دوباره اعتماد کنم و اجازه آشنایی بیشتر رو بدم؟
سلام دوستان....
قبل از اینکه صحبتم رو مطرح کنم لطفا پست قبلیم رو مطالعه کنید...ممنون:72:
http://www.hamdardi.net/thread-36834.html
مختصرا بگم که با آقایی از طریق سایت همسریابی آشنا شدم و بدلیله بدقولی های ایشون الان 4 ماه که باهاشون رابطه ندارم ...تو این مدت چند بار تماس گرفتن که پاسخی ندادم و بار آخر با گفتن شارلاتان و یه سری حرفایی که عمقه ناراحتی و عصبانیتم رو بهشون نشون میداد ..به خیاله خودم دیگه تیر آخر رو زدم و هیچ راه برگشتی براش نزاشتم ولی تقریبا 5 شب پیش، شب ولادت حضرت محمد خالشون با من تماس میگیرن و میگن که قصد ما درباره شما جدیه و من به عنوانه خاستگار با شما تماس گرفتم و اینکه شما نظرتون چیه؟....بهشون گفتم اون اعتمادی که این آقا تو این مدت باید برای من ایجاد میکرد جاش رو بی اعتمادی و سوء ظن گرفته....ولی ایشون اصرار کردن که این آقا دوره شناخت رو طی کرده و از این مسائل... و در نهایت قرار شد که بعد از چند روز فکر کردن جواب رو بهشون بدم...این نکته رو هم بگم که ایشون 14 سال با خالش زندگی میکنه به خاطر شغلش تو یه شهر دیگه دور از خانوادش زندگی میکنه و به گفته خالش حکمه مادر دوم رو براش داره.....
موقعیت کاری و مالی و اجتماعی ایشون خوبه....از نظر تحصیلات ایشون دانشجویه دکتری هستن و من ارشد....خانواده هامون هم سطح هستن..پدرشون تو سن 9 سالگی فوت شده...میونه خوبی با کار کردن همسر و بچه دار شدن ندارن...هر چند که گفتن اگه تو بخوای بری سر کار من مخالفت نمیکنم...از نظر اخلاقی پسر مودب و مهربانی هستن ولی من بهشون بی اعتمادم و اینکه بیشتر نکات منفیش تو ذهنم میاد...تو این مدت 2 سال خیلی اتفاقی فهمیدم که ایشون یه قرار شام با یه خانومی داشتن ولی به گفته خودشون میگن تو رودربایستی بودن و فقط رفتن سر قرار که رفع مسولیت بشه و اصلا هیچ چیز خاصی نبوده!!!
خودشون هم میدونن که بهشون بی اعتمادم...به همین خاطر تو یه دیدار حضوری بدون هماهنگی با مادرشون تماس میگیرن و طی مکالمه مادرشون تشویقشون میکنه که حتما رابطه رو جدی کنه و خلاصه اینکه این اطمینان رو به من بدن که خانوادشون در جریانه همه امور هستند....
به هر حال من الان نمیدونم که چه تصمیمی باید بگیرم از یکطرف بعد از این مدت 4 ماه جدایی و قطع رابطه دیگه اون علاقه اولیه رو ندارم. چون ذهنیت و برداشت های ذهنیه خودم در مورد ایشون شکل گرفته و از طرفی سنم داره بالاتر میره و معلوم نیست اصلا خاستگاری با این شرایط داشته باشم یا نه؟ و اینکه اخیرا تو شهر خودم یه پیشنهاد کاری بهم شده...استقلاله مالی زن برام مهمه...اصلا از گفتن جمله پول میخوام یا پول بده برم خرید خوشم نمیاد...حتی این جمله رو به بابام هم نمیگم...چون ایشون هر ماه یه مبلغی به حسابم واریز میکنن و من هم بر همون اساس برنامه ریزی مالی میکنم... ولی مادرم میگن کار واسه زن اصل نیست میشه باز بدستش آورد ولی پسر خوب با موقعیتی که ایشون داره معلوم نیست باز برام پیش بیاد یا نه...ولی درکل خانوادم منو آزاد گذاشتن که خودم تصمیم بگیرم و جوابه نهایی رو بدم...دخترایه 35 ساله مجرد رو دوروبرم میبینم ناراحت میشم...دلم نمیخواد تا اون سن مجرد باشم و تنها بمونم...
هنوز احساس میکنم آشناییمون کامل نیست.... موندم تو دوراهی که بهشون واسه بار چندم اعتماد بکنم یا نه؟ اجازه بدم که قضیه رو جدیش کنن؟ شما اگه جایه من بودین چیکار میکردین؟