[align=justify]سلام به همه
من قبلا هم در این تاپیک موضوعی رو مطرح کرده بودم.البته موضوع برمی گرده به 2،3 ماه پیش.
من سحرم 26 ساله .
حدود 10 ماهه که با پسری که 7 سال از خودم بزرگتره آشنا شدم.از همکارام بود.
تو این ده ماه واسه دوستیمون از جون و دل مایه گذاشتم. هر محبتی که شما فکرش رو بکنین بهش کردم . با دوستام که صحبت می کردم می گفتن ما تا حالا ندیده بودیم یه دختر انقدر واسه یه پسر مایه بگذاره.راستش عاشقش شده بودم.اون هم اوایل با من خیلی خوب بود و می گفت دوستم داره ولی عاشقم نیست.
اما کم کم و مخصوصا تو این 3 ماه گذشته اخلاقش خیلی عوض شد.دیگه از اون حرفای خوب خبری نبود.دیگه از اس ام اس و زنگ مکرر خبری نبود.هر وقت هم که با اعتراض من روبرو می شد کار و مشغله و .... رو بهانه می کرد. اما من باز هم محبتم رو قطع نکردم.
یه روز حدود 3 ماه پیش بهم گفت من نمی خوام وابستم بشی . نمی خوام وقتی همه چیز بینمون تموم شد احساس شرمندگی کنم.اما باز هم دوستی رو باهام ادامه داد.
تا اینکه 3 هفته پیش وقتی با اعتراض من مبنی بر بی محلیش روبرو شد سرم داد زد و گوشی رو روم قطع کرد. بعدش هم هر چی بهش زنگ زدم گوشی رو قطع می کرد و دیگه با من تماسی نگرفت. تا 2،3 روز پیش که یه دفعه زنگ زد و گفت بریم بیرون با هم.
سر قرار بهم گفت اگه من یه روز با یکی دیگه عروسی کنم تو عروسیم میای ؟ باز هم با من می مونی و کنارم هستی؟ گفت من تکلیف ندارم و نمی خوام که تو خواستگارهای دیگه ات رو به خاطر من از دست بدی. گفت : اگه من باهات الان قطع کنم و برم و 1 سال دیگه برگردم من رو قبول می کنی؟باهام ازدواج می کنی؟؟
حرفهاش خلی ضد و نقیض بود و دیوونم کرد.نمیدونستم باید چی بگم و چی کار کنم؟!
بعد که اومدیم بیرون دستم رو محکم گرفته بود و اخلاقش خیلی عوض شده بود.هر وقت تو خیابون دستش رو می گرفتم سریع دستش رو می کشید و می گفت ممکنه یکی ما رو ببینه.
من رو تا نزدیک خونه رسوند و گفت مدیونی اگه بخوای به حرفهای من فکر کنی یا بخوای یک قطره اشک بریزی.بعد که رسیدم خونه دوباره اس ام اس داد: مدیون نشی ها!
نیم ساعت بعد دوباره زنگ زد و به بهانه یه کاری شروع کرد به زدن حرفای مهربونانه. دوباره 1 ساعت دیگه زنگ زد و به یه بهونه دیگه حرف زد . فرداش هم بهم گفت بیا ببینمت. وقتی دیدمش اشتیاقش به من خیلی زیاد بود.نمی دونم دیوونه شده . خیلی ضد و نقیض حرف می زنه. من هم خل شدم.نمی دونم چه کنم........شما بگید از حرفاش چی رو استنباط کنم؟
بذارم و برم؟ خیلی دوستش دارم.دل کندن ازش واسم خیلی سخته........[/align][
علاقه مندی ها (Bookmarks)