RE: جلوگیری از آسیب روحی و روانی در خانواده نابسامان
سلام
اجازه بدید که کمی واضحتر بگم.
پدر و مادر من مثل دو تا غریبه با هم هستن(البته صد رحمت به غریبه). پدرم نسبت به ما بی تفاوت و بداخلاق هست. هر چی سر زبونش میاد به ما میگه (بدون دلیل خاصی) از بی فکر و بی مسئولیت و گاو و گوسفند و کثافت و بی شرف گرفته تا انواع تحقیر کردن جلوی غریبه و آشنا و جمع و ... . انگار نه انگار که ما آدم هستیم. رفتارهای اعصاب خردکن و غیرقابل تحملی داره٫ از تمیز کردن بینی وسط حال تا یکدندگی و بدبینی و دستور های پی در پی و اعصاب خورد کنش که مثلا برای اینکه داروشو بخوره چهار پنج تا دستور (یک بار دنبال دارو میفرسته و بعد دنبال لیوان آب میفرسته و بلاخره در دفعه آخر لیوان خالی و داروها را پس میده که سر جاش بگذاریمشون و یه عیب میگیره که لیوان خیلی پر یا خالی بود و منت هم روی سر ما میگذاره که وقتی همسن ما بوده خیلی به پدرش می رسیده) میده و اگر چند لحظه بیشتر از حد معمول طول بکشه داد و فریاد راه میندازه و ما رو تحقیر میکنه.
تا زمانی که مادربزرگم زنده بود، حرف اول و آخر را در خانواده ما میزد و پدرم هم از این وضعیت راضی. ولی ما و مادرم خیلی برامون تحمل این وضعیت سخت بود که چرا ما در زندگی خودمون هم از خودمون اختیاری نداریم. پدرم زندگی خودش را وقف پدر و مادرش کرده و از خودش چیزی نداره و توی این کارش اونقدر زیاده روی کرده که زندگی خودش و خانواده خودش را کلا فراموش کرده و فقط به پدرش (قبلا پدر و مادرش) فکر میکنه.
اگر قبلا که ما مدرسه میرفتیم یکی از پدرم میپرسید که بچه هاتون کلاس چندم هستند، توی جواب دادنش میموند. ولی اشتباه یک سال پیش ما یادش میمونه.
مادرم هم از اونطرف دائما پشت سر پدرم و خانواده پدرم حرف میزنه و لعن و نفرین میکنه.
من قصد ندارم که دنبال مقصر بگردم. ولی نمیتونم اینطوری ادامه بدم که هیچی نگم و فقط نظاره گر باشم.
اینطور نیست که با تحمل کردن، مشکل حل بشه. روی زندگی ما و آینده ما تاثیر گذاشته و اطرافیان ما را به چشم دیگه ای نگاه میکنند.
به نظر شما من چطور میتونم با این خانواده از هم پاشیده زندگی بکنم؟
[align=center]من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم / آنـکه آورد مـرا باز بـرد تــا وطنــم
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک / چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم[/align]
علاقه مندی ها (Bookmarks)