به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 34
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 17 بهمن 98 [ 21:46]
    تاریخ عضویت
    1397-4-03
    نوشته ها
    63
    امتیاز
    2,019
    سطح
    27
    Points: 2,019, Level: 27
    Level completed: 13%, Points required for next Level: 131
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    34

    تشکرشده 30 در 21 پست

    Rep Power
    0
    Array

    حدود یک سال هست که میگه میخوام جدا شم ولی به خاطر تو صبر کردم

    سلام ممنون از همه دوستانی که تو تاپیک قبلی من رو راهنمایی کردند
    این آدرس تاپیک قبلیم هست:
    http://www.hamdardi.net/thread-45566.html

    ممنونم من تو این مدت تمام چیزهایی که تو این تالار و از مدیر همدردی و مشاور یاد گرفته بودم رو به کار گرفتم.

    همسرم مثل قبل، هر روز صبح میره و شب دیر میاد منم خیلی عادی هستم یه آخر هفته مراسم ختم خواهر شوهر خاله ام بود که من بهش نگفتم بیاد و فقط گفتم فلانی فوت شده و من میرم مراسم گفت باشه، بگو میام دنبالت. من با مامانم رفتیم مراسم که بعدش زنگ زدم اومد دنبالم ولی مامانم گفت که با ما نمیاد و خودش برمیگرده (چون میدونست همسرم گفته نمیخواد اونارو ببینه) بعد تو راه برگشت همسرم گفت چرا مامانت نیومد گفتم نمیدونم گفت نمیاد. گفتم فردا ناهار ما رو دعوت کرده چیزی نگفت. فرداش بلند شدم حاضر شدم گفتم من رفتم. رفتم خونه مامان اینا داداشم گفت چرا همسرت نیومد گفتم کار داشت بعد زنگ زد بهش گفت بیا دیگه، گفته بود نه کار دارم. دوباره عصری داداشم منو رسوند و بعد زنگ زد بهش خداحافظی کرد. عصرش برگشتم خونه با عصبانیت گفت خوش گذشت گفتم مرسی تو چی گفت من که تنها بودم البته از اینکه هر هفته مجبور باشم بیام اونجا تو خونه موندن بهتر بود. منم چیزی نگفتم رفتم خوابیدم. فردا شبش بهش گفتم من میدونم خیلی تو این مدت اذیت شدی و میشی و درک میکنم و میدونم آدمی نیسی که با ناراحت کردن من خوشحال شی، ولی از حرف های دیروزت ناراحت شدم. گفت پیش بینی می کردم دوباره به خاطر خانواده ات ناراحت شی بعدش هم گفت خب معذرت میخوام و با ناراحتی رفت خوابید.
    هفته قبل هم مادرش زنگ زد گفت بیاید خونمون گفتم ممنونم حتمن تو اولین فرصت میایم. گفت آخر هفته اگه کاری ندارید بیایید گفتم من کاری ندارم اگه پیام وقت داشته باشه میایم به اون بگیذ گفتم اگه ما نتونسیتم بیاییم شما تشریف بیارید گفت باشه. هر بار اصرار می کنن بیاید من نمیدونم چی بگم فک میکنن من نمیخوام بریم. الان حدود یه ماه و نیمه که خونه خانواده من نیومده و خونه خانواده خودش نرفتیم.
    هفته پیش سه شنبه گفت که دوستش جمعه کرده ناهار گفت چی بگم بهش گفتم هر چی خودت میگی گفت تو چی میگی گفتم فرقی نداره. گفتم هر تصمیمی گرفتی نتیجه رو به من بگو. فردا صبحش اس داد که گفتم میایم. جمعه ناهار رفتیم اونجا و پیش اونا با من خیلی خوب رفتار میکرد همش بهم توجه میکرد. حتی یه جا بغلم کرد. کلا وقتی تو جمع دوستای متاهل قرار میگیره خیلی به من توجه میکنه و انگار مقایسه میکنه و قدر منو بیشتر میدونه.
    تو سه هفته قبل هم فقط یه بار به درخواست اون سکس داشتیم. منم هیچ باری نرفتم سمتش و کلا روحیه ام رو حفظ کردم و کلاس ورزش و شنا میرم و به آشپزی و کارهای خونه میپردازم. کلا هم زیاد حرف نمیزنم میرم تو اتاق مشغول یه کاری مثل نقاشی، مرتب کردن، کتاب خوندن میشم.
    نمیدونم این کارهارم درست هست یا نه. نتیجه مثبت میده یا نه. لطفا راهنمایی کنید.
    روز عید غدیر هم چون سید هست خانواده ام زنگ زدند بهش تبریک گفتند ولی اون اصلا نه زنگ میزنه بهشون نه حالشونو میپرسه. خیلی دلم میشکنه با اونا اینطوری رفتار میکنه.
    ولی بی قرارم همچنان شب ها کابووس میبینم. شب ها که دیر میاد عصبی میشم ولی اصلا نشون نمیدم میاد خونه دیگه مثل قدیم براش آب میوه نمیگیرم براش میوه پوست نمیکنم فقط میگم شام میخوری که معمولا میگه آره براش میارم. و یه چند تا سوال معمولی میپرسم مثلا ترافیک بود، هوا گرم بود و ... توی طول روز اصلا بهش زنگ نمیزنم.
    تو این مدت هم در راستای اینکه احساس قدرت مردونه کنه یه عطر از دیجی کالا سفارش دادم و خواستم ببره محل کارش، و اون تحویل گرفت و پولشو داد اومد خونه گفتم کارتتو بده پولشو بریزیم گفت حالا میدم. دیگه ازش پیگیری نکردم
    هرچند مدیر همدردی میگفت که بهش توجه کن درکش کن و اصلا ناراحت نشو. نمیدونم تا کی با این شرایط بلاتکلیفی باید طی کنم. تغییر مثبت خاصی توش نمیبینم. نمیدونم تو ذهنش چی میگذره. میخواد چی کار کنه. ولی با توجه به شناختی که ازش دارم همینطور منفعل عمل میکنه تا وقتی که من کلافه شم و بخوام تعیین تکلیف کنه و اون موقع بگه که تو خیلی تغییر کردی ولی باز من تو رو نمیخوام.
    به نظرتون باید چی کار کنم همینجوری طی کنم و سنم بگذره و شانس بچه دار شدن نداشته باشم.

