تردید و ترس از رسمی تر کردن رابطه و خواستگاری
سلام به همه مشاورین و دوستان عزیز
من 35 سالمه و با یه دختر خانمی حدود 8 ماه هست که آشنا هستم.
مدل آشنایی مون هم از اول با هدف ازدواج بوده. ضمنا من شغلم مهندسی هست و تحصیلاتم هم کارشناسی ارشد. سابقه کار خوبی دارم(از زمان تحصیل کار می کردم) در کل موقعیت مالی متوسطی دارم که می تونم یه خانواده رو اداره کنم. به علاوه کارای مهاجرتم تازه اوکی شده(اقامت کانادا) که البته شرایطم رو پبچیده تر کرده ولی اولویت ازدواج برام بیشتره الان.
دیگه اینکه پدرم در کودکی فوت شده و مادرم به خوبی از بچه هاش مراقبت کرده.
مشکلی که دارم اینه که این خانم از نظر منطقی (تحصیلات، سطح خانوادگی، اعتقادات و...) تا حدی که من شناختم نسبتا به من می خوره، اما یه چند تا مشکل وجود داره:
محاسن:
-نماز خون ، آرام و متین و غرغرو نبودن و تا حالا خیلی بحث مون نشده
-خانواده تحصیل کرده و نسبتا هم سطح
-با هوش،روراست (ظاهرا) و کارمند موفق
-یکم از من کم حرف تره و تقریبا اگه یه روز من زیاد موضوع برا حرف زدن نداشته باشم حرف کم میاریم.
-رابطمون هر چند اوکی و تقریبا بدون دعوا و... بوده اما خیلی هیجان خاصی نداره و چندان تو این مدت هم شدید نشده. مثلا خیلی من دلم براش تنگ نمیشه و برا دیدنش اوکی هستم اما انرژی خاص و ذوق خاصی ندارم(معمولی هستم و اگه جای کسل کننده ای بریم معمولا حرف کم میاد)
-از نظر ظاهر متوسط رو به خوب هست اما از نظر من زیبایی خیلی خاص نداره یا به قول معروف شاخ نیست.
-دائم موضوع ظاهریش من رو به فکر فرو می بره که چرا من یکی که خیلی برام شاخ باشه انتخاب نکردم؟
-چند وقت پیش گه قرار بود خواستگاری بریم خیلی استرس تردید و حس ترس از گیر افتادن، پشیمونی بهم دست داد و هنوزم بر طرف نشده
-تورحرفا تا حدی قبول کرده که بیش از اینکه منو دوس داشته باشه، ازدواج کردن براش هدف الانشه و من براش بشتر کیس منطقی هستم که هدفشو محقق می کنه تا کسی که عاشقشه
-با مهاجرت اصلا اوکی نیست و کارشو در اون صورت از دست میده
-سر صحبت مهریه و عروسی و اینا حس کردم خیلی منطقی و حساب شده جلو اومده و کاملا قدم هاش جوربه که موقعیتش محکم باشه(مثلا مهریه نسبتا مطمئن بگیره ، خونه خوب بخرم، زود عقد کنبم و...)
-بعد از اون شب و صحبت مهریه و... من یکم عقب کشیدم، اما ایشون خیلی نگران شده و بهم هم گفته که چون تازگی به خانوادش(مثل من پدرش فوت کرده و 2 خواهر بزرگتر متاهل داره) یجورایی حرفاش حس گیر افتادن من در صورت خواستگاری رفتن رو تشدید کرده( همین الان تا تاریخ عروسی و متراژ خونه رو هم از من پرسیده...) و از الان می گه چون گفته که این هفته حرفش بوده که بریم خواستگاری،الان تحت فشار خانواده و خیلی تو موقعیت بدی هست و می خواد زودتر خواستگاری انجام شه.
1) من به نظرتون چقدردوستش دارم و این میزان کافیه؟ چطور بفهمم که کافیه؟
2) اون چقدر منو دوس داره در حالیکه چندان فداکاری خاصی تو این مدت نکرده؟
3)تزس و تردید من از گیر افتادن نشونه وسواس منه یا دوس نداشتن؟
ضمنا شعف در تنهاییم الان نسبتا کمه و یکم ترس دیر شدن ازدواج انگیزه ازدواجم رو بیشتر کرده همینطوز فشار خانواده. ضمنا تا حالا دوس دختر کم نداشتم اما الان صرفا 2 ساله که دنبال کیس ازدواج هستم اما قبلش به دلیل ایده ال گزا بودنم اصلا جدی بهش فکر نمی کردم.
خیلی ممنون از حوصله و راهنمایی هاتون