چطوری می تونم فراموشش کنم در حالیکه اون همیشه در پس ذهنمه؟
سلام به همه اعضای خوب همدردی؛ نمی دونم منو یادتون میاد یا نه.
قبلا این جا تاپیک زده بودم بابت راهنمایی برای خواستگاری کردن از یکی از همکارام.
http://www.hamdardi.net/thread-41275.html
لینک تاپیک قبلیمو گذاشتم که اگه مایل بودین برین بخونین. برای کسانی هم که حوصله خوندن تاپیک قبلی بنده رو ندارن یه توضیح مختصر میدم.
حدود چهار ماه پیش بنده از دختر خانمی که همکارم هستن خواستگاری کردم. از ایشون واقعا خوشم اومده بود و احساس می کردم که خیلی به هم میایم. (بعدها هم چند تا از دوستام که هر دوی مارو می شناختن چندین و چند بار همینو بهم گفته بودن که شما واقعا مناسب همید و به هم خیلی میاین)
خلاصه اینکه اون دختر خانوم به بنده جواب منفی دادن و حتی بعد از گذشت یک ماه من دوباره از ایشون خواستگاری کردم که همچنان قاطعانه جوابشون منفی بود. دلیلشم هرچقدر پرسیدم اما چیزی نگفتن.
بعد از خواستگاری دوم من تصمیم گرفتم که واقعا بی خیال این دختر خانوم بشم و دیگه کلا قضیه رو از ذهنم پاک کنم اما الان با گذشت چهار ماه به خودم اومدم دیدم فقط دارم خودمو گول می زنم و به خودم دروغ میگم. راستش من هنوزم اونو در پس ذهنم دارم؛ خیلی وقتا خوابشو می بینم؛ خیلی وقتا که می بینمش یه حس خاصی بهم دست میده، اخباری که در موردش می شنوم واقعا برام مهمه. هر چیزی که باعث راحتی و خوشحالی اون باشه منم خوشحال می کنه و هر چیزی که علیه اون باشه منو ناراحت می کنه!
همه اینا کاملا غیر ارادی هستن؛ من حتی تا مدت ها تمام سعیمو کردم که قضیه رو تمام شده بدونم و اصلا بهش فکر نکنم. حتی خیلی وقتا نسبت بهش بی تفاوت بودم اما این بی تفاوتی فقط در ظاهر بود نه از ته دل.
جدیدا هم واقعا دارم اذیت میشم. خیلی بده یه کسیو بخوای و درست جلوی چشمات باشه. خیلی وقتا باهاش سلام علیک داشته باشی خیلی وقتا باهاش همصحبت بشی (درمورد مسائل کاری) اما بدونی که هیچ کاری برای داشتنش نمی تونی انجام بدی چون مخالفت از جانب اصل کاری که خودش باشه هست. خیلی سخته که خودتو مجبور کنی که فراموشش کنی در حالی که..
من می خوام از این وضعیت در بیام. اگه بهش می رسیدم که عالی بود از این بهتر نمی شد اما حالا که خودش نمی خواد منم اصرار ندارم که زورکی بهش برسم. فقط میخوام این عذاب تموم بشه همین.