  2. #2
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 17 بهمن 98 [ 21:46]
    تاریخ عضویت
    1397-4-03
    نوشته ها
    63
    امتیاز
    2,019
    سطح
    27
    Points: 2,019, Level: 27
    Level completed: 13%, Points required for next Level: 131
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    34

    تشکرشده 30 در 21 پست

    Rep Power
    0
    Array
    میشه راهنمایی کنید
    فعلا که دارم صبور میکنم و موفق هم بودم البته کمی منفعل هم هستم و کمتر در دسترسش هستم و بیشتر به خودم توجه می کنم (به پیشنهاد مشاورم)
    الان خیلی وقت هست که راجع به آینده رابطمون و اینکه میخواد طلاق بگیری صحبت نکرده (حدود یک ماه) و تقریبا با قطع ارتباطی که کرده خانواده های هر دومون متوجه شده اند.
    من یکسری حرف آماده کرده ام که اگه خواست بهم بگه تصمیمت چیه و یا صحبت در مورد آینده رو شروع کرد بهش بگم خواستم باهاتون مشورت کنم:
    "قبول دارم که اختلاف شخصیت های جدی و اساسی داریم و هر دو مهارت کمی برای زندگی مشترک داشتیم. من زندگی مشترکمون رو دوست دارم و با یادگیری مهارت های مختلف سعی میکنم رو ضعف های خودم کار کنم و برای بهتر شدن زندگی مشترک تلاش میکنم. اشتباهات زیادی داشتم و میپذیرم اشتباهاتمو و سعی میکنم جبرانشون کنم. با توجه به اینکه یک طرف این زندگی تو هستی که میخوای جدا شی و طبیعتا تلاش و همکاری برای زندگی نمیکنی بنابراین ادامه این راه به همین شکل به جای بدی میرسه. بنابراین ازت میخوام که برای زندگی تصمیم گیری کنی"
    به نظرتون خوبه؟

