به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 9 123456789 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 84
  1. #1
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,893

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array

    چطوری مرز و تنهایی خودمو به دست بیارم؟

    سلام.
    امیدوارم حالتون خوب باشه.

    من در مورد اینکه چطور مرزهای خودم و فضای تنهایی و ارامش خودم رو داشته باشم نیاز به راهنمایی دارم.

    از اواسط بیماری مامان و بابا، یعنی از حدود یک ماه و نیم پیش، من مامان رو منتقل کرده بودم تو اتاق خودم و خودم توی هال بودم‌ بعدش هم تا دو هفته ای اتاق بی استفاده بود تا اثرات احتمالی کرونا از بین بره، و بعدش هم در اختیار خواهرم بود که از راه دور اومده بود


    از طرفی الان هم از ترس اینکه فعلا بابا توی اتاقی که با مامان بودن نخوایه که نکنه خاطرات براش بیشتر زنده بشه و اذیت بشه، تا زمان بودن خواهرم بابا هم توی هال میخوابید و بعد از رفتن خواهرم،بابا رو منتقل کردم تو اتاق خودم. و خودمم فعلا اصلا نمیتونم بخوام در اتاقی که مامان بوده بخوابم یا درس بخونم.

    از طرف دیگه هم عروسمون همزمان با رفتن خواهرم اومده اینجا مونده و با اینکه در حد بعد غذا ظرف شستن کمک میکنه، ولی عملا حالت مهمون داره و من مجبورم همش دغدغه آشپزی و پذیرایی هم داشته باشم و از طرفی با توجه به اینکه در حال حاضر اتاقی ندارم، همون هال هم فضای راحت و ارامی برام نیاشه که بتونم یکم به حال خودم باشم یا تمرکز بگیرم روی درس و کاری.


    نمیدونم چجوری بگم بسه و برو خونتون ؟ واقعا دو ماهه من یه روزشو هم نتونستم برای خودم باشم. و احساس میکنم داره به اعصابم فشار میاد.


    میدونم فایده ای نداره این مسأله رو با بابا مطرح کنم. چون بابا کلا غریب پسنده و دقیقا میدونم جوابش چیه. و میگه منو قاتی این بحث ها نکنید و به من ربطی نداره و حوصله این بحثا رو ندارم.

    یه خود برادرمم نمیتونم بگم. چون اونم بی فایده است. برادری که توی این مدتی که به خانمش اینجاست، غیر از اینکه بعد غذا با هم ظرف بشورن، هیچ کمکی نکرده و باز هم تا سه عصر خوابیدنهاش و از اون ور تا یک و دو شب تو هال نشستنشون بدون ملاحظه خستگی من شروع شده. تازه میاد بازجویی هم میکنه که زنم ظرف شست ازش تشکر کردی یا نه.



    من نیاز دارم یکم تنها برای خودم باشم و خودمو پیدا کنم. و نمیدونم باید چطور تنهایی و فضایی برای ارامش پیدا کردن خودم پیدا کنم؟


    راستش با اینکه اذیتی هم نمیکنه و شاید بودنش هم از تنهایی توی این شرایط درمون اورده یکم، ولی اینجوری که من میبینم اصلا قصد رفتن نداره حالا حالاها.
    قبلش برادرم گفته بود قراره یه هفته بمونه. فعلا شده دو هفته. و جالبه من امروز از خواهرم شنیدم که گویا گفته میخوام دو سه ماه بمونم!


    ممنون میشم اگه راهنمایی کنید باید چیکار کنم ؟


  2. 4 کاربر از پست مفید Pooh تشکرکرده اند .

