به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 8 نخستنخست 12345678 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 79
  1. #11
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 02 دی 98 [ 20:11]
    تاریخ عضویت
    1393-10-22
    محل سکونت
    شمال
    نوشته ها
    116
    امتیاز
    5,402
    سطح
    47
    Points: 5,402, Level: 47
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 148
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    34

    تشکرشده 151 در 58 پست

    Rep Power
    28
    Array
    [quote=آرام عشق;379028]سلام
    جناب مدیر چی فرمودند؟ راهنمایی گرفتید از ایشون انجمن خصوصی؟

    خلاصه:
    اول باید قطعا مشخص کنید که می خواهید زندگی را ادامه دهید یا خیر؟
    اگر جوابتون بلی بود.
    باید مقداری هزینه بپردازید.
    و آن اینکه همسر شما باید حق و حقوق آن خانم را بدهد.
    همچین در خصوص بچه باید با آن خانم به تفاهم برسد که بچه نزد کدامیک بزرگ شود و بررسی گردد

  2. #12
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 02 دی 98 [ 20:11]
    تاریخ عضویت
    1393-10-22
    محل سکونت
    شمال
    نوشته ها
    116
    امتیاز
    5,402
    سطح
    47
    Points: 5,402, Level: 47
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 148
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    34

    تشکرشده 151 در 58 پست

    Rep Power
    28
    Array
    میدونید دوستان الان مشکلی که باهاش روبرو هستم احساستی هست که تو خودم باهاشون درگیرم.بمونم یا برم؟شوهرم رو دوست داشته باشم یا ازش متنفر باشم ؟اون زن و همسرم رو اذیت کنم یا ازشون بگذرم؟به اون بچه اهمیت بدم یا نسبت بهش بی اهمیت باشم؟ همه دوستان میخوام منو دعا کنن که خدا امورم رو ختم به خیر کنه و منو شرمنده و سرخورده دوست و دشمن نکنه

  3. 3 کاربر از پست مفید مینا30 تشکرکرده اند .

    آرام عشق (دوشنبه 31 فروردین 94), شمیم الزهرا (دوشنبه 31 فروردین 94), شاپرک 114 (دوشنبه 31 فروردین 94)

  4. #13
    Banned
    آخرین بازدید
    پنجشنبه 10 اردیبهشت 94 [ 12:28]
    تاریخ عضویت
    1393-10-18
    نوشته ها
    239
    امتیاز
    7,370
    سطح
    57
    Points: 7,370, Level: 57
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 180
    Overall activity: 22.0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveTagger First Class5000 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    703

    تشکرشده 881 در 199 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    من فقط جهت همدردی برات می نویسم
    دلت چی میگه ؟! می تونی باهاش زندگی کنی؟
    الآن همسرت پیگیری می کنه یا بی خیاله؟!!
    نمی گم طلاق بگیر فقط سؤال می کنم ازت ، شرایط طلاق رو داری؟ همسرت دخترتو بهت میده؟
    واقعا باید قوی باشی که بتونی این وضعیت رو تحمل کنی اگر هم همسرت همه چیزو با اون خانوم تمام کنه باز هم شاید خیانتش بیاد جلو چشمات واسه ی همینه می گم باید قوی و محکم باشی
    واسه ی من که خانوم هستم باورش خیلی سخته که تونستی تا الآن سکوت کنی و به کسی چیزی نگی
    به هر حال واست دعا می کنم که هر چی خیره واست رقم بخوره و بهترین تصمیم رو بگیری

    - - - Updated - - -

    در ضمن اگر می تونی ببخش چه با همسرت زندگی کنی چه ازش جدا شی
    انتقام هم نگیر که اولین نفری که داغون میشه و آسیب می بینه خودتی عزیز

  5. #14
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 مرداد 00 [ 08:55]
    تاریخ عضویت
    1392-5-14
    نوشته ها
    202
    امتیاز
    10,223
    سطح
    67
    Points: 10,223, Level: 67
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 227
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    18

