سلام به همگی ،من تازه عضو سایت شدم لطفا کمکم کنید
تقاضای کمک از همه دارم و راهنماییهاتون رو به جون میخرم
تشکرشده 4 در 3 پست
سلام به همگی ،من تازه عضو سایت شدم لطفا کمکم کنید
تقاضای کمک از همه دارم و راهنماییهاتون رو به جون میخرم
تشکرشده 259 در 109 پست
خب مشکلتون رو واضح تر بگین.چند سالتونه؟اینطوری که نمیشه گفت!
شاهین بی بال(چهارشنبه 05 تیر 92)
تشکرشده 14 در 8 پست
راست میگه
آنجلا یکم بیشتر توضیح بده
تشکرشده 4 در 3 پست
من مشکلات زیادی تو زندگی داشتم اما اینجا نمیخوام از اونا بگم .فقط فعلا میخوام از خودم بگم و مشکلات و نقاط ضعفی که توی خودم پیدا کردم و میخوام اگه بشه با کمک شماها بهتر بشناسمشون و روشون کار کنم چون فکر میکنم که دلیل تمام مسائل و بدبیاری های ظاهریم خودم و روح بیمارم بوده .
نمیدونم چطوری و از کجا بگم ولی سعی میکنم هر چی که به ذهنم میاد رو اینجا لیست کنم یکی یکی:
1- من تعادل ندارم و نداشتم هیچوقت از بچگی ، بطور مثال همیشه و در هر زمانی یا خوشحال هستم یا ناراحت و بین این دو حالت نیستم هیچوقت و همیشه دلیلی پیدا میکنم که یا به سمت خوشحالی باشم یا به سمت ناراحتی و هیچوقت نمیشه که معمولی و نرمال مثل خیلی از مردم باشم . یا مثلا از هر کسی یا بدم میاد یا خوشم میاد و یه حالت میانی نمیتونم داشته باشم و احساساتم در دو حالت خیلی قویه
2- با کوچک ترین چیزی از بیرون بالا و پایین میشم شدید و بسیار هیجان زده میشم ،مثلا" با یه چیز کوچیک کلی خوشحال میشم (بطور کوتاه) و وقتی خوشحال میشم خیلی هیجان زده میشم و نمیتونم ارامشمو حفظ کنم و رفتارایی میکنم بر اثر این هیجان که خودم خوشم نمیاد و بعدا پشیمون میشم چیکار کنم که انقدر زود و بیخود هیجان زده نشم؟
3-بسیار کم صبر و طاقت ، کم تحمل و بی اراده هستم (زود عصبی میشم کلی و زود هم آروم میشم)
4-نمیتونم درست و قاطعانه خودم تصمیم بگیرم و مدام باید تایید دیگران رو داشته باشم
5-نظر دیگران و دیدی که به خودم و زندگیم دارن بی نهایت برام مهمه و خوشبختی و بدبختی خودم رو از نگاه دیکران ارزیابی میکنم نه خودم
6-کلا احساساتم در هر جهتی عمیق هستن چه مثبت و چه منفی چه وقتی کسی یا چیزی رو دوست دارم یا ازش خوشم میاد و چه بر عکسش
7- کلا آروم نیستم اصلا و نبودم هیچوقت و همیشه درونم پر سر و صدا و آشوبه حتی مواقعی که خیلی حالم خوبه و خوشحالم اصلا آرامشی ندارم و مملو از هیجانم
البته الان فعلا تا جاییکه میتونستم خلاصه توضیح دادم وضعیتم رو اما خیلی چیزایه دیگه و مسائل دیگه هم هست که بعدا خواهم گفت
لینم بگم که 33 سالمه و یه عقد ناموفق هم داشتم.
من واقعا" از خودم خسته شدم و میخوام که تغییر کنم و فعلا هم امکان مشاوره حضوری رو ندارم .خواهش میکنم اگر تجربه ای در این زمینه دارید کمکم کنید .ممنونم
تشکرشده 2,441 در 754 پست
من نه تخصص دارم و نه دکترم اما نشانه هایی که گفتید در بیماری روانی "اختلال شخصیت دوقطبی" دیده میشه|
حتما با ی روانپزشک (قبل مشاوره حضوری یا مجازی ) ویزیت بشید! نگران نشید اما هرچی سریعتر بفهمید چیزی هست یا نه(که انشالله نباشه) بهتره!
*به جادوی چشم تو شیدا شدم*
*ز خود گم شدم در تو پیدا شدم*
*من آن قطره بودم که با موج عشق*
*در آغوش مهر تو دریا شدم*
anjelaa (چهارشنبه 05 تیر 92)
تشکرشده 0 در 0 پست
سانان جان خیلی مفید بود.فکر میکنم منم این مشکل رو دارم
تشکرشده 4 در 3 پست
مرسییی سامان جان که انقد وقت گذاشتی خیلی ممنونم ازت
باید بگم که من هر دو این حالت ها رو دارم در فواصل زمانی اما اما این حالتها خود به خود بوجود نمیان در من و کاملا" تحت تاثیر عوامل بیرونی و محیطی هستن و نیاز به محرک دارن تا به سمت یه حالت (افسردگی یا شیدایی) برم مثلا یه اتفاق خوب و خوشایند یا بر عکس یه مسئله ناراحت کننده که تو زندگیم پیش بیاد اما مسئله اینه که لازم نیست خیلی هم اون اتفاق بزرگ و مهم باشه که دچار این حالتا بشم ،حتی یه تعریف و تایید ساده و یا عکسش از دیگران میتونه باعث بشه ..
البته اینم بگم که سنم که کمتر بود این نواساناتم به مراتب شدیدتر بود اما لالنم هست و آزار دهنده ست.