    الهه زیبایی ها (پنجشنبه 02 بهمن 99), زن ایرانی (پنجشنبه 02 بهمن 99), شمیم الزهرا (شنبه 04 بهمن 99), شازده-کوچولو (جمعه 03 بهمن 99)

  3. #2
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,893

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    به رفتن به خوابگاه هم فکر کرده ام. و واقعا نیاز دارم به اینکه برم یکم توی فضایی که آدمهاش حداقل از نظر دغدغه درس همفاز باشیم. و اابته تو خوابگاه از این همه فشار این مدت یکم ازاد میشم و میتونم نفسی بکشم.
    ولی با توجه به اینکه احساس میکنم مسوولیتهایی که مامان داشته هم بر عهده من قرار گرفته، نمیدونم رفتن به خوابگاه درسته یا نه؟

    همینطور خواهرم که ام اس داره هم بعد مامان یکم بدحاله و اونو هم نمیتونم بی خیال بشم.

    به خاطر همین بیشتر ذهنم روی اینه که کاش عروسمون میرفت و فقط در حد یکی دو روز آخر هفته سر زدن میومد تا من بتونم حداقل تو خونه یکم فضا و زمانی برای خودم داشته باشم

    واقعا خیلی خسته ام.
    ویرایش توسط Pooh : پنجشنبه 02 بهمن 99 در ساعت 05:06

  4. 3 کاربر از پست مفید Pooh تشکرکرده اند .

    الهه زیبایی ها (پنجشنبه 02 بهمن 99), شمیم الزهرا (شنبه 04 بهمن 99), شازده-کوچولو (جمعه 03 بهمن 99)

  5. #3
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دیروز [ 00:06]
    تاریخ عضویت
    1396-1-29
    نوشته ها
    815
    امتیاز
    26,013
    سطح
    96
    Points: 26,013, Level: 96
    Level completed: 67%, Points required for next Level: 337
    Overall activity: 40.0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveTagger First ClassVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    2,591

    تشکرشده 2,297 در 744 پست

    Rep Power
    203
    Array
    سلام
    واقعا حق داری .... چند دقیقه است دارم فکر میکنم که واقعا چه باید کرد

    نمیدونم حالا ولی فک کنم رسم اینه که

    تا چهلم پیش صاحب عزا میمونن و بعدش فقط در حد سر زدن و کمک حال بودن...

    با چتر باز کردن فرق داره خب... میگم بیا گروهکی تشکیل بدیم بر علیه عروس ها شورش کنیم

    عزیزم به نظرم فقط باید *گفته* بشه ...ی جوری به گوششون رسوند ....با رفتار با کلام...وگرنه دیکه کاری نمیشه کرد!

    خیلی بهتره کسی که تو اون خونه نیست این کارو کنه... خواهر بزرگتری ...از فامیلها کسی...

    اهان ی چیزی دیگه ....چرا اشپزی خودت گردن گرفتی؟!! نگران پذیراییم یعنی چی؟ خیلی حرصم دادی اینجا. هتل پوه اومدن دیگه.

    تو حالت عادی مهمون بعد از روز سوم تغییر نام و هویت میده به میزبان!!

    چه برسه به الان که ذات این رسم به هدف کمک کردنه.

    . احتمال میدم خیلی تو رودربایستی هستی باهاش ...همونجور که الان موقع اینجا گفتن هم با ملاحظه میگفتی...
    خب از کجا بدونه که مثلا غصب کرده جاتو ؟؟

    ...تازه احتمالا پیش خودش فکر میکنه داره چه کار خداپسندانه ای میکنه:)

    چه غذاهایی بلده خانم برادرت؟؟ از فردا همونو هوس کن !

    یا اینکه چون این روزها دست و دلت به کار نمیره چه قدر خوب که
    ایشون قبول زحمت کردن* تا چهلم* پیشتون باشن....
    اینها رو بلند بلند پای تلفن برای خاله عمه ها تعریف کن...
    واژه های تا و چهلم رو ۴ تا تشدید بذار روش .
    شما هم کمال تشکرو قدردانی رو میکنید و اینا.

    دست و دلت به کار نمیره یعنی دست و دلت به کار نمیره !
    انجام نده بذار یکی دیگه انجام بده.

