بی علاقگی همسرم به زندگی مشترک کم کم باعث افسردگی من شده
سلام
یک سال هست که ازدواج کردم اینقدر این مدت سختی کشیدم و به گذشته و حال و آیندم فکر کردم که دیگه مغزم واقعا نمیکشه .
خودم 25 سالمه شوهرم 32 ساله است ، کلا ادم ساکتی هست تو جمع نه اینکه خجالتی باشه ولی پر حرفی نمیکنه . اما توی خونه با من خیلی کم پیش میاد سر صحبتی رو باز کنه اگه هم من صحبتی کنم یا سوالی بپرسم اگه جوابمم بده خیلی کوتاه و مختصر ، مشکلی که از اوایل ازدواج بین ما به وجود اومده علاقه شدید شوهرم به یکی از بچه های فامیلشونه البته تموم خانوادش اون بچه 7 ساله رو دوست دارن اما شوهرم حتی به قول خودش بیش از حد دوستش داره و برای این بچه ارزش و وقت و علاقه و حتی احترام قائیله بچه رو گردش میبره اما حوصله گردش بردن منو نداره اگه منو گردش ببره از روی اصرار زیاد منه ، وقتی بچه ببینه اونو از بغل خودش جدا نمیکنه به هر بهونه ای کاری میکنه اون بچه بیشتر بمونه حتی برای 5 دقیقه . و کلا توی حضور هر شخصی که باشه طوری بیش از حد بچه رو میبوسه و بو میکشه که من عصبی میشم .
چند بار که باهاش صحبت کردم چرا زنت رو اون اندازه دوست نداری یا اصلا دست منو نمیگیری یا منو نمیبوسی میگه این چیزا از من گذشته اما به نظر من اگه ازش گذشته بود خجالت میکشید این رفتارا با اون بچه توی جمع انجام بده .
بنظر شما من چیکار کنم ، این رفتارش چه علتی داره و چطور با این موضوع کنار بیام
از مشاورا و کاربرای عزیز سایت خواهش میکنم منو راهنمایی کنند .