یعنی میشه هرچه دل تنگم میخواد بگم
واقعا میشه
دلم تنگ مردی است که نه چندان دور شاید ده سال پیش بازوانش برایم آغوشی می ساخت که از همه دنیا امن تر بود
دلم تنگ مردی است که نه چندان دور شاید ده سال پیش گرمی دستانش دستان سردم را گرما می بخشید و بر آنها بوسه عشق میزد
دلم تنگ مردی است که نه چندان دور شاید ده سال پیش تا سحر بر بالینم می نشست و عاشقانه نگاهم میکرد و سوز نگاهش در قلبم عشق را شعله ور می کرد
دلم تنگ مردی است که نه چندان دور شاید ده سال پیش صداش نگاش بوش تنش لمس بدنش برایم حرمت عشق را زنده می کرد
دلم تنگه تنگ صدای آمدن پاش
دلم تنگه خوندن شعر
دست دستی باباش میاد صدای کفش پاش میاد
دلم تنگ شور و نشاط و غوغا و هیاهو ست
دلم تنگه مردی است که نه چندان دور شاید ده سال پیش برایم مرد بود و تکیه گاه
دلم تنگه مردی است که نه چندان دور شاید ده سال پیش در کنارش احساس امنیت می کردم
.
.
.
اما افسوس که اکنون اون مرد همه احساس های پاک عشق را به ذره ای فروخت و رفت
رفت که دیگر از عشق نگویم
عشق را اگر نگویم می نویسم که من با عشق زنده ام
آدمک آخر دنیاست بخند
آدمک مرگ همین جاست بخند
دست خطی که تو را عاشق کرد شوخی کاغذی ماست بخند
آدمک خر نشوی گریه کنی
کل دنیا یه سراب بخند
آن خدایی که بزرگش خواندی
به خدا مثل تو تنهاست بخند
علاقه مندی ها (Bookmarks)