سلام دوباره به شما دوستای خوبم
عزیزم من نمیتونم جواب این سوال شما رو بدم .تا اینجاش هم اطلاعاتی که دادم رو خیلی محتاطانه بوده و شاید به قول دوستمون با کمی سانسور. فقط این رو بگم که ما رسم و رسوم خاص خودمون رو داریم و حرف بعضی از کاربران منو متعجب کرده بود که فهمیدم چقدر تفاوت وجود داره .
ممنون فکورجان اما من مثل شما فکر نمیکنم انقدر اوضاع بی ریخت باشه . من خواسته ام رو به همسرم مطرح کردم و البته قبلش ظرفیت همسرم رو هم دیدم و هنوزم تا جایی که مایل نیست گفتگو رو ادامه نمیدم. اما این دلیل بر سکوت نمیشه اگر من حرف دلم رو نزنم من داغون میشم پس من چی؟ خواسته ی من چی؟
بعد هم اینکه بازی چیه؟ من به خاطر این مساله تحت فشار بودم که البته الان تا حدزیادی باهاش کنار اومدم اما همچنان حالم گرفته هست.
حتی خانواده همسرم تاکید دارن که این "خونه مال شماست" اما من دیگه باور ندارم . حس مستاجر دارم و اینکه لطف می کنند که از ما اجاره نمی گیرند(حالا معلوم نیست شایدم گرفتند).
عمل رو باید با مجموع رفتارها در طول زندگی نشون داد نه صرفا با یک رفتار .ممکنه این رفتار من به قول دوستانم تو مدار منطق نبوده باشه اما در مجموع تصوری که از همسرم دارم خلاف این هست و توی زندگی هم به روش های مختلف اینو بهش نشون دادم.
آخه همسر من مدام رفتار پدرومادرش رو همسو می کرد با خواست و میل قلبی خودش! و توجیهش می کرد که چقدر به نفع ماهست این کار! اصلا و ابدا نمی گفت من هم دوست دارم که خونه به نام ما بشه! توقع داشت من هم باور کنم که به نفع ماست خونه به نام ما نباشه و این مساله حرص منو در میاورد .الان همه ی اعضای خانوادش این موضع رو دارند که به نفع ماست خونه به نام ما نباشه! در حالیکه نیت پشتش چیزدیگه ای هست . الان هم میگه شاید برای تغییر شغلش بریم یه شهر دیگه زندگی کنیم در حالیکه توی این مدت عقد قدمی برنداشته حالا که خونه خریدیم و چندماه دیگه وسیله میچینیم میگه شاید بریم! میگم کی؟ میگه معلوم نیست من از شغلم راضی نیستم شاید رفتیم . اون موقع دیگه حق وام مسکنم می سوزه . در مجموع برداشت من از این حرف ها فقط توجیهه و اینکه فهمیدم پدرش درصورتی خونه رو به نامش میزنه که همسرم قسط هاش رو تقبل کنه . شاید این به نظر منطقی بیاد اما این همه حساب و کتاب منو ناراحت میکنه . غریبه که نیست فرزنده . هرچند که دارم با این شرایط کنار میام اما توی دلم ازشون ناراحتم و حس مستاجر و صاحبخونه بهشون دارم . حس اینکه انقدر تو کارشون با فرزندشون حساب و کتاب دارند و اینکه دلشون نمیاد از مالی که براش هزینه کردند به نفع فرزندشون دل بکنند . شاید اندک خساستی که توی این مدت ازشون دیدم به حس بد من دامن بزنه و ترسی توی وجود من گذاشته باشه. اما مساله اینجاست که دوست دارم هرچه زودتر شرایط مالیمون تثبیت بشه،پرداخت قسط هارو تقبل کنیم و خونه رو به نام بزنیم .نقل قول:
يه طورى داريد موضوع رو مطرح ميكنيد كه گويا شوهر شما نمیدونه كه اگه خونه به اسمش باشه بهتره
خب عکس العمل ادم در شرایط واقعی با اون چه تصور داره گاهی فرق میکنه،من تصور وانتظار سعه صدر بیشتر از خودم داشتم اما به محض مشخص شدن قضیه عکس العمل و احساسات من یه جوری بروز کرد که فکرش رو نمی کردم ،خیلی بهم ریختم و دوباره تصور "شدیدا اهل حساب و کتاب بودن" خانواده همسرم اومد جلوی چشمم.این حس که "دریغ کننده هستند" بازم تایید شد .می دونم قضاوت هست ،برچسب زدن هست اما روی من تاثیر بدی گذاشته .