    از روز اول نباید میذاشتی بهش خوش بگذره..هتل نیست که.
    .با توجه به سابقه ای که قبلا میگفتی یه بار میگم.
    ویرایش توسط الهه زیبایی ها : پنجشنبه 02 بهمن 99 در ساعت 09:19

  6. 2 کاربر از پست مفید الهه زیبایی ها تشکرکرده اند .

    Pooh (پنجشنبه 02 بهمن 99), شازده-کوچولو (جمعه 03 بهمن 99)

  7. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 26 مرداد 00 [ 12:26]
    تاریخ عضویت
    1395-6-23
    نوشته ها
    108
    امتیاز
    5,974
    سطح
    50
    Points: 5,974, Level: 50
    Level completed: 12%, Points required for next Level: 176
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    32

    تشکرشده 130 در 63 پست

    Rep Power
    24
    Array
    سلام پوه عزیزم
    شما واقعا حق دارید که بعد از فوت مادر تنها باشید چون شرایط مناسبی برای مهمونداری نیست .به نظر من شما چند روزی برید خوابگاه , اینجوری وقتی ی سری مسئولیتها مثل پخت و پز به عهده عروستون میفته قطعا خودش زودتر به خونه ش برمیگرده . همونجور که شما نگران پدر و خواهر و بقیه ی اعضای خانواده هستید اونها هم باید نگران شما باشند و ملاحظه کنند .

  8. 2 کاربر از پست مفید mina_ تشکرکرده اند .

    Pooh (پنجشنبه 02 بهمن 99), زن ایرانی (پنجشنبه 02 بهمن 99)

  9. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 30 اردیبهشت 03 [ 18:33]
    تاریخ عضویت
    1394-4-10
    نوشته ها
    498
    امتیاز
    11,849
    سطح
    71
    Points: 11,849, Level: 71
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 201
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    120

    تشکرشده 542 در 278 پست

    Rep Power
    85
    Array
    خدا صبرت بده
    به نظرم یه مدت از محیط خونه دور باشید تا خودتون آرامش پیدا کنید
    به هر حالت همه باید با این وضعیت کنار بیان هرچند که خیلی دشواره

  10. کاربر روبرو از پست مفید حیاط خلوت تشکرکرده است .

    Pooh (پنجشنبه 02 بهمن 99)

  11. #6
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,893

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    سلام.
    دوستان، این کارهایی که میگید چندان جواب نمیده.

    مطمین هستم که در روند رفتاری برادرم هییییچچچچ تاثیری نداره. عروسمون هم وقتی میبینه برادرم اهمیت نمیده، دایه دلسوزتر از مادر که نمیشه.


    تنها نتیجه ای که میده اینه که بابا مشغول کار بشه. و گرچه کلا بابای من در کارهای خونه خیلی خیلی کم مشارکت داشته و داره، در حد پاک کردن سبزی یا اگه خورشت بادمجون باشه، آشپزی. البته خریدها رو هم اغلب بابا انجام میده. ولی در مسایل دیگه هم، مثل مثلا کارهای اداری و حقوقی و کارهای رسم و رسوماتی که در زمینه های مختلف باید انجام بشه و ...، همیشه خودشو کنار میکشیده و بر عهده مامان میذاشته و حتی در اینکه مثلا مامانو ببره فروشگاه و بازار برای خرید وسایل لازم برای مراسمات هم همراهی نمیکرده. و یکی دو هفته پیش هم تازه منو صدا کرده میگه دیگه مامانت نیست مسئولیت مدیریت مراسمات و تشریفات برادرت هم با توه!