  3. #3
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 21 مهر 03 [ 03:24]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,691
    امتیاز
    44,059
    سطح
    100
    Points: 44,059, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,909 در 1,649 پست

    Rep Power
    348
    Array
    سلام دختر صبور،

    از نظر من یک اشتباه شما اینه که این بحث طلاق رو جدی گرفتی. این چیزی هم که می خوای بگی، چیز خوبی نیست.

    من اشتباه کردم. جبران می کنم. تصمیم بگیر.

    اینا اشتباهه. شوهرت یه گره ی آروم زده، این حرفا طناب رو می کشه و گره رو محکم می کنه.

    اولا شما باید به درک درست تری از زندگیت و شوهرت برسی. بفهمی چی داری و چی نداری. چه رفتارهاییت داره اثر منفی می گذاره، اگه چطور بودی حال شوهرت و ارتباطتون بهتر بود.

    دوما به خودت زمان بدی تا این آگاهی روی رفتارت تاثیرات پایدار بگذاره.

    یک مثال از دو مورد بالا: شوهر من افسرده است (مطالعه در مورد حالات یک فرد افسرده و دقت به احوالات همسرت)، من کنترل گر و تا حدودی پرخاشگر هستم (مطالعه راجع به خودت و دقت به احوالات خودت)، حالا این ها با هم چنین اثراتی داشته (مثلا افسردگی شوهرم رو تشدید کرده یا رابطه رو برای من نامطلوب کرده یا چه و چه).

    حالا به این سوال جواب می دی که من می خوام با این فرد (و دقیقا این فرد) زندگی کنم یا نه؟ اگر آره، چاره ای ندارم جز اینکه روی فلان رفتار و فلان رفتارم کار کنم. و شروع می کنی به ارتقاء خودت.

    اینها به این معناست که شما باید از یک سری خواسته ها و انتظارات خودت برای همیشه بگذری. و اولویت اولت زندگی زناشویی نباشه، بلکه ارتقاء شخصیت و سلامت روان خودت باشه.

    سوما اگه همسرت از جدایی حرف زد، شما فقط می گی: من طلاق رو درست نمی دونم. تموم شد. دیگه نه اشتباهاتت رو تحلیل می کنی، نه رابطتون رو، نه ازش می خوای زودتر تصمیم بگیره.

    چون شما قبلا باید پذیرفته باشی که با این آدم با این اخلاق و رفتارش می خوای زندگی کنی. دلیلی نداره ازش بخوای تغییری کنه یا تصمیمی بگیره.

    اون اگه مصر باشه برای جدایی (که نیست، و فقط از ناکارامدی و نامطلوبی رابطتون خسته شده)، خودش میره اقدام می کنه.

  4. 6 کاربر از پست مفید میشل تشکرکرده اند .

    m.reza91 (سه شنبه 27 شهریور 97), tavalode arezoo (شنبه 14 مهر 97), گیسو کمند (شنبه 14 مهر 97), میس بیوتی (سه شنبه 20 شهریور 97), Ye_Doost (یکشنبه 22 مهر 97), دختر صبور (چهارشنبه 21 شهریور 97)

  5. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 17 بهمن 98 [ 21:46]
    تاریخ عضویت
    1397-4-03
    نوشته ها
    63
    امتیاز
    2,019
    سطح
    27
    Points: 2,019, Level: 27
    Level completed: 13%, Points required for next Level: 131
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    34