بله چون اولا فکرمیکنم نمیشه توی یه تاپیک کلی همه ی مسائلم رو بخوام مطرح و حل کنم پس بهتره بهش جهت بدم تا بهتر به مقصودم برسم . دوما زدن بعضی حرف ها و بیان بعضی احساسات توی تاپیک درست نیست، مثلا من میدونم فلان احساس یا هیجان من باید تعدیل بشه حالا بیام تکرارش کنم و بیانش کنم فایده نداره چون بقیه میان و روی این مساله زوم میکنن و نقدش میکنن در حالیکه خواست من نبوده . برای همین گاهی سانسور کردن و بعضی افراد رو در حاشیه قراردادن به جهت دادن تاپیک کمک میکنه .نقل قول:
کلا به نظرم کاربرای قدیمی اینجا وقتی که میخوان مشکلشون رو مطرح کنند یه خود سانسوری دارن و مثلا میخوان بگن ما منطقی هستیم.در صورتی که به نظرم این کارا لازم نبود و از همون اول حداقل اینجا رک و راست حرفت رو میزدی تا راهنمایی بهتری هم بشی.
حالا هم به قول فکور خیلی ماجرا رو کش نده که دودش اول از همه تو چشم خودت میره.
اما دوستای خوبم باز کزدن تاپیک برای این موضوع باعث شده که من احساس نیاز پیداکنم به زوم کردن روی بعضی انتظارات خودم، انتظاراتی که تاحالا خیلی کاری باهاشون
نداشتم و یه گوشه خاک می خوردند و گاهی خودنمایی می کردند. اما الان فهمیدم که باید یه کاری براش انجام بدم . ببینم از کجا اومده چطور شکل گرفته و تا کجا منو با
خودش درگیر خواهد کرد و راه رهایی ازش چیه؟
اینکه من توی یه خانواده ای بزرگ شدم و وارد یک خانواده متفاوت شدم که سطح مالی و مدیریت مالی خانواده توش متفاوت هست، یک باوری در من در مورد خانواده همسرم
شکل گرفته که شاید تاثیر زیادی رو قضاوت من در مورد رفتارهاشون داشته . اون باور منفی که به تدریج شکل گرفته باعث شده احساس کنم اونها برای عزیزانشون "خرج "
نمی کنند . واینکه میبینم باید ازشون بخوای یا بگیری تا به خودشون بیان ،البته آدم های بدی نیستند که بخوان به هر حال حرف خودشون رو به کرسی بنشونند . شاید نیاز
هست اون باور منفی اول کنار بره تا بعد بتونم منطقی به این مساله فکر کنم ،تا باور منفی من وجود داره فکر کردن به مساله سخت هست و باعث میشه نتونم منطقی فکر
کنم و روی بقیه افکار من سایه میندازه .
اونها انقدر با انتظارات من در خرج کردن و بخشندگی فاصله داشتند که برای من این مسائل و حتی مسائل کوچکتر مشابهش تبدیل به یک دغدغه شده ، برام تبدیل به نگرانی
شده وشاید ترس .شاید اگر همسرم درآمد خوبی داشت الان اوضاع فرق می کرد و من احساس استقلال بیشتر و ترس کمتری داشتم .
:72: