-
خانواده ام آرامشم رو بهم می زنند!
مدتی است که با این تالار آشنا شدم و سعی کردم که موضوعات مرتبط با مشکلم رو مطالعه کنم/ چیزهای زیادی یاد گرفتم: در مورد علت رفتار دیگران قضاوت نکنم. مثبتهای مردم را هم ببینم و ...
اما باز نیاز دارم که در مشکلم بصورت خاص زاهنمایی بشم/ درسته خانواده ام آرامشم رو بهم می زنند حتی یه دیدار یه ساعته باهاشون/ خیلی بی ادبانه باهام برخورد می کنند/ شخصیتم رو خرد می کنند/
چندباری سعی کردم باهاشون صحبت کنم ولی نشد و منجر به تنش و مشاجره شد/ باهاشون خواستم مثل خودشون رفتار کنم ولی نمی تونم اونقدر بی ادب باشم در واقع همونقدر که از طرز برخورد بی ادبانه شون بهم می ریزم وقتی خودم هم اونطوری رفتار می کنم همین حس رو پیدا می کنم
الان رابطه ام رو باهاشون به حداقل رسوندم ولی جالبه که هم از کم شدن رابطه ام گله می کنند و هم یه جورایی نمی تونم صفرش کنم
کافیه یه ساعت کنارشون باشم تا هفته ها از دستشون حرص می خورم و گاه گریه می کنم
بین فامیل و آشنا اعتبار و احترام داشتم/ این اعتبار و احترام راحت بدست نمی یاد و حاصل سالها صرف وقت و دقت روی رفتار و برخورد و صحبت بوده است ولی چنان به بادش دادند که دیگه هیچ جا احترام ندارم/
یادم می یاد دوسال پیش که بچه ام به دنیا اومد برادر و زن برادرم اومدند و یه هدیه نسبتا گرون به بچه دادند ولی اگه بدونید این زن و شوهر به چه نحوی این کادو رو دادن شخصیتم رو له کردن آخرشم هم گفتن اینو پریناز (بچه شون) داده به نیما (بچه من)/ برای تولد پریناز رفته بودم خونه خانواده زن برادرم و من هم کادوی خوبی برده بودم برادرم با حرکات دست و سرش جلوی روی جمع می گفت برو بیرون کم مونده بود که علنا به زبون بیاره
خلاصه که این فقط یه نمونه بود و کلا همشون همینجوری هستن
نه می تونم اصلاحشون کنم و نه مثل خودشون باشم و نه کلا قطع رابطه کنم باهاشون
-
RE: خانواده ام آرامشم رو بهم می زنند!
فاخته عزيز پستت خيلي مبهمه واضح تر مشكلت را بيان كن عزيزم.
-
RE: خانواده ام آرامشم رو بهم می زنند!
خوش امدی فاخته جان
معلومه که حسابی دلخوری در کت میکنم ولی یک دقیقه بیا ناراحتیو کنار بذار و از مشکلت بگو دقیقا
نقل قول:
نوشته اصلی توسط fakhteh
یادم می یاد دوسال پیش که بچه ام به دنیا اومد برادر و زن برادرم اومدند و یه هدیه نسبتا گرون به بچه دادند ولی اگه بدونید این زن و شوهر به چه نحوی این کادو رو دادن شخصیتم رو له کردن آخرشم هم گفتن اینو پریناز (بچه شون) داده به نیما (بچه من)/
میشه توضیح بدی چکار کردن که شما این فکر رو کردی؟ چه عیبی داره این جمله رو همه میگن
اصلا جمله بدی نیست و نمیشه ازش منفی برداشت کرد.
برای تولد پریناز رفته بودم خونه خانواده زن برادرم و من هم کادوی خوبی برده بودم برادرم با حرکات دست و سرش جلوی روی جمع می گفت برو بیرون کم مونده بود که علنا به زبون بیاره
خلاصه که این فقط یه نمونه بود و کلا همشون همینجوری هستن
یعنی با حرکات دست چه میکرد که شما اینطور فکر کردین اصلا چرا باید شما رو بیرون کنه ؟ با هم مشکلی دارین
نه می تونم اصلاحشون کنم و نه مثل خودشون باشم و نه کلا قطع رابطه کنم باهاشون
-
RE: خانواده ام آرامشم رو بهم می زنند!
منظور از خانوادت پدر و مادرت هم هست گلم یا فقط داداشت؟
بیشتر توضیح بده
-
RE: خانواده ام آرامشم رو بهم می زنند!
آلبالو جان همه اعضای خانواده ام پدر و مادر و خواهر و برادرام همشون/ انگار که دور هم که می شن غیبت منو میکنن و همدیگه رو یاد می دن/
گلنوش جان برام خیلی سخته که بگم چجوری اون کادو رو بهم دادن اما خوب می گم هرچند که شاید در شان تالار نباشه ولی بخدا در شان من هم نبود/
زن و شوهر اومدن نزدم در حالیکه بچه بغلم بود کادوشون رو دادن بعد باسنشون رو کردن سمت من و جوریکه انگار باد روده خارج کردند (ببخشید بیشتر از این دیگه نمی تونم توضیح بدم)
یادم میاد دوران بارداریم هم رفتم بودم منزل پدرم/ حالم بد بود و دراز کشیدم و خودم رو زدم بخواب ولی زیر چشمی نگاه می کردم/ پدرم و شوهرم کنار هم نشسته بودند/ پدرم از رو مبل پاشد و جلوی شوهرم همون کاری رو کرد که برادرم و زنش کردند
خونه پدر زن برادرم/ برادرم به من نگاه می کرد و با سرش هی به طرف در اشاره می کرد. وا... من اینقدر فهمیدم که برو بیرون
تو جمع تا میام حرف بزنم یا دندوناشون رو بهم فشار می دن یا یسری رفتارایی از این دست که اصلا حرفم یادم می ره
خواهرم و زن برادرم نسبت به من حجاب کاملی ندارند/ مادرم مثلا اهل قرآن و ختم قرآنه/ اونروز بهم می گفت یکم آرایش کن از خواهرت یادبگیر
البته بگم خودشون با همدیگه هم مشکل دارن ولی این رفتارهاشون بیشتر با منه که مثلا بچه بزرگ خانواده ام
فکر می کنم توضیحاتم دیگه توسته باشه شرایطم رو توصیف کنه
بخدا خیلی فشار روانی رومه
ارتباطم رو به حداقل رسوندم ولی نمی تونم صفرش کنم (بخاطر نیما)
ولی کافیه یه نیم پیششون باشم تا چندین روز از دستشون حرص بخورم و گریه کنم
-
RE: خانواده ام آرامشم رو بهم می زنند!