    ببینید اینکه میگم اگر من کاری نکنم برادرم به خودش میاد، اصلا اینجور نیست. حتی تو مریضی مامان و بابا هم، اون روزی که من عصبانی شدم و رفتم و فرداش اومدم، اومدم دیدم یه لیوان اب دست مامان و بابام نداده بود.
    یا مامانم نابستون جراحی داشت، حتی همون روز اول مرخص شدن مامان، خانمش هم اومده بود و تا ساعت سه و چهار صبح نشستن به فیلم دیدن و ساعت سه و چهار عصر بلند میشدن ‌و تازه باید نازشونو میکشید بیاید ناهار. منم سر کار میرفتم و او هم هیچ کمکی نمیکرد. یه روز گفتم بذار من انجام ندم، اصلا انگار نه انگار. الهی بمیرم مامانم خودش از جا بلند شد‌.

    یه عنوان نمونه همین دیشب. خواهرزاده هامم دیروز اینجا بودن. با اینکه بابا دیگه رفته بود بخوابه و منم دیشب دراز کشیده بودم، تا ساعت یک و نیم شب نشسته بودن با هم منج بازی کردن و بلند بلند خندیدن. چند بار من گفتم بچه ها دیره ها، بلند شید، اصلا انگار نه انگار. به داداشم پیام دادم ساعت یک و نیمه، بسه دیگه. پیاممو باز کرد و دید و محل نداد. منم دیگه دفعه بعدی که صدای بمب خندشون بلند شد باز، دیگه بلند شدم با عصبانیت به خواهر زاده هام گفتن بسه دیگه، بلند شو ببینم، دستشوییتو برو بگیر زود بخواب. تا پنج دقیقه دیگه تو رختخوابتون باید باشید. از فردا شب هم دیگه همه دوازده خواب. زود باش... بی ملاحظگی این دو نفر،سر این دو تا طفل معصوم خالی شد. گرچه احتمالا اگر اندکی درک داشته باشند باید متوجه شده باشند.... که نشده اند.

    خلاصه آخرش صدامو در آوردن.

    ولی عروسمون تازه ساعت دوازده و نیم بلند شده. برادرمم هنوز خواب تشریف دارن.

    امروز بعد از حداقل دو ماه، بابا داره آشپزی میکنه. ولی جالبه با من سرسنگینه!
    جالبه عروسمون دید بابای ۷۲ ساله من داره آشپزی میکنه ها. فقط گفت بیام کمک؟ بابا گفت نه. ایشونم رفت نشست با پرنده اش بازی کردن. حتی ظرف صبحونه ای که الان خورده بود رو روی میز ول کرد رفت!... گویا از دختری که تک بچه بوده، و پسری که بچه ته تغاری و لوسی بوده، توقع بزرگ بودن احمقانه است!

    واقعا چرا فکر میکنن من باید خدمتکارشون باشم؟؟

    واقعا عملا من باید چیکار کنم؟ بابام هم خودشو از تعیین قانون میکشه کنار. منم که بخوام بگم، برادرم اهمیتی نمیده و تبعا خانمش هم.

    حتی بخوام برم خوابگاه، میترسم خانمش بیشتر اینجا جا خشک کنه و چون برادرم فعلا خونه نداره، کلا همینجا موندگار بشن و حتی به اینجا به عنوان گزینه ای برای اسکان فکر کنن.

    عروسمون دیروز رفته حتی پرنده خونگیشو برداشته آورده اینجا!

    حتی نکران این هم هستم که اگه مدتی من و بابا هم بریم شهری که اقوام هستن، برای تغییر حال و هوا، به جای اینکه برادرم بره خونه مادرخانمش برای دیدن خانمش، قشنگ خودشون دو تا بیان اینجا.

    نمیدونم واقعا چیکار کنم از این احتمالات هم جلوگیری بشه؟ به خصوص با انفعال بابا، و منش برادرم.
    ویرایش توسط Pooh : جمعه 03 بهمن 99 در ساعت 13:41

  12. 2 کاربر از پست مفید Pooh تشکرکرده اند .

