عزیزم اگر دختر اولی طبیعیه.پدرها اصلا دست خودشون نیست و از شدت نگرانی ناخودآگاه اذیت میکنن دختر و داماد اول رو.حتی یادمه توی آشناهای ما پدری بود که توی زمان عقد دخترش وقتی خانمش اصرار میکرد پای تلفن حال دامادش رو بپرسه میگفت:"دخترم اون یارو چطوره؟"
من خودمم دختر اول بودم و با اینکه پدرم تا این حد فاجعه بار برخورد نکرد ولی سخت گیری هاش صد برابر شد.منم مثل شما کفری و درمانده و خسته شدم و واقعا فشار روانی که بهم وارد شد انقدر بالا بود که قفسه سینم دردهای مداوم پیدا کرد.ولی الآن بعد از چهارسال زندگی میبینم پدرم هنوزم نگرانمه و میفهمم همه اش به خاطر علاقه اش به بچه اش بوده و استرسی که داشته.این حالت نگرانی پدر ومادرها اصلا از بین رفتنی نیست فقط باید مدارا و درک کنی.و البته نزاری از یه حدی بیشتر روی زندگی و تصمیماتت تاثیر بزاره.متاسفانه همسر منم پسر اول بود در نتیجه فشار روی ما دو برابر بود هر دو خانواده خیلی استرسی شده بودن.سیستمی که ما پیاده کردیم هرجا میشد من به پدرم میگفتم نمیشه و هر جا همسرم میتونست اون میگفت.مثلا بابای من توقع داشت من اصلا شب نمونم و زیادم نرم اونجا.از اونطرف خانواده همسرم میگفتن یه هفته بیا!!ما کردیمش دو بار در هفته میرفتم و یک شب میموندم.سعی کن حد وسط را پیدا کنی.اگرم شرایطش را داری زودتر بروخونه خودت.