امدم حرفی بزنم ولی شرایطتون سخته ! باور نکردنی !
هر که در این بزم مقرب تر است جام بلا بیشترش می دهند
-
RE: خانواده ام آرامشم رو بهم می زنند!
سه احتمال وجودداره1رفتارهاوکارهای بسیارنادرستی ازشمادررابطه باخانواده تان سرزده که منجربه چنان رفتارهایی ازجانب آنهاشده 2هیچ یک ازاعضای خانواده تان سلامت روحی روانی ندارند(حتی کسانی که باخانواده شماوصلت میکنندمثل زن برادرتان)3شمامبتلابه بیماری بدبینی ومنفی بافی(پارانویید)هستید:303:
-
RE: خانواده ام آرامشم رو بهم می زنند!
فکر میکنی علت این رفتارشون چیه؟
شوهرت در مورد این رفتارها چی میگه؟
چرا میگی به خاطر نیما نمیتونی قطع رابطه کنی؟
-
RE: خانواده ام آرامشم رو بهم می زنند!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط pink butterfly
سه احتمال وجودداره1رفتارهاوکارهای بسیارنادرستی ازشمادررابطه باخانواده تان سرزده که منجربه چنان رفتارهایی ازجانب آنهاشده 2هیچ یک ازاعضای خانواده تان سلامت روحی روانی ندارند(حتی کسانی که باخانواده شماوصلت میکنندمثل زن برادرتان)3شمامبتلابه بیماری بدبینی ومنفی بافی(پارانویید)هستید:303:
احتمال1: خود لااقل باید یکبار به خودم بگم که از چی ناراحتن.
احتمال2: خوب این هم که بگیم همه مشکل روحی روانی دارند که نمیشه! هرچند آدمهایی که در کنارهم هستند بعد از مدتی رفتارهایشان مثل هم میشه.
احتمال3: اینها را راجع به پارانوئید پیدا کردم:
ملاکهای تشخیص اختلال پارانوئید
عدم اعتماد و شکاکیّت در اوائل بزرگسالی شروع میشود و برای تشخیص اختلال وجود چهار علامت (یا بیشتر) از علائم زیر ضروری است:
- بدون دلیل کافی ظن میبرد که دیگران از او سوء استفاده میکنند یا فریبش میدهند.
- بدون دلیل کافی وفاداری و قابل اعتماد بودن دوستان و بستگان خود را مورد سؤال قرار میدهد.
- در اعتماد به دیگران تردید دارد، چون میترسد از اطلاعات او بر علیه خودش استفاده شود.
- در اتفاقات و اشارات خوشایند ، معانی تهدید کننده و تحقیرآمیز میبیند.
- مدام کینه میورزد، یعنی تحقیر ، اهانت و بی اعتنایی را نمیبخشد.
- ادعا میکند رفتار و شخصیتش مورد حمله دیگران است ، ولی درستی این ادعا مورد تردید دیگران است.
- نسبت به شریک جنسی یا همسر خود سوء ظن مکرر و بدون پایه دارد.
از بین حالات فوق فقط موردی که زیرش خط کشیدم در من صدق می کنه که خوب به چهار مورد نرسیده و پس پارانوئید نباید باشم.
مواردی که تعریف کردم که فقط چند نمونه بود، اتفاقات و اشارات بیشرمانه و بی ادبانه و ناخوشایند است. واقعا نمیشه چیز خوبی از آنها برداشت کرد. اگه میشه، شما بگید!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط گلنوش67
فکر میکنی علت این رفتارشون چیه؟
شوهرت در مورد این رفتارها چی میگه؟
چرا میگی به خاطر نیما نمیتونی قطع رابطه کنی؟
حقیقتش نمی دونم واقعا علت رفتارشون چیه/
تو همین سایت یاد گرفتم در مورد رفتار دیگران قضاوت نکنم/
وقتی یه چیز نادرسته، خصلت آدمه که براش علت سازی می کنه ولی معلوم نیست که این دلایل که آدم خودش میاره درست باشه/ خودشون هم که حرف نمی زنند/
من دانشجو هستم و وقتهایی که کلاس دارم باید نیما رو بذارم پیش مادرم
-
RE: خانواده ام آرامشم رو بهم می زنند!
با اینکه تقریبا ناامید شدم از اینکه اینجا بهم کمکی بشه ولی باز خواستار راهنمایی هستم/
دیروز مادر و پدرم از سفر برگشتند/ من هم سعی کردم به اندازه خودم برای برگشتشون زحمت بکشم و کاری انجام بدم/
وقتی اومدن همه خواهر و برادرا بودیم و چند تا مهمون هم اومد/ دوباره مادرم باهام بد رفتار (مطابق مواردی که ذکر کردم) کرد و جلوی مهمونها داشت گریه ام می گرفت و هم عصبانی میشدم/ اونها هم انگار که یاد گرفته بودن/
من از زمان مجردی اینها رو می شناختم و کلی محترمانه باهام رفتار می کردن/
وقتی تو جمع خانواده ام قرار می گیرم حتی غریبه هم که بینمون هست تا میام حرف بزنم یا دندون فشار میدن یا با سرشون به طرف در اشاره می کنن یا .../ اصلا یادم میره چی می خوام بگم/ اصلا نمی تونم دیگه با دیگران ارتباط برقرار کنم/
دیروز هم وقتی دیدم دارم بی حرمت میشم و اونقدر هم سر و زبون ندارم که بتونم با صحبت اوضاع رو مدیریت کنم، نیما رو حاضر کردم و اومدیم خونه/ هرچی گفتن چرا داری می ری، گفتم که قول دادیم و باید جایی بریم/
امروز مادرم زنگ زده پاشو بیا اینجا می خوام سوغاتی بدم/ میگه دیروز خوب شد رفتی اصلا دلم نمی خواست تو اون محیط باشی/
هرکاری کردم بگم که آخه من مگه سبکم که بعد از این همه بی احترامی باز پاشم بیام اونجا، نتونستم/
خواستم بگم مگه اونجا چجور محیطی بود، نتونستم/
فقط درسهام رو بهانه کردم/
الان فکر می کنم که اینجور بهانه اوردن باعث میشه که نفهمن که بهم بر خورده/
اما نمی تونم حرفم رو بزنم/ یعنی دعوا میشه/ تا میام حرفی بزنم جبهه می گیرن/
یه بار به مادرم گفتم که مادر جان چرا برادر و زن برادرم وقتی نیما دنیا اومد نیومدن بیمارستان/ مادرم قرمز شد و عصیانی شد و گفت اونها دوبار دعوتت کردن تو جواب ندادی/ درصورتیکه یبار عید رو می گفت که دعوت کرده بودم و ظاهرا یادش رفته بود/ یبارشم من اواخر حاملیگم بود و حالم بد بود و نمی تونستم/ خلاصه دعوا شد و مادرم خودش رو زد و ...
خلاصه که منظورم اینه که نمی تونم حرفم رو بزنم/ قطع رابطه کلی هم که نمی تونم/ اینجوری هم که ادامه بدم داره فقط شخصیتم له میشه
-
RE: خانواده ام آرامشم رو بهم می زنند!
ببين فاخته من اصلا دركت نمي كنم. احساس مي كنم تو بعضي چيزها را تعريف نمي كني. مثل اينكه اون ها چرا اين احساس را نسبت به تو دارند.
فكر مي كني چرا مادرت دوست نداشت تو اون محيط باشي؟
قصه ات نصفه و نيمه است. همه چيز را صادقانه بگو تا دوستان بتوانند كمكت كنند.
-
RE: خانواده ام آرامشم رو بهم می زنند!
لیلا جان منم نمی دونم/
نه می تونم درست ارتباط برقرار کنم و دلیلش رو بپرسم و نه خودش چیزی رک و راست می گن/
من نمی خوام قضاوتهای خودم رو بگم چون ممکنه برداشتم اشتباه باشه/ بعضا هم دلایل ضد و نقیضی به ذهنم میاد که خوب همش توامان نمی تونن درست باشه/ در واقع منم دنبال علت هستم/
اما یه چیز راهنمایی می خوام/ شما جای من بودید تو این شرایط قرار می گرفتید چکار می کردید/
لیلا که من رو درک نمی کنه/
دوستان دیگه می تونن راهنماییم کنن/
-
RE: خانواده ام آرامشم رو بهم می زنند!
وای فاخته جان
تو با مامانتم تعارف داری؟
خوب بشین خوب و منطقی با مامانت صحبت کن یه بار که کسی نیست و خودتون دوتایین و محیطم آروومه حرف بنداز و بگو از این چیزا ناراحتم ببین مامانت چی میگه مطمئن باش اگه بی احترامی به تو باشه مامانتم تاییدت میکنه.خیلی رک و راست یک بار برای همیشه باشون سنگهاتو وا بکن
که چی میشینی حرص میخوری؟؟؟ اصلا چرا انقدر برات مهمن؟؟؟ اگه واقعا انقدر رفتارشون بده مطمئن باش خودشونو خراب میکنن نه تو رو .آدمها با رفتار و اخلاق خودشون شخصیتشونو نشون میدن نه با تایید یا رد دیگران
براشون میتونی دعا کنی که خدا ببخشتشون و هدایتشون کنه به سوی راه درست و رفتار مودبانه :72:
-
RE: خانواده ام آرامشم رو بهم می زنند!
بهترین کار گفتگو هست. و اصل گفتگو برای تو، یاد گرفتن رفتار جرات مندانه هست.
باید پای تلفن، وقتی مامان بهت گفتن که دوست نداشتن دیروز تو اون محیط باشی، رک دلیل رو میپرسیدی.
باید رک بهشون میگفتی که چرا این رفتارها رو دارند و به علت رنجشت امروز نمیری.
تو از خانوادت انتظار رفتار جرات مندانه داری (که خودشون بهت دلیل رفتار و یا ناراحتیشون رو بگن) در حالی که خودت رفتار جرات مندانه نداری.
از خودت شروع کن. به محض اینکه شروع کنی، میبینی چقدر آسون مسئله حل میشه.
-
RE: خانواده ام آرامشم رو بهم می زنند!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط fakhteh
لیلا جان منم نمی دونم/
نه می تونم درست ارتباط برقرار کنم و دلیلش رو بپرسم و نه خودش چیزی رک و راست می گن/
من نمی خوام قضاوتهای خودم رو بگم چون ممکنه برداشتم اشتباه باشه/ بعضا هم دلایل ضد و نقیضی به ذهنم میاد که خوب همش توامان نمی تونن درست باشه/ در واقع منم دنبال علت هستم/
اما یه چیز راهنمایی می خوام/ شما جای من بودید تو این شرایط قرار می گرفتید چکار می کردید/
لیلا که من رو درک نمی کنه/
دوستان دیگه می تونن راهنماییم کنن/
سلام فاخته جان
من اگه جاي شما بودم در ارتباط با اين مسئله با خانواده صحبت مي كردم
و مي گفتم كه چقدر اذيت مي شم
اينجوري ك نميشه
اينكه نيما روزها اونجا مي مونه دليل نميشه كه شما ازار ببيني
من فكر ميكنم اين ها توي رفتار نيما هم تاثير داشته باشه
امكان اينكه پرستار بچه بگيري هست؟
-
RE: خانواده ام آرامشم رو بهم می زنند!
به نظر من هم بهترین کار اینه که رک و راست بشینی باهاشون صحبت کنی
و علت کاراشونو بپرسی
البته مودبانه باید گفتگو کنی نه اینکه تهش بشه این جمله
نقل قول:
اما نمی تونم حرفم رو بزنم/ یعنی دعوا میشه/ تا میام حرفی بزنم جبهه می گیرن/
یه بار به مادرم گفتم که مادر جان چرا برادر و زن برادرم وقتی نیما دنیا اومد نیومدن بیمارستان/ مادرم قرمز شد و عصیانی شد و گفت اونها دوبار دعوتت کردن تو جواب ندادی/ درصورتیکه یبار عید رو می گفت که دعوت کرده بودم و ظاهرا یادش رفته بود/ یبارشم من اواخر حاملیگم بود و حالم بد بود و نمی تونستم/ خلاصه دعوا شد و مادرم خودش رو زد و ...
پس باید آداب گفتگو رو یاد بگیری همینطور اونا هم باید مهارت شنیدن رو بلد باشن
اگر میخوای یاد بگیری کلیک کن
-
RE: خانواده ام آرامشم رو بهم می زنند!
فامو جان حرفات بهم آرامش داد منون/
رز زرد عزیز حق با شماست / همه حرفات درسته/ بعلاوه اینکه من مهارت گفتگو هم ندارم/
تو پست قبلیم گفتم که سر موضوع نیومدن برادرم و زنش به بیمارستان برای دیدنم که به مامانم گفتم چه غش غلقی! به پا شد/
دو دفعه دیگه هم سعی کردم باهاش حرف بزنم همینجوری دعوا شد/
امروز که نرفتم اون یکی برادرم اومد سوغاتی هام رو بده/ دوباره چنان عصبانی بود و دندون هاشو فشار می داد که اصلا ترسیدم نزدیکش برم/ نمی دونم تو رودربایستی اورد ناراحت بود یا چیز دیگه ای شذه بود/ به مادرم گفته بودم خودم میام می گیرم و داداش رو تو رودربایستی ننداز/
یه بار بهش گفتم وقتی میام خونتون بعدش می شینم کلی گریه می کنم و از این حرفا/ گفت تو نمی تونی ما رو عوض کنی
حالا زنگ زدم که ازش بابت سوغاتی تشکر کنم بازم ازش می پرسم که چرا گفتی دوست نداری تو اون محیط باشی/ ببینم چی میشه
ملاحت جان و گلنوش عزیز/
پستتون رو الان دیدم/ ممنون
-
RE: خانواده ام آرامشم رو بهم می زنند!
فاخته جون میشه اطلاعات بیشتری از خودت و خانوادت بدی ؟ مثلا اینکه چند سالته ؟ کی ازدواج کردی ؟ آیا قبل ازدواج هم رفتار خانوادت به همین صورت بوده ؟
راستش منم خیلی نمی تونم بفهمم چرا خانوادت می بایست یه همچین رفتاری باهات بکنن اما بی دلیل که نمیشه ...
من اگه بودم مستقیم می گفتم که من از رفتار شما ناراحت می شم . برای چی این حرکات رو می کنین ، و اگه هم رفتارشون عوض نمی شد سعی می کردم تا جایی که می تونم نبینمشون . تعارف و این حرفها که نداریم وقتی خانواده ام باعث آرامشم نمی شن برای چی به رفت و آمد باهاشون ادامه بدم ؟
یه چیزی که به ذهنم می رسه اینه که شاید شما توی یه چیزی از اونا بالاتری ( مثل تحصیلات یا هر چیز دیگه ) اونا احساس می کنن که شما خودتو گرفتی و واسه همین به این شیوه جلوت برخورد می کنن تا شاید از غرورت کم بشه ....
در مورد شوهرت چیزی نگفتی ... رفتارشون با شوهرت چطوریه ؟ یا جلوی شوهرت باهات چطوری رفتار می کنن؟
-
RE: خانواده ام آرامشم رو بهم می زنند!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط melisaa
یه چیزی که به ذهنم می رسه اینه که شاید شما توی یه چیزی از اونا بالاتری ( مثل تحصیلات یا هر چیز دیگه )
این رو درست حدس زدی :104: :104: :104:
اما بقیه اش رو نمیدونم/ اگر قسمت دوم حدستون هم درست باشه برای من قابل قبول نیست که دیگران رو متهم به غرور کنیم و بعد هم اینطور ناجوانمردانه خردشون کنیم/
الان چند سالی هست که اینقدر بدرفتار شدن/ جلوی شوهرم هم بد رفتار می کردند و بخصوص زن برادرم/ خدا رو شکر فعلا شوهرم باهاشون رفت و آمد نمیکنه و من تازه خوشحالم/
-
RE: خانواده ام آرامشم رو بهم می زنند!
اگه میتونی خوب فکرکنم وببین چه رفتاروحرکات وحرفایی باخانوادت داشتی که بعضاناراحتشون کردی؟؟؟عزیزم ممکنه یکیشون واقعابدباشه دوتاشون ولی وقتی ازکل خانوادت همچین رفتارایی میبینی بدون که ایراداصلی ازخودتوعه(البته نمیگم اوناکاملابی تقصیرن).لطفاصداقت داشته باش واقع بین باش هیچ معلولی بدون علت به وجودنمیاد:305:
-
RE: خانواده ام آرامشم رو بهم می زنند!
فاخته حرف هاي تو من را ياد دختري توي فاميلمون مي اندازه كه وقتي ازدواج كرد. همه چيزش شد شوهرش. و كامل خانئوادش را گذاشت كنار. انگار اصلا اين پدر و مادر اون را به دنيا نياورده بودند. البته قبل از اينكه اون ها را بذاره كنار حسابي ازشون به بهانه هاي مختلف پول گرفت. بهانه هايي مثل جهيزيه، خونه، ماشين و ...................... و بعدم كه حسابي دوشيدشون و اونها ديگه بهش ندادند، كاملا گذاشتشون كنار. (شايد حدود 150 يا 200 ميليون ازشون گرفت.)
تازگي اين دختر حامله شده و دوباره با مامانش كه 3-4 سال بود قطع رابطه كامل كرده بود به خاطر سيسموني و كادوهاي زايمان آشتي كرده. بيچاره مامانه اينقدر خوشحاله نمي دونه دوباره بعد از گرفت سيسموني و كادوها همون آشه و همون كاسه. دلم خيلي براي مامانش مي سوزه عين افسرده ها شده.
راستش من خودم الان هر وقت اون دختر را مي بينم حالم ازش به هم مي خوره و احساس مي كنم يك موجود خودخواه و بي عاطفه است. قبلا فكر مي كردم فقط من اين احساس را نسبت بهش دارم ولي تازگي فهميدم همه توي فاميل نسبت بهش همين احساس را دارند.
اون هم وقتي توي يك مهموني هست و حرف مي زنه همه و از جمله من دندون هامون را روي هم فشار مي ديم و به زور تحمل اش مي كنيم.
فاخته پدر و مادر حق هايي به گردن ما دارند. كه ما وقتي بزرگ مي شيم بايد اون ها را به جا بياريم.
تو چيكار كردي فاخته؟ صادقانه بگو تا دوستان همدردي كمكت كنند.
-
RE: خانواده ام آرامشم رو بهم می زنند!
دوستان بیایید قضاوت نکنیم.
ببینید من نیومدم تو یه محیط مجازی که خانواده ام رو بین کسانیکه حتی خودم رو نمی شناسند خراب کنم/ پس لزومی نداره که بخوام حقایقی رو کتمان کنم/
من شرایطی رو که توش هستم توصیف کردم و کمک خواستم/ اگه نیما نبود حتما باهاشون قطع رابطه می کردم/
لیلا جان موردی که تعریف کردی از هیچ بابت با من تشابه نداشت/ من اگه کمک مالی به خانواده ام نکرده باشم اونها هیچی نکردن/ در ضمن فکر نکنم فامیل شما که با هدف داره حرکت می کنه موردی برای ناراحتیش باشه که بخواد دنبال چاره باشه/
تاثیرگذارترین حرفی که شنیدم این بود
نقل قول:
نوشته اصلی توسط roze-zard
تو از خانوادت انتظار رفتار جرات مندانه داری (که خودشون بهت دلیل رفتار و یا ناراحتیشون رو بگن) در حالی که خودت رفتار جرات مندانه نداری.
بیاییم رو این تمرکز کنیم که من بتونیم باهاشون صحبت کنم که کمتر توی هر جمعی تحقیرم کنند/
تا حالا هربار خواستم حرف بزنم منجر به دعوا شده/
-
RE: خانواده ام آرامشم رو بهم می زنند!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط fakhteh
بیایم رو این تمرکز کنیم که من بتونیم باهاشون صحبت کنم که کمتر توی هر جمعی تحقیرم کنند/
تا حالا هربار خواستم حرف بزنم منجر به دعوا شده/
این نشون میده که شما مهارت گفتگو بلد نیستی.
باور کن معجزه میکنه خود من تازه به این نتیجه رسیدم
لینکش رو هم قبلا بهت معرفی کردم
-
RE: خانواده ام آرامشم رو بهم می زنند!
گلنوش جون دارم می خونم ولی قبول کن اجراش سخته/ مخصوصا وقتی طرف موضع می گیره / یا وقتی حرف می زنی با یه لبخند تمسخرآمیز به لبش نگاهت می کنه
-
RE: خانواده ام آرامشم رو بهم می زنند!
نه عزیزم اصلا سخت نیست مطمئن باش میتونی .
بذار دو بار هم پوز خند بزنن بار سوم مجبورن درست گوش بدن و جواب بدن
-
RE: خانواده ام آرامشم رو بهم می زنند!
یه چیزی هم تعریف کنم شاید یه به درد بخوره/
من قبل از تولد نیما شاغل بودم/ شغلم بد نبود/ اما بعد از تولد نیما کلا استعفا دادم
چند وقت پیش به یه نحوی شنیدم که زن برادرم گفته که فاخته مشکل اخلاقی داشته و از کارش بیرونش کردن/
خیلی حرف سنگینی بود/ نه می تونستم بی تفاوت باشم و نه صددرصد به صحت این حرف اعتماد داشتم و نه می شد از کسی بپرسم/
خلاصه کلی فکر کردم که چکار کنم/
یبار که برادر و زن برادرم بودن حرف انداختم و اینطور گفتم/
وقتی می خواستم استعفا بدم باید قسمتهای مختلفی تسویه حساب می کردم/ هر قسمت که می رفتم جویای علت استعفام می شدن و هرکس هرزور که خودش بود فکر می کرد علت استعفای منم همونه/ فرضا یکی می گفت می خواهی از کشور بری/ یا ادامه تحصیل بدی/ یا شغل دیگه پیدا کردی/ خلاصه که هرکس هرجوری هست فکر می کنه دیگران هم همینطوری هستن/
پیش خودم گفتم که اگه این حرف رو نزده باشه که خوب توی حرفهای من هم هیچ چیز بدی وجود نداره و یه تعریف عادیه/ اگه هم گفته باشه که خوب همین بسشه که بگم خودت این کاره ای که در مورد من اینطوری فکر می کنی/
همونطور که داشتم تعریف می کردم دیدم برادرم همینطوری زل زده به صورت زن برادرم/ زن برادرم هم پاشد رفت پشت برادرم که نبینه باز شروع کرد با فشار دندونهاشو به هم فشار دادن/
-
RE: خانواده ام آرامشم رو بهم می زنند!
عزیزم
خیلییی حساس شدی شما
اصلا چرا انقدر واست مهمه که چکار میکنن؟
-
RE: خانواده ام آرامشم رو بهم می زنند!
من منظورم اين نبود كه شما همون فاميل ما هستي. بلكه فقط منظورم اين بود كه شايد شما هم كار خيلي بدي مثل كار اين دختر كردي كه خانوادت از وجودت معذب و متنفرند. فقط همين.
آخه امكان نداره هيچ خانواده اي بي جهت با دخترش اين رفتار را داشته باشه!
-
RE: خانواده ام آرامشم رو بهم می زنند!
فاخته عزیز دوست خوبم
مطالبت رو خوندم و واقعا افسوس خوردم
از این بابت که میگی نمیتونی حرفت رو بزنی مبادا بحث و دلخوری پیش بیاد کاملا درکت میکنم هرچند درست نیست و راه اشتباهیه اما من هم تا حدودی در مقابل پدرم و صحبتهاش همین حسو دارم و فقط گوش میکنم و از درون خودمو سرزنش...
اما از این بابت که هنوز مجبور به ادامه رابطه هستی نمتونم بهت حق بدم برای نگه داری نیما هم هزاران راه هست به هر حال برای رسیدن به تعادل روحی در زندگیت فکر میکنم بهترین راه کم کردن ارتباطت با اونهاست.
شما از زندگی خونوادگیه خودت (منظورم همسرت نیما و خونواده همسرت )چیزی نگفتی اگر در کنار اونها زندگیه ارامی داری به نظرم این ارامش رو با بودن در کنار دیگران از دست نده
به هر حال باید اشتباه دیگران رو بهشون گوش زد کرد حالا زبونی نشده با رفتارت..
موفق باشی خانومی
-
RE: خانواده ام آرامشم رو بهم می زنند!
سلام دوباره
تو این داشتم لینکی که گلنوش معرفی کرده بود، می خوندم/ ارتباطم رو خیلی با خانواده ام کم کردم/
چند روز پیش قرار بود مادرم بره خواستگاری برای برادر کوچکترم/ به من زنگ زد تو هم بیا/ خواستم بگم نه ولی گفت باید بیایی/ خواستم بهش بگم که اگه رفتیم بهم بی احترامی نکن/ از اونجاییکه اخلاقش رو می دونستم که حاشا می کنه و اوقات تلخی می کنه و ممکنه مجلس رو بهم بزنه چیزی نگفتم/ فکر هم نمی کردم حالا کارش بهم گیره رفتارهای قبلیش رو نشون بده/
با نیما خیلی سختم بود برم اما رفتیم/ به محض اینکه رسیدیم اونجا دوباره روز از نو و روزی از نو/
داشتم منفجر می شدم/ ولی خودم رو کنترل کردم که خونه مردم چیزی نگم/
تا امروز عصبانی بودم و نمی دونستم چطور بگم/ تکنیک XYZ رو تمرین می کردم/
امروز اومد خونمون که چرا تلفن رو جواب نمی دی/ دیدم از پریز در اومده/ شانسا موبایلم هم خاموش بود/
خلاصه با اینکه انتظار اومدنش رو نداشتم چاره ای نبود جز اینکه حرفم رو بزنم /
شروع کردم/
- مامان اون روز تو مجلس خواستگاری از نوع رفتارت باهام خیلی ناراحت شدم/ احساس کردم برای اینکه آدم خوبه مجلس بشی از شخصیت من داری مایه می ذاری/
- دوباره سرخ شد/ من مادرتم و ممکنه بمیرم/ اینها افکار شیطانیه/ بگو من چی کار کردم/
-گفتم حرکات دستت توهین آمیزه/ برای هرکس شخصیتش مهمه/ اگه اینطور پیش بره مجبور می شم ارتباطمون به حداقل برسه/
-خوب چی/ تلفن جواب نمی دی/
- میوه بخور
-برای خوردن نیومدم/ نگران شدم/
چایی هم نخورد و رفت
می دونم خیلی موفق نبودم تو گفتگو/ میشه ایراداتم رو بگیرین؟
البته ترسیدم هم که ادامه بدم شروع کنه به دعوا و مثل دفعه پیش خودش رو بزنه/
-
RE: خانواده ام آرامشم رو بهم می زنند!
سلام
اول بهت توصیه می کنم تو کارگاه چگونه منفعل نباشیم:
http://www.hamdardi.net/thread-19883-post-184559.html
شرکت کنی خیلی مفیده
بعدشم تا حدودی تاپیکتو خوندم می دونی بیشترین حسی که از خوندن نوشته هات بهم دست داد چی بود:
عدم اعتماد به نفس شما
ببین رفتار آدمها عکس العمل رفتار های ماست
چرا وقتی خانواده ات دندون هاشونو بهم فشار می دن شما حرفتو می خوری!!!!!!!!!!
خیلی راحت و با اعتماد به نفس کامل حرفتو ادامه بده و حتی به حرفت آب و تاب بیشتری هم بده
وقتی حرفتو می خوری اونا هم به رفتار اشتباه خودشون ادامه می دن
ببین تا زمانیکه مظلوم نباشه ظالمی وجود نداره
شما از ابتدا در مقابل خانواده ات رفتار متزلزلی از خودت نشون دادی و با زبان بی زبانی به همه فهموندی که می تونید بر من و رفتارهام حکمرانی کنید
واقعا چرا؟؟؟؟؟؟؟؟
به نظر من مقصر اصلی خود شما هستی که با رفتارهات به اونا اجازه دادی برای حتی حرف زدنت تصمیم بگیرند
و رفتار خودتم اینجوری توجیه می کنی که من دارم احترام می ذارم ولی باید بگم تا وقتی به خودت احترام نذاری دیگران هم برات احترامی قائل نیستن و این بالاترین بی احترامیه!!!!
اتفاقا لازم نیست رفت و امدتو کم کنی چون داری فرار می کنی رفت و امدتو بیشتر کن و به خودت و همه ثابت کن که تو این نیستی که همه از شخصیتت برداشت کردن!!!!!!!
از دعوا و مرافه هم نترس دو بار دعوا می کنند بعد که ببینند دیگه از اون خبرا نیست خودشون حساب کار دستشون می اد
-
RE: خانواده ام آرامشم رو بهم می زنند!
سلام دوباره به همه/
خدا رو شکر یه شرایطی پیش اومد که لازم نشد نیما رو تو ایام امتحانات پیش مادرم بزارم/
الان خیلی وقته نرفتم خونه پدر و مادرم و ارتباط تلفنی ام هم باهاشون کم شده/
خیلی احساس بهتری دارم/ باورتون میشه ندیدن پدر و مادر و خواهر و برادرام بهم احساس خوبی می ده/
اما یه شرایطی پیش اومده که باید برم/ نمی دونم چی کار کنم/ اذیتم می کنن/
به هم بگین چی کار کنم/
-
RE: خانواده ام آرامشم رو بهم می زنند!
خانواده ات علت اینکه کمتر شده رفت و امدت را میدانند؟
باهاشون بحث و در گیری داشتی بعد قطع رابطه کردی ؟ یا خیلی نرم و ارام ازشون فاصله گرفتی ؟
-
RE: خانواده ام آرامشم رو بهم می زنند!
نمی دونم کل تاپیکم رو خوندید یا نه/
بعد از مسائلی که تو پست یکی مونده به آخرم گفتم کم کم ارتباطم رو قطع کردم/
به بهانه امتحانات و نیما/
مامانم پاش شکسته بود و نیاز به جراحی داشت/
امروز رفتم بیمارستان/ اگه بدونید چقدر بد باهام برخورد کردن/ توجه همه بهم جلب شده بود/
رفتم دیدن مامانم/ اونقدر ادا و اصول در اورد که هم تختیش فهمید که مامانم منو نمی خواد/ کم مونده بود اون بیاد بیرونم کنه/
بخدا خیلی دلم ازشون گرفته/ نمی دونم چی کار کردم که باهام اینطور می کنن/
کاش لااقل می گفتن که بدونم گناهم چیه/
اصلا نمی تونم بفهمم چشونه/
-
RE: خانواده ام آرامشم رو بهم می زنند!
قبلا هم بهت گفتیم.
تو از اونا انتظار رفتار جرات مندانه داری، در حالی که خودت این رفتار رو نداری.
اونا نمیگن مشکل چیه، اما خودت چرا مستقیم نمیپرسی؟؟؟؟؟
-
RE: خانواده ام آرامشم رو بهم می زنند!
عزیزم پرسیدم، جواب نمی دن/ کلا کتمان می کنن/ یا اینکه دعوا میشه/
بخدا همونقدر که دلم بحال خودم و نیما می سوزه برای اونها هم می سوزه/
مادرم داره با کاراش همه بچه هاشو بدبخت می کنه/
می دونید یادم میاد بچه که بودم مامانم یه بار بهم گفت دختر یعنی هوو/ خوب شاید الانم داره با دید یه هوو بهم نگاه می کنه و می خواد از صحنه بیرونم کنه/
وقتی از دور نگاه می کنم یه اتیش رو مب بینم که همه مون داریم توش می سوزیم/
-
RE: خانواده ام آرامشم رو بهم می زنند!
تو این مدت تقریبا از یه چیزی مطمئن شدم/ خانواده م نمی خوان با من ارتباط داشته باشن/
در ضمن نمی خوان مستقیم بهم بگن/ به خیال خودشون دارن سیاست به خرج می دن/
کافیه یه ساعت برم اونجا تا تمام روانم بهم بریزه/
بعد که یه مدت نمی رم شروع به گله گذاری می کنن که چرا نمیای/
هم می خوان رفت و آمد نکنن و هم گناهش گردن خود من باشه/
نمی دونم بنظرتون اگه کلا قطع ارتباط کنم گناهی متوجه ام میشه/
-
RE: خانواده ام آرامشم رو بهم می زنند!
فاخته جون مطالبتو خوندم و واقعا متاسف شدم هم برای خودت و هم خونوادت
اما نگفتی که قبل از ازدواج هم همین رفتار رو باهات داشتن یا اینکه این رفتار حدودا از کی شروع شد یا مثلا بعد از چه اتفاقی
ایا شما تک دختری یا خواهر هم دارید اگر خواهر دارید رفتارشون با خواهرتون چطوره
و یه سوال دیگه اینکه همسرتون علاقشونو نسبت به شما توی جمع خونواده ابراز می کنه یا نه مثلا طوری که خونواده فکر کنن دومادشون داره دخترشونو ازشون جدا میکنه
فاخته جون اینکه می گی من به خاطر نیما نمی تونم قطع ارتباط کنم به نظر من اشتباهه چون اتفاقا باید به خاطر نیما قطع رابطه کنی چون کم کم این برخورد اونا روش اثر می ذاره و یه روز می بینی که پسرت هم داره مثل اونا باهات برخورد می کنه و دیگه نمیشه هیچ کاریش کرد و مدتها باید وقت بگذاری تا این رفتارش رو اصلاح کنی و در مدت آرامشی که در خونه خودت هم داری بهم میریزه
بیشتر فکر کن گلم
-
RE: خانواده ام آرامشم رو بهم می زنند!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط nassim_20
اتفاقا باید به خاطر نیما قطع رابطه کنی چون کم کم این برخورد اونا روش اثر می ذاره و یه روز می بینی که پسرت هم داره مثل اونا باهات برخورد می کنه و دیگه نمیشه هیچ کاریش کرد و مدتها باید وقت بگذاری تا این رفتارش رو اصلاح کنی و در مدت آرامشی که در خونه خودت هم داری بهم میریزه
:104: :104: :104:
هزار آفرین/ دقیقا به اصلی ترین مساله اشاره کردی/ نیما/ دقیقا منم به این موضوع حتی بیشتر از عزت نفس خودم دارم فکر می کنم/
نیما به مادری احتیاج داره که بنظرش موجه بیاد/ اگه مادرش تو جمعی باشه که خوار و ذلیل باشه اونم مادرش رو به این چشم می بینه/
و وقتی مادرش اینطور بنظرش اومد دیگه بهش اعتماد نمی کنه/ دیگه حرفاش بپیشش ارزشی نداره/
بدتر اینکه بچه از سنین کودکی تا نوجوانی و جوانی نیاز به تربیت و الگوپذیری و تکیه کردن داره/ اگه اعتبار مادرش رو نزدش بگیرن اونوقته که بیرن خونه دنبال یه جایگزین می گرده/ و نقطه آغازین تمام انحرافات و گمراهیها همینه/
اما یه چند ایرادی وجود داره/
من دانشجو هستم و دارم درس می خونم وقتایی که کلاس دارم نمی دونم نیما رو چه کنم/
شوهر من هم یه مردیه مثل خیلی از مردای دیگه/ وقتی می بینه خانواده ام بهم توهین می کنن فقط سواستفاده می کنه/ و وقتی باهم حرفمون میشه تو سرم می زنه/
نمی دونم چی بهتره/
دارم به مهدکودک فکر می کنم تا تو مواقعی که کلاس دارم بچه ام رو اونجا بذارم/
نمی دونم گزینه خوبی هست یا نه/
چقدر دلم می خواست اینجوری نبود/
-
RE: خانواده ام آرامشم رو بهم می زنند!
به نظر من مهد کودک بهترین گزینه است من اگه جای شما بودم حتی اگه شرایطم عادی بود هیچوقت بچم رو پیش خونوادم نمی ذاشتم چون دیر یا زود خواه و ناخواه حساسیت هایی پیش می یاد که ادم رو درگیر می کنه مثلا ممکنه از نگهداری بچه خسته بشن و بهونه های دیگه ای بیارن و یا اینکه به بچه گیرای الکی بدن به خاطر شیطنتاش
اگه می تونی حجم درسات رو کم کن و بیشتر وقتت رو با نیما بگذرون اینجوری ارومتر میشی
در حال حاضر سعی کن کمتر با خونوادت ارتباط داشته باشی نه اینکه نروی برو حتی هفته ای سه یا چهار بار اما کوتاه مدت اونجا بمون در حد یه سر زدن و احوالپرسی اگه می تونی به مناسبتهای مختلف براشون کادو بگیر بخصوص برای بچه ها مثلا هر وقت میری خونه مادرت اگه می دونی بچه ای اونجا هست براش یه خوراکی بگیر(سعی کن خوراکی ای رو بگیری که خود پدر و مادرش برای بچون می گیرن چون ممکنه چیزی بگیری که اونا موافق نباشن بچون مصرف کنن خود این باعث درگیری بشه)
سعی کن ارتباط اس ام اسی تون را با اعضای خونوادت زیاد کنی در اخر هر متنی که می نویسی جویای احوالشون بشو و بگو که دلت براشون تنگ شده و متنش بستگی به روحیات طرف مقابلتون داره یکی اس ام اس های طنز رو بیشتر دوست داره یکی شعر یکی حکیمانه
خلاصه تو از خوبی چیزی کم نذار که به قول معروف از محبت خارها گل می شود