    تشکرشده 260 در 112 پست

    Rep Power
    34
    Array
    سلام مینای عزیز.
    شاید راهنمایی واست نداشته باشم ولی کاملا دردت رو حس می کنم.میتونم تجربه خودم رو بهت بگم.
    من حالت رو درک می کنم. روزهای سختیه. منم یه زمان هایی این حال رو داشتم. داغون بودم.
    شوهرم که کاملا سرد و بی توجه همش بیرون از خونه بود. سرش بیرون از خونه گرم بود. یه ساعتی هم که خونه بود همش دعوا و سر و صدا .
    بعد که بچه ام دنیا اومد نه راه پس داشتم نه راه پیش. نمیتونستم طلاق بگیرم بخاطر بچه ام از یه طرفی نمیتونستم تحقیرها و بی توجهی های همسرم رو هم فراموش کنم.
    خیانت های رنگ و وارنگش همش جلوی چشمم بود.
    پارسال عید رفته بودم کربلا. اینقدر اونجا دعا کردم و گریه کردم واقعا سبک شدم. معجزه خدا رو دیدم. تونستم همه چیزو اونجا بذارم و بیام. واقعا سبک شدم. درسته بازم بی توجهی هاش آزارم میده ولی گاهی خودم هم تعجب می کنم چطور با اینکه این همه آزار روحی دیدم ولی تونستم طاقت بیارم.
    من به خودم یه فرصت دیگه دادم که بتونم خودمو کمی بسازم و اگر بنا به رفتن باشه وابستگی که به شوهرم داشتم رو کم کنم. الان دیگه کمتر از طلاق می ترسم
    خوبی شوهر تو اینه که الان ابراز پشیمونی میکنه. شوهر من که طلبکار هم بود.
    به خودت یه فرصت دیگه بده نه به شوهرت.


    این تاپیک یه خانمی بود که ماجرای زندگیش تقریبا شبیه شماست میتونی از راهنمایی های اونجا هم استفاده کنی
    http://www.hamdardi.net/thread-33718.html
    امیدوارم خدا توی این روزهای عزیز برات خیر و آرامش قرار بده

  6. کاربر روبرو از پست مفید دلسا تشکرکرده است .

    شاپرک 114 (دوشنبه 31 فروردین 94)

  7. #15
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 02 دی 98 [ 20:11]
    تاریخ عضویت
    1393-10-22
    محل سکونت
    شمال
    نوشته ها
    116
    امتیاز
    5,402
    سطح
    47
    Points: 5,402, Level: 47
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 148
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    34

    تشکرشده 151 در 58 پست

    Rep Power
    28
    Array
    دلسای عزیز و ارام عشق مهربان ممنون از دلگرمی هاتون .همسرم خیلی بهم توجه میکنه و اگه کمی تو خودم باشم خیلی ناراحت میشه و خیلی به روحیاتم اهمیت میده خب من تا حدودی شرایط طلاق رو دارم و همسرم هم دخترم رو بهم میده یعنی کلا برگ برنده تو طلاق با منه ولی من با این همه بدی که شوهرم در حقم کرده خیلی بهش وابسته هستم شاید کل روز ظلم هایی که در حقم کرده جلو چشممه و احساس تنفر در وجودم به اوجش میرسه ولی هنگامی که میخواد از مغازه بیاد خونه واقعا بی تابش میشم و انگار نه انگار که این همون ادمه و کاملا فراموش میکنم یعنی یه لحظه مبخشم یه لحظه خشم مگیرم البته درونم اینجوریه و در بروز نمیدم

  8. کاربر روبرو از پست مفید مینا30 تشکرکرده است .

    شاپرک 114 (دوشنبه 31 فروردین 94)

  9. #16
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 02 دی 98 [ 20:11]
    تاریخ عضویت
    1393-10-22
    محل سکونت
    شمال
    نوشته ها
    116
    امتیاز
    5,402
    سطح
    47
    Points: 5,402, Level: 47
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 148
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    34

    تشکرشده 151 در 58 پست

    Rep Power
    28
    Array
    وقتی بهش محبت میکنم از خودم متنفر میشم . باور کنید اگه با یه ادم درست و حسابی بهم خیانت کرده بود اینقد زجر نمیکشیدم اون خیلی راحت بازیچه دست یه زن شده و با بچه ای که بوجود اوردن خودش رو برای همیشه به اونا وصل کرده پذیرفتنش خیلی سخته خیلی سخت . دیشب دست روی قران گذاشت که هیچ رابطه با اون زن نداره و نخواهد داشت ولی چه فایده داره ویرانه های من حالا حالا باسازی نمیشه هر روز به خودم میگم چطور تحمل میکنی چرا باید تحمل کنی اما باز عملا تحمل میکنم نمیدونم باید چیکار کنم

  10. #17
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 26 خرداد 97 [ 15:05]
    تاریخ عضویت
    1393-3-05
    نوشته ها
    177
    امتیاز
    5,897
    سطح
    49
    Points: 5,897, Level: 49
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 53
    Overall activity: 14.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    337