    الهه زیبایی ها (جمعه 03 بهمن 99), شازده-کوچولو (جمعه 03 بهمن 99)

  13. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 05 بهمن 99 [ 01:16]
    تاریخ عضویت
    1399-9-20
    نوشته ها
    22
    امتیاز
    1,787
    سطح
    24
    Points: 1,787, Level: 24
    Level completed: 87%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    24

    تشکرشده 15 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام pooh جان. اول از همه بهت تسلیت میگم دوست عزیزم. الهی قربونت برم من، چرا باید شما رو درک کنم آخه؟! منم تا حدی جنس دغدغه های شمارو دارم
    - خواهش من از شما اینه که هرچه زودتر یه سری قوانینی برای خودت وضع کن (در مورد خواب، مهمون، آشپزی، نظافت و غیره). مثلا بگو من روزای فرد آشپزی میکنم، دیگه روزای زوج بذار هرکاری دلشون خواست انجام بدن هر چی دوس داشتن بخورن یا نخورن اصلا. پدر هم آشپزی نکنن ترجیحا. وقتی گشنه موندن یا تکونی به خودشون میدن یا گرسنه میمونن
    - آقا؟! شما بیا یه کاری بکن. مگه نمیگی پدر خودشون رو از تعیین قانون میکشن کنار؟ خب شما بیا قانون تعیین کن. احساس میکنم عروس و برادرتون یه نمه شل بگیرن و اینکه یه کوچولو از فرصت ها سو استفاده میکنن

    اگه شما الان محکم وای نسی و حد و حدود رو مشخص نکنی دو ماه بعد تو وجودشون نهادینه میشه و محاله تغییری ایجاد بشه مگر با جنگ و دعوا که خب ما اینو نمیخوایم. در ضمن هرکاری و حرفی باهاشون داری هرچقدر هم که عصبانی باشی و خشمگین، سعی کن آرامش و خونسردی خودت رو حفظ کنی. چرا؟ چون تجربه من ثابت کرده که بعضی از برادرا تو خلسه و خواب عمیقی فرو رفتن و به هیچ عنوان بیدار نمیشن مگر با در اومدن صدای عروس! ینی برادرت محاله مشکلات شما رو درک کنه و ببینه چی میکشی ولی کافیه به عروس بگی عروس خوشگلم لطفا از اینجا پاشو اونجا بشین، دیگه خدا نیاره اون روز رو، اینجوری توپ میفته دست عروس که دیدی خواهرت چه رفتاری داشت؟! و خب برادر هم بدیهیه بگه آره چون دیده که شما عصبانی شدی (دیگه نمیگه لابد کاسه صبرت لبریز شده ها)

    بنظرم چاره ش اینه که مجکم وایسی، یه سری فوانین وضع کنی و بهشون پایبند باشی. چون تو بعضی از خانواده ها کسی دلش به حال ما دخترای مجرد نمیسوزه. اینجوری همه میان و میرن و شما میمونی و حوضت. شما میمونی و خستگی، شما میمونی و یه خروار کار عقب افتاده و درس و کتاب نخونده. مردا تو جامعه ایرانی خیلی راحت میتونن رشد کنن، خونه و ماشین بخرن، برا خانمشون طلا بخرن (نمیدونم حکمتش چیه). ولی متاسفانه یه دختر دست تنها نمیتونه. لطفا کاری نکن که ده سال بعد به خودت بیای ببینی همون برادر و عروسی که خونه ندارن آپارتمان و ویلا و ماشین خریدن و شما نتونستی ده شاهی پس انداز کنی خرید خونه به کنار! و تنها کاری که کردی این بوده که حرص بی فکری آدما رو خوردی. اینارم گفتم صرفا جهت تلنگر........
    (کمی هم بد نیست خودت رو به بیخیالی بزنی. ظهر بیدار میشن که بشن. لحاف و تشت وسط هاله؟ باشه. شب بی فکری میکنن سر و صدا می کنن؟ شما یه کتاب پی دی اف که دوس داری بریز تو گوشیت یه نیم ساعت بخون خوابت میبره، خوابتم نبره حداقل ذهنت خودخوری نمیکنه). غذا هم پختی ناز کسی رو نکش. این دیگران هستن که باید ناز شمارو بکشن که نخواستیم اصلا، غذا پختی بگو بفرمایین نهار، همین، دیگه تو رو خدا بیاین و لابد گشنتشون شده و اینا خیال خام برشون میداره. من انقد ناز عروسمون رو کشیدم که خدا شاهده الان میگم بالا چشمت ابروئه از وقتی بیدار میشه دونه دونه زنگ میزنه پدر و مادر و خواهرا و برادراش برا گله و شکایت! :/ )

  14. 2 کاربر از پست مفید شازده-کوچولو تشکرکرده اند .

    Pooh (جمعه 20 فروردین 00), الهه زیبایی ها (جمعه 03 بهمن 99)

  15. #8
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,893

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    سلام.

    یعنی واقعا معنای لنگر انداختن رو دارم میفهمم.

    دیشب رفتن یه سر به منزل مادر خانمش اینا زدن و اومدن!

    کمد اتاق برادرم کوچیکه و جا نداره. عروسمون یه سبد بزرگ آورده که وسایل خودشو بچینه توش و چمدونشو جمع کنه!!!!!

    بله!!!!!!

    دیگه دارم به حد انفجار میرسم.

    دیشب مامانش سمنو هم فرستاده بود‌. تصمیم گرفتم امروز که زنگ میزنم برای تشکر، به مامانش یه جوری بگم بیا دخترتو جمع کن.

    ولی جمله یادم بدید چی بگم. چون من بخوام بگم مستقیم میگم و جمله دوستانه بلد نیستم.

    من خودم مجبورم حرف بزنم. چون با بابا که حرف زدم، شروع کرد گفت خدایا منو بردار.

    بنابراین لطفا به من بگید چی بگم

  16. 2 کاربر از پست مفید Pooh تشکرکرده اند .

    الهه زیبایی ها (شنبه 04 بهمن 99), شمیم الزهرا (شنبه 04 بهمن 99)

  17. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 09 خرداد 02 [ 03:26]
    تاریخ عضویت
    1390-6-22
    نوشته ها
    697
    امتیاز
    27,600
    سطح
    98
    Points: 27,600, Level: 98
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 750
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteranSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    3,274

    تشکرشده 2,351 در 551 پست

    Rep Power
    162
    Array
    سلام پوه نازنین
    عمیقا میفهمم چه شرایط سختی داری.مجددا درگذشت مادرتو تسلیت میگم و برات صبر و آرامش و عاقبت بخیری آرزومندم
    دوستان راهنمایی های خوبی کردن پوه امتحان کن حالا. مدلایی که با شوخی و مهربونی عروستون به کار بکشی خیلی جواب میده. مثلا بگی تو چیا بلدی درست کنی؟ حتما خیلی خوشمزست میخوای فردا درست کنی؟ وای چه خوش بگذره... البته شاید حالت خیلی بد باشه بخوای شاد برخورد کنی اما به شیوه خودت میشه به کار بکشونیش حتی کم. مهم اینه به کار کشیده بشه بعدش کم کم مسئولیت پذیرتر میشه

    ولی به نظر من اینجای فکرت اشتباهه که خب تو انجام ندی پدرت انجام میده و نباید چنین بشه
    به نظرم هرکس باید مسئولیت رفتارشو بپذیره
    وقتی عروستون میگه به پدرت بیام کمک؟ و ایشون قبول نمیکنن شما با خیال آسوده زندگیتو بکن. این انتخاب پدرته که نذاره عروس کار کنه خودش کار کنه
    اینجارو باید بتونی واس خودت حل کنی
    پیشنهاد خوابگاه خیلی عالیه نکه به چشم فرار بهش نگاه کنیم. بلکه موقعیتی برای چالش نبود تو فراهم بشه. دراین میون تو باتماس های دلسوزانه به عروس و برادرت یاداور سن پدر و اینکه هواشو داشته باشین فلان نشه سر پا وا نسته... داشته باشی