یه چیز دیگه اینکه در تعامل با دیگران هم همینطوری هستم یعنی با هر کسی که ارتباط داشته باشم اونو با خودم در دو کفه ترازو قرار میدم و مقایسه میکنم (بطور ناخوداگاه) از همه نظر و نتیجه اینکه یا خودمو از اون بالاتر میبینم و یا اون رو از خودم بالاتر ، و بسته به این نتیجه گیری احساسم و رفتارم باهاش کاملا متفاوت خواهد بود و هیچوقت هیچوقت نمیتونم خودم رو با کسی برابر ببینم یعنی نه اون رو برتر از خودم ببینم و نه خودم رو برتر از اون ... چه در مورد جنس مخالف و چه موافق و این مسئله روی ازدواجم هم تاثیر بسیار بدی داشت چون توی مقایسه خودم رو از اون برتر میدیم (البته این چیزی نبود که فقط من فکر کنم) و در نتیجه صورت تحقیر امیزی در موردش فکر میکردم و رفتارم هم متعاقبا مناسب نبود و باعث بوجود اومدن مشکلات زیادی شد.
به خدا خسته شدم از این حالتای خودم آخه چرا منم مثل دیگران نمیتونم آروم و ریلکس باشم ؟ چرا نمیتونم خودم رو با دیگران صرفنظر از مقایسه های ظاهری و مادی برابر ببینم چرا؟ آخه با این وضعیت من چطور میتونم ازدواج موفقی داشته باشم ؟ وقتی که یا نسبت به خودم و یا اون به دیده حقارت گاه کنم ؟
همونطور که قبلا گفتم شرایط مشوره حضوری رو ندارم خواهش میکنم اگر چیزی به ذهنتون میرسه و یا شما هم حالت هایی کمه شبیه به من رو تجربه کردین بهم بگین ..ریشه اینا چیه و از کجا میاد ؟ و برای متعادل کردن خودم باید چیکار کنم؟ از کجا شروع کنم ؟ موردم خیلی حاده یا نه دیگران هم کم وبیش این حالت های منو دارن؟
تشکرشده 4 در 3 پست
چرا کسی هیچ نظری نمیده آخه؟؟
- - - Updated - - -
یه سوال داشتم خانم فرشته مهربان که من خیلی دوسشون داشتم دیگه نیستن تو این سایت؟
آخه من خیلی وقته که تو این سایت نبودم و از هیچی خبر ندارم
تشکرشده 259 در 109 پست
دوست عزیز بذار درباره خودم چیزی بهت بگم.
من تو دوران دبیرستان کمی احساسی تر از الان بودم.(البته متولدین آذر همشون احساسی اند).اگه به یه نفر یه چیزی میگفتم ساعتها دربارش فکر میکردم که نکنه ناراحت بشه.یا برعکس.
بذار کلی بگم بطور کلی به اطرافیانم بیشتر اهمیت میدادم و مثل تو مقایسه میکردم.کارم یا حسودی بود یا دلداری.
من یک دوست صمیمی دارم که برام مثل داداش میمونه.بهم یه چیزی گفت که زندگیمو دگرگون کرد.معجزه کرد.یک فحش!
یک فحش که معنیش این میشه که اصلا برام مهم نیست.مثل به جهنم.یا با عرض معذرت نمیتونم کلمه فحش رو بکار ببرم.
قبل این معمولا دوستان زیادی نداشتم.اگر هم داشتم در حد همکلاسی یا هم محله بود.ولی بعد اون شرایط عوض شد.رفتار اجتماعی من صددرصد پیشرفت کردو الان یکی از افرادی هستم که حرفم تو شهرمون برو داره.(یعنی همه خاطرمو میخوان)
آنجلا برای خودت زندگی کن نه برای بقیه
anjelaa (پنجشنبه 06 تیر 92)
تشکرشده 2,385 در 431 پست
سلام
دوستان اختلال دوقطبی چیزی نیست که بشه از پشت مانیتور تشخیص داد ونسخه برای کسی پیچید!!!چه جوری از چهار تا جمله متوجه شدید اختلال دوقطبی دارن!!!
یه کم تو راهنمایی هاتون دقت کنید
آنجلای عزیزم.شما هم مثله خیلی های دیگه کنترلی روی احساساتتون ندارید.
تاثیر پذیریتون از محیط اطراف و هیجانی رفتار کردن هاتون چه تو حالت شادی و چه تو حالت غم نشون میده رفتارهاتون احساس محور شدن
این مساله ی عجیبی نیست و نیاز به یه کم زمان و کسب مهارت داره تا بتونید دو کفه ی ترازوی منطق و احساستون رو متعادل کنید.به تدریج نشون دادن افراطی هیجاناتتون و تاثیر پذیریتون از دیگران کم میشه و نتایج مثبتشو حس میکنید
وقتی حال درونیت خوب باشه .دیگه بد بودن یا خوب بودن اطرافیان تاثیری نداره و همه چیز رو از خدا میبینی و غم و شادی های بیرونی نمیتونه حال خوب درونتون رو تغییر بده.
باید سعی کنید حال درونیتون رو خوب کنید و هیجان و احساستون رو کنترل کنید
واین نیاز به تلاش و کسب مهارت و قوی تر کردن ارتباطت با خدا وصبر داره
لینک های زیر را دقیق بخونید:
http://www.hamdardi.net/thread-9047.html
http://www.hamdardi.net/thread-14220.html
http://www.hamdardi.net/thread-15691.html
http://www.hamdardi.net/thread-10908.html
براتون نقل قول ها و لینک های کمک کننده رو به تدریج میذارم و امیدوارم شما مطالعه کنید و عمل کنید
موفق باشید
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)