزدی من بیچاره... دامادشون زنگ زد گفت که این آقا شغلش اینه صیغه میکنه و بعد یمدت طرفو ول میکنه، هیچی گذشت و من حرف دامادشون رو اصلا نشنیده گرفتم چون برام مهم نبود،بعد از یمدت نامزد من دیگه اونی نبود که تو دوران دوستی میشناختم، یه آدم پارانوئید و بد دهن از آب دراومد،بابا همش در رفت و آمد بود تا متوجه شد شغلش هم دروغ گفته بوده، اما با این حال من هنوزم به ایشون فکر میکنم،چون به اجبار بابا م جدا شدیم لطفا کمکم کنید دوستان عزیزم