    تشکرشده 30 در 21 پست

    Rep Power
    0
    Array
    میشل عزیز خیلی ممنونم از راهنماییت
    واقعا خوشحال شدم راهنمایی کردی
    من الان گیج هستم رفتاری که در حال حاضر دارم اینطوریه که برخلاف گذشته که روزی دو سه بار باهاش تماس میگرفتم و اس ام اس میدادم اصلا اینکارو نمیکنم
    با اینکه خیلی دیر میاد شبا اصلا سرش غر نمیزنم چرا دیر میای وقتی میاد با روی خوش باهاش سلام علیک میکنم و شام رو میارم و میگه شام آماده است
    یکم صب میکنم و میخورم برخلاف گذشته که زنگ میزدم شام چی دوست داری و سفره میچیدم و سه چهار بار میگفتم بیا شام تازه میومد
    اگه چیزی از روزش تعریف کنه با تکنیک انعکاس محتوا و احساس که مشاورم بهم یاد داده به حرفش گوش میدم ولی خودم خیلی سر صحبت باز نمیکنم
    لباس های مرتب و خوب میپوشم هر چند روز یه بار هم یه لباس دلبرانه میپوشم بعد شام میرم تو اتاق خودمو سرگرم نقاشی یا کتاب میکنم
    رابطه سکس هم خیلی کم شده دو هفته یه بار اینا چون من پیش قدم نمیشم چون یه ماه پیش که پیش قدم شدم گفت به نظرش وقتی میخواییم جدا شیم دلیل نداره رابطه داشته باشیم بعد از اون موقع دوبار رابطه داشتیم با پیش قدمی اون
    الان دو ماه هست که دیدن خانوادش نرفتیم و خیلی شاکی هستند خونه خانواده منم سه بار تنها رفتم
    خانواده ها متوجه مشکلمون شدند
    منم نه بهش پیشنهاد مسافرت میدم نه بیرون رفتن و نه مهمونی رفتن
    این آخر هفته میخوام با دوستم برم بیرون
    یعنی طلاق عاطفی هستیم
    نمیدونم آیا روند مناسبی هست؟چون میدونم اون از این وضعیت ناراضیه و زندگی باعشق میخواد
    ضمنا مشکل من اینه که سنم داره میره بالا و همسرم بارها گفته بچه نمیخواد و من میترسم با همین روال دو سه سال ادامه بده و بعد بگه من نمیخوامت
    سوال من اینه که بعد از اینکه وبات رفتاری رو نشون دادم ازش نخوام تصمیم بگیره که یعنی تو وضعیت طلاق عاطفی تا کی ادامه بدیم؟

  6. #5
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 دی 02 [ 10:23]
    تاریخ عضویت
    1391-5-02
    نوشته ها
    1,285
    امتیاز
    24,091
    سطح
    94
    Points: 24,091, Level: 94
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 259
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    3,682

    تشکرشده 4,954 در 1,249 پست

    Rep Power
    224
    Array
    سلام
    دختر صبور
    اینکه همسر شما چه مدلی هست رو من نمیدونم
    ولی اگر من جای شما بودم البته با مدل همسر خودم راهکار میدم و البته تاپیک قبلیت رو هم نخوندم
    بدون اینکه اشاره ای به حرف همسر راجع به طلاق داشته باشم سعی می کردم مستقیما راجع به مشکل صحبت کنم
    مثلا می رفتم پیشش و با ملایمت بهش می گفتم به نظرم یه مدته توی خودتی از نظر کاری مسئله خاصی برات پیش اومده؟ دوست ندارم ناراحت ببینمت و دوست دارم باهام صحبت کنی
    یعنی سعی می کردم سر صحبت رو باز کنم و حرفش رو درباره طلاق کاملا نادیده می گرفتم یعنی حتی اشاره هم نمی کردم و اگر همسرم هم اشاره می کرد می گفتم زندگی مشترک ساده شروع نمیشه که بخوایم با کوچکترین دلخوری این مدلی صحبت کنیم و کلا بحث رو ادامه نمی دادم و یک روند بی تفاوت رو دنبال می کردم
    اگر هم.سر صحبت رو باز می کرد خوب باهاش همراهی می کردم تا مشکل بینمون حل بشه