    تشکرشده 305 در 123 پست

    Rep Power
    35
    Array
    سلام
    میناجان من تاپیک های شمارو کامل خوندم بنظرم اصلاخودت رو نمیبینی وازاول زندگیت درقالب یه فرد فداکاروباگذشت رفتی (که البته دوستان هم گفتن اسم این رفتارگذشت نیست انفعاله)
    حرف من شایدربطی به سوالت راجع به رفتن به شهردیگه نداشته باشه
    میخوام بهت بگم تاکی میخوای بخاطردیگران زندگی کنی بخاطرمادرت طایفه وقبیله تون وترس ازابرو ریزی که شمانقشی توش نداشتی
    بنظرمن زیادی داری دل میسوزونی برای مردی که 9 سال عذابت داده بیشتربه خودت فکرکن تاشوهرت وابروش واون بچه 3ساله مگه بقیه به توفکرکردن که تواین همه داری براشون دل میسوزونی؟

    میناجان منم این حس فداکاری های نابجارو کم وبیش دارم امانه به شدت شما
    ویرایش توسط شاپرک 114 : سه شنبه 01 اردیبهشت 94 در ساعت 21:44

  11. #18
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 02 دی 98 [ 20:11]
    تاریخ عضویت
    1393-10-22
    محل سکونت
    شمال
    نوشته ها
    116
    امتیاز
    5,402
    سطح
    47
    Points: 5,402, Level: 47
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 148
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    34

    تشکرشده 151 در 58 پست

    Rep Power
    28
    Array
    خیلی در عذابم حتی دقیقه ای پیدا نمیشه که در افکار وحشتناک گذشته نباشم !!1یا غوطه ور در افکار منفی هستم یا در حال مبارزه با این افکار.......دوستانی که جدا شدند ،ایا اگه جدا بشم از این احساست رهایی پیدا میکنم من تو زندگیم همیشه به پشتوانه و حمایت خودم بودم ولی خیلی احساس ترس و ضعف میکنم نمیتونم درست تصمیم بگیرم میترسم هر چند حتی اگه تصمیم به جدایی بگیرم چیزی برای باختن ندارم اما بازم میترسم

    - - - Updated - - -

    کاش منم کمی خودم رو دوست داشتم کاش منم کمی خودخواه بودم کمی بی وجدان بودم اونموقع اینقد تو عذاب نبودم

  12. #19
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 36,001 در 7,404 پست

    Rep Power
    1092
    Array
    مینای عزیز

    آیا در گذشته بخاطر رفتارهای شوهرت آرزو نکردی که چنان شود که خودش به غلط کردن بیافته و به دست و پات بیافته و براه بیاد بخصوص وقتی که خیلی دلت می سوخته ؟

    اگر بارها اینرا خواسته ای ... جذبش کرده ای ... یعنی آنچه شما خواسته ای به این شکل ممکن میشده یعنی در رابطه با روند رفتاری همسرت اینجور بن بستی را براش طلبیدی .....

    اینه که همیشه در آروزها و خواسته هامون باید یه نظر به خدا هم داشته باشیم و بگیم فلان را میخواهیم به بهترین وجه و آنگونه که خود صلاح می دونی و .....





  13. 3 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    meinoush (چهارشنبه 16 اردیبهشت 94), tavalode arezoo (چهارشنبه 14 بهمن 94), واحد (چهارشنبه 02 اردیبهشت 94)

  14. #20
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 مهر 94 [ 19:19]
    تاریخ عضویت
    1391-9-06
    نوشته ها
    1,013
    امتیاز
    19,589
    سطح
    88
    Points: 19,589, Level: 88
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 261
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second ClassSocialOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    5,188

    تشکرشده 3,056 در 916 پست

    Rep Power
    196
    Array
    مینای عزیز درسته شاید در نظر بعضی از دوستان زندگی 9 ساله گذشته شما زندگی منفعلانه ای باشه . شاید هم فدا کاری . ولی به نظر من اینطور نبوده که شما کاملا خودتون رو فراموش کرده باشید . شما همسرتون رو دوست دارید و اینده بچه تون براتون مهمه وبرای همین تحمل کردید . یعنی موندن شما در این زندگی تنها انفعال یا فداکاری نبوده . شما به خاطر خودتون و عشقتون جنگیدید . و حالا که شما برنده شده اید نباید احساس ضعف کنید .

    ترک خانه و زندگی و همسرتون به معنی اینه که همسرتون رو دودستی تقدیم اون زن کنید . اون زن هر چقدر هم که از شما پایین تر باشه حقی برای خودش قائله . و با جا زدن شما فورا همسرتون رو تصاحب خواهد کرد .

  15. کاربر روبرو از پست مفید واحد تشکرکرده است .

    مینا30 (چهارشنبه 02 اردیبهشت 94)


 
صفحه 2 از 8 نخستنخست 12345678 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 23:41 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.