    من اینجور برداشت کردم که اونها اصلا کلا شرایط نفهمیدن یعنی در واقع خودشون نفهمیدن اما کسی هم تلاشی نکرده بهشون بگه. تو خونه همه چی فراهم بوده و رو به راه بوده خب اوناهم آنالیزی نداشتن و گفتن لطف میکنیم پیش اینا میمونیم تنها نباشن


    تا تو کاری نکنی که متوجه نمیشن پوه. بعضی ها اینجورین شاید سخت باشه باورش ولی تا واقعا بهشون نگیم خودشون متوجه نمیشن

  18. کاربر روبرو از پست مفید شمیم الزهرا تشکرکرده است .

    Pooh (شنبه 04 بهمن 99)

  19. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 26 مرداد 00 [ 12:26]
    تاریخ عضویت
    1395-6-23
    نوشته ها
    108
    امتیاز
    5,974
    سطح
    50
    Points: 5,974, Level: 50
    Level completed: 12%, Points required for next Level: 176
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    32

    تشکرشده 130 در 63 پست

    Rep Power
    24
    Array
    سلام پوه
    من فکر میکنم بزرگترین مشکلی که الان شما داری اینکه زیادی دلسوزی
    نگرانی که اگر کاری نکنی عروس که به روی خودش نمیاره برادرتون که از اون بدتر هست . پس مسئولیتها روی دوش پدرتون میفته و تو این شرایط شما نگرانش هستید و نمیخواهید اذیت بشن (این از همون تغییر اتاق کاملا مشخص هست). اما به نظر من شما واقعا برای مدت کوتاهی مثلا یک هفته برید خوابگاه ، مطمین باشید پدر اگر اذیت بشن بعد از سه چهار روز صداشون در میاد و به برادر و عروستون اعتراض میکنند.

    حق کاملا با شما هست اما اینو در نظر بگیر که هر نوع حرف و واکنشی نشون بدی هیچ کسی حمایتت نمیکنه تازه سرزنش هم میشی پس بهترین کار به نظر من اینکه ی مدتی بری خوابگاه .

    چون از نوع نوشتن شما من متوجه شدم که اصلا از این سبک آدمها نیستید که بتونید حرفتون رو با سیاست بزنید یا خودتون رو به بیخیالی بزنید و دست به سیاه و سفید نزنید و دلسوزی شما برای پدر مانع از هر چیزی میشه.



    پوه عزیز سعی کن به خودت بیشتر از همه فکر کنی مخصوصا تو این شرایط که نیاز به سوگواری داری . ببین عزیزم وقتی آدم مرتب به فکر بقیه باشه که نکنه اذیت بشن دلش بسوزه نگرانشون باشه حمایت های زیادی کنه و به خودش سخت بگیره و اونا هم متوجه نشن وقتی چند سال بگذره خشم زیادی سراغش میاد که اذیتش میکنه . من خودم به شخصه همچین آدمی بودم که هر کاری میکردم ملاحظه میکردم دلسوزی میکردم برای خودم قوانین الکی گذاشته بودم که باید در قبال فلان کار که عزیزانم انجام میدند حتما حتما لطفشون رو جبران کنم و الان به شدت احساس ناراحتی دارم که چرا اونکارها رو میکردم . اما تونستم خودمو تا حدی تغییر بدم.

    - - - Updated - - -
    ویرایش توسط mina_ : شنبه 04 بهمن 99 در ساعت 13:33

  20. کاربر روبرو از پست مفید mina_ تشکرکرده است .

    Pooh (شنبه 04 بهمن 99)


 
صفحه 1 از 9 123456789 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 04:14 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.