    البته نمی دونم چه کارهایی کردی و چه صحبت هایی شده
    ولی فکر می کنم باید صمیمیت رو به زندگیت برگردونی

    من با گوشی تایپ کردم اگر غلط املایی داشت ببخشید

  7. 3 کاربر از پست مفید فکور تشکرکرده اند .

    m.reza91 (سه شنبه 27 شهریور 97), گیسو کمند (شنبه 14 مهر 97), دختر صبور (چهارشنبه 21 شهریور 97)

  8. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 21 مهر 03 [ 03:24]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,691
    امتیاز
    44,059
    سطح
    100
    Points: 44,059, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,909 در 1,649 پست

    Rep Power
    348
    Array
    خواهش می کنم

    این وضعیتی که درش هستید، طلاق عاطفی نیست.

    شما از مدیرهمدردی مشاوره ی خصوصی گرفتی؟ امکانش هست نظر ایشون رو در این تاپیک قرار بدی؟

  9. کاربر روبرو از پست مفید میشل تشکرکرده است .

    دختر صبور (چهارشنبه 21 شهریور 97)

  10. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 17 بهمن 98 [ 21:46]
    تاریخ عضویت
    1397-4-03
    نوشته ها
    63
    امتیاز
    2,019
    سطح
    27
    Points: 2,019, Level: 27
    Level completed: 13%, Points required for next Level: 131
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    34

    تشکرشده 30 در 21 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنونم از دوستان
    فکور عزیز ولی این راهکار برای من جواب نمیده اگر تاپیک های قبلی رو بخونی متوجه می شی
    من راهنمایی های مدیر همدردی رو براتون میزارم که استفاده کنید


    • با سلام و احترام
      همانطور که می شد حدس زد، یکسری مسائل مثل موریانه ریشه زندگی شما را طی این مدت می جویده است.
      این حالت که اکنون برای ایشان پیش آمده است و همین طور حس وابستگی و استرسی فعلی شما بر می گردد به مسائلی که در زندگی به آنها توجه نکرده اید.
      با توجه به پست اخیرتان بنده به بعضی مسائل اساسی که در زندگی شما مغفول مانده است یا درست با آن برخورد نشده است را ، در ذیل مورد اشاره قرار می دهم.



      یکم: شخصیت همسر شما
      همسر شما فردی کمالگرا و با انتظارات و توقعات خاص و بالا نسبت به دیگران هست. اینکه نسبت به جامعه و همکاران و فامیل با ناراحتی واکنش نشان می دهد، نشان می دهد این فرد نسبت به همسرش هم همین طور فکر می کند.
      اینکه به شما غر می زند نیز نشان از همین توقعات هست.
      شما نیاز بوده و هست که شخصیت همسرتان را بشناسید. انتظاراتش را حدس بزنید. و نسبت به برآورده کردن انتظارات و توقعات معقول او اقدام کنید و نسبت به انتظارات نامعقول او مودبانه سکوت و هم حسی کنید و با کلمات خوب به او بفهمانید که تمایل بر آورده شدن آنها دارید و سعی خود را می کنید.
      در واقع اینگونه افراد را باید کمک کرد که اعتماد به نفسشان بالا رود. اینکه شاکی از جامعه و دیگران هستند. یعنی اینکه خودشان را کم می بینند و انتظار دارند که دیگران به آنها کمک کنند. توقع زیاد و انتظار زیادی به خاطر احساس نیاز به دیگران هست. یعنی اینکه فرد خودش را در برآورده کردن انتظارات خود کوچک ارزیابی می کند.
      پس چه باید بکنید؟
      باید در کلام همیشه همراه او باشید. و در رفتار تاجایی که توان دارید و معقولانه هست نیازها و خواسته هایش برآورده کنید. مرتب نقاط قوت او را یادآوری کنید و قدردانی و تشکر شما بیش از انتقاد یا شکایت یا خواسته های شما باشد.
      نباید نشان دهید که تمایل شما برای ماندن با او به نیاز خودتان بر می گردد و او برایتان مهم نیست. بلکه بگویید برایش احترام قائل هستید و همراهی او توانسته در زندگی کمک زیادی به شما بکند.
      به او بگویید که مردی با توانمندی ها و قدرت و صفات مطلوب او منحصر به فرد هست و لذا احساس خوبی در کنارش دارید.
      به هر حال باید جملات مثبت و قوی بگویید نه حالت نگرانی، ترس یا وابستگی و ....







