باسلام
تمام دلایلی که گفتین ممکنه درسته باشه ممکنه نادرست باشه.
ولی درحال حاضر مهم نیست چه دلیلی داشته مهم اینه که جوابشون "خیر" بوده! دیگه کاری نداشته باشین چرا و به چه دلیل بوده!
جون اولا هم خودتونو بیهوده اذیت میکنین.
هم اینکه ممکنه دلیل ایشون بخودشون کاملا مرتبط باشه و بشما ارتباطی نداشته باشه!که شما بخواین سر دربیارین.
شما میگین تاحالا خواستگار راه ندادن، شاید بخاطر یک مشکل کاملا خانوادگی بوده یعنی اصلا به شما مرتبط نباشه!
شایدم دختر خانوم هنوز به اون حس نیاز برای ازدواج نرسیده باشن!
شاید قصد ادامه تحصیل داشته باشن و دوست نداشته باشن در حال حاضر روی این مسله فکرکنن.
و هزار شاید دیگه.
شما مگه از نظر قیافه از ایشون سرتر هستین، که همچین حرفی میزنین؟
ولی درکل شما ناراحت شدین که چرا اگه قصد ازدواج نداشتن از اول نگفتن!! خب اولا مادر ایشون نگفتن ما قصد نداریم دخترمونو عروس کنیم ؛ گفتن : دخترمون قصد ازدواج ندارن
اینطور که من متوجه شدم خانواده شما تا حالا با دختر خانوم صحبتی نکرده بودن، و این خانواده شما بودن که اصرار به انجام مراحل خواستگاری داشتن.
حتی مسله عکس آوردن هم خواهر شما بودن که پیشنهاد دادن، یعنی در اینجا خانواده دختر نقشی نداشتن که، خواهرتون پیشنهاد دادن، ممکنه مادر ایشون تو رودرواسی گیر کرده باشن قبول کرده باشن.
درکل ممکنه مادر ایشون موافق ازدواج دختر خانومشون باشن، برای همین تو این زنگ زدن ها وپیگیر بودن های شما جواب رد ندادن، گذاشتن مراحل به مرحله خواستگاری برسه، زمانی که خب قضیه جدی شده و باید دختر خانوم درجریان قرار میگرفته ، دختر خانوم گفتن قصد ازدواج ندارن! خب خانواده هم که نمیتونن دخترشون و مجبور به ازدواج کنن.!
بنابراین ممکنه ، دلیلشون واقعا درست باشه.
من دختر خانوم و کاملا درک میکنم، چون خود من 23 سالمه، دقیقا حس نیاز به ازدواج و درخودتا حالا پیدا نکردم ، اما میدونم که اشتباه محضه که الکی خواستگاری و رد کنم،و ممکنه در آینده پشیمون بشم. یعنی یجورایی بین حسم و عقلم و مادرم درگیرم!! تا حالا هم یاد ندارم خواستگاری ای به خواست قلبیم انجام شده باشه! یعنی اگه تو مراسم خواستگاری ای مجبور بودم حضور داشته باشم حضورم بخاطر رغبتم نبوده بخاطر حس سردرگمی و درگیریم بین عقل و احساسم بوده!