نوشته اصلی توسط
..........
سلام به اعضا محترم
اسم تاپیک به معنی این نیست که انتخاب کردم
من خانم25 ساله ای هستم که 6سال پیش وقتی وارد دانشگاه شدم با اقایی که برادر دوقلوی یکی از همکلاسی هام بود اشنا شدم و اول از طرز رفتار ایشون خیلی خوشم اومد که باعث شد رابطه رو باهاش شروع کنم
زمینه دیدن این اقا در دانشگاه وقتی خواهرشو دانشگاه میرسوند فراهم شد اما برای شروعش مادر و خواهرش خیلی به من اصرار میکردن چون میگفتن خیلی منو دوست داره و شدم انگیزه اصلی زندگیش
اون موقع رابطه ما شروع شد و فراز و نشیب زیادی داشت یعنی در واقع دعوا و جرو بحث های طولانی سرموضوعاتی که تقصیر ایشون بود اما منم با سخت گیری که فکرمیکنم در ذات خانوم ها هست بیشترش میکردم
الان 5سال ازاین رابطه میگذره و در تمام مدت هم به من وفادار بودن و هیچوقت از موضع دوس داشتن و علاقه و ازدواج کوتاه نیومده الان هم حاضرن به خواستگاری بیان و مهلت از خانواده بگیره اما من دیگه خسته ام بااینکه با همه چی ساختم اما خسته ام وقتی به ادامه راه نامعلوم فکر میکنم خیلی حس اضطراب دارم چون دانشجوی ارشدی که هنوز یه سال دیگه از درسش مونده و سربازی نرفته و معلوم نیست که بعداز سربازی درکجا مشغول به کار بشه معلوم نیست سرنوشت منو به کجا ببره و خیلی این موضوع اذیتم میکنه چیزی که درتمام مدت هم باعث آزار من بوده همین موضوعه
من همیشه دوس داشتن و محبت ازش دیدم اگه به جدایی فکر کنم همیشه اولین موضوعی که به ذهنم میرسه اینه که اون چه سختی ای میکشه و دغدغه ام اونه تا اینکه نگران خودم باشم
الان چندماهه که اقایی با شرایط خوب میخواد بیاد خواستگاری اما به بهانه امتحان و کلاس فرار میکنم از موضوع
شما بگید چکار کنم من نمیتونم تصمیم بگیرم اگه جدایی رو انتخاب کنم چه بلایی سر اون اقا میاد چه بلایی سر خودم میاد ایا میتونم خوشبختیو کنار کسی دیگه حس کنم؟
اگه بمونم منتظر شرایط بهتر چی پیش میاد تو این اوضاع کار و تورم
یا الان ایا اصلا میشه با کسی که دانشجوی ارشده ازدواج کرد وقتی تنها به اندازه رهن خونه پس انداز داره ؟
اسم تاپیک به معنی این نیست که انتخاب کردم
بدجوری گیر افتادم کمکم کنید لطفا