      دوم) شخصیت شما
      شما هم بسیار احساسی هستید ممکن است طی سالهایی که با هم بوده اید آنقدر حواستان به احساس های خودتان بوده است که او آزرده شده است.
      یا زیاد چسبندگی به او داشتید یا سر مسائلی که او اشتباه داشته است با او بحث و ناراحتی داشته اید.
      تحمل و صبر کم شما از یک سو و پرتوقعی او از سوی دیگر منجر شده شما احساس ناراحت کننده داشته باشید و او هم احساس فشار داشته باشد.
      شما در این زمینه باید لینکهای ذیل را به دقت مطالعه و تمرین و به کارگیری کنید.
      کنترل نفس (کنترل احساسات یا کنترل خویشتن) (لینکهای درون این لینک را هم تمرین کنید)

      * چگونه می توانم فردی صبور باشم!!!

      عشق: دلبستگی ؟ یا وابستگی؟

      چگونه همسران مشکلات،اختلافات و درگیریهای بین خود را حل کنند؟ (1)








      سوم: مهارت، استمرار و صبر
      همانطور که سالها کم کم ریشه این زندگی جویده شده است برای ترمیم هم نیاز به صبر و صبوری دارد. و همچنین زمان نیاز دارد که شما با مهارت ورزی بتوانید این زندگی را بازسازی کنید.
      یکی از مهارتهای اساسی و اصولی که نیاز دارید علاوه بر لینکهای بند ب ، مهارتهای ارتباطی و گوش کردن فعال هست. در واقع این تمرین ها را باید آنقدر انجام دهید تا هم احساس امنیت کنید و هم ارتباط موثر و خوبی با همسرتان بگیرید.
      لینک ذیل در این زمینه کمک کننده هست.
      مهارت گوش دادن و مهارتهای ارتباطی(به همراه لینک مقالات برگزیده)




      چهارم خواسته او بر جدا شدن خواسته اصلی او نیست.
      خواسته اصلی او نیاز به آرامش و تایید و احترام و پذیرش هست. اما تصور می کند نمی تواند به اینها دست یابد لذا فکر می کند با تنها شدن به آرامش می رسد.
      لذا شما باید انرژی خود را روی آرامش در زندگیتان بگذارید.
      غر نزنید، بحث نکنید.اجازه دهید وضعیت به همین صورت حتی اگر تصور می کنید دلخواه شما نیست ادامه یابد.
      گاهی زن و شوهر ها وقتی همدیگر را همانطور که هستند می پذیرند و سعی نمی کنند خطاهای هم را اصلاح کنند و همدیگر را دستکاری نمی کنند و طرف مقابل را با ضعفهایش می پذیرند کم کم زندگی لذت بخش شده و ارتقاء پیدا می کند.




      پنجم:احساس مسئولیت خود را نسبت به مسائل مالی و مردانه کم کنید
      اینکه شما احساس مسئولیت افراطی داشته باشید هم موجب می شود شوهرتان احساس بی لیاقتی کند و اعتماد به نفسش کمتر شود. هم منجر می شود خودتان آرامشتان به هم بریزد و تحت فشار واقع شوید و هم انتظاراتتان از همسرتان زیاد می شود.
      شما نباید خیلی فعال و مستقیم و شدید نسبت به مسائل مالی احساس مسئولیت کنید و مداخله کنید. البته اگر کاری ازدستتان بر می آید خیلی غیر مستقیم و در حاشیه انجام دهید و اجازه دهید همسرتان محور اصلی اینگونه مسائل مالی و زندگی باشد.




      اگر همه لینکهایی که معرفی کرده ام. را اولا بخوانید، ثانیا تفکر و تدبر کنید و ثالثا آنها را به کار گیرید و تمرین کنید و رابعا تکرار کنید و طی زمانی نسبتا طولانی و مستمر انجام دهید کم کم اوضاع تغییر می یابد.
      انشاء الله





      پاسخ پاسخ با نقل قول تشکرها

    • پنجشنبه ۰۱ شهریور ۹۷ ۱۶:۲۸







    - - - Updated - - -

    ادامه پاسخ های مدیر همدردی :

    اگر گفت برویم طلاق خیلی ساده بگو دوستت دارم. بگو حتی اگر تنهایی بروی و طلاقم هم بدهی بازهم دوستت دارم.

    یعنی باید بلد باشی مهر و محبت خودت را و دلبستگی به همسرت را با هنر و عشوه زنانه بیرون بریزی و بهم نریزی و داغون نشوی و نگران نشوی و عجله نکنی و خوددار باشی.

    در رابطه گرم باش شیرین گو باش، بذله گو باش، اهل شوخی باش، و جو خونه را گرم و شاد کن.
    صبور باش تا این درخت میوه بدهد.
    مستمر ادامه بده.

    خیلی تحت تاثیر حرفهای احتمالا اشتباه همسرت قرار نگیر.
    زبان قدردانی و تشکرت بلند باشد و مکرر باشد.
    زبان انتقاد یا زبان راهنمایی یا زبان سخنرانی ات کم باشد.
    جز برای محبت، و گرمی و عشق و بذله گویی و شادی زبانت را باز نکن. غم و ناراحتی خود را کنترل کن و به رو نیاور.

    برای اینکه همسرت متوجه شود زندگی روی خط خوبی افتاده است باید زمانی به آن بگذرد.

    خواهش می کنم روی پست قبلی ام متمرکز شو.
    عجله نکن.
    دقت کن.
    و شادی خود را افزایش بده.




    نوشته اصلی توسط alm-snz
    آیا این کار رو بکنم::
    http://talagh.blogfa.com/post/13/%D8...4%D8%AF%D9%87-





    من مطالب را نگاه کردم.
    متاسفانه متن مذکور با اینکه خیلی مطالب مفیدی درون آن هست اما به خاطر مطالب بسیار مخرب دیگری هم که با آن ترکیب شده است قابل استفاده نمی باشد.
    بعضی بندهای آن برای از هم پاشیدن یک زندگی موفق هم اثر می کند. یعنی با انجام آن زندگی از هم می پاشد مثل اینکه حلقه ازدواج را در بیاوریم و انگشتر دیگری در آن بکنیم.
    از اینکه بی تفاوت به همسر باشیم و به شبکه های اجتماعی روی بیاوریم.

    کلا بی تفاوتی ها فاصله ها را زیاد می کند.
    البته این بدان معنا نیست به اجبار و افراطی خود را آویزان همسر کنیم.
    بلکه معنایش اینست که پیوسته با روی باز و خوشحالی و شادی بستر خانواده را گرم نگه داریم تا همسر برای آرامش ناچار باشد به ما روی بیاورد و ما هم با روی گشاده استقبال کنیم و اشتباه همسرمان را به رویش نیاوریم


    برای سکس باید در محل عشوه گری یا تحریک گری باشی.
    یعنی سعی نکن خیلی جلو بروی ولی سعی کن با آرایش و حرکات و پوشش های خاص تحریکش کنی و او را به طرف خود بکشی




    اینکه می گویی خوبی کنی ازت فاضله می گیره مهم نیست.
    در کوتاه مدت همسرانی که با هم مشکل دارند نمی توانند به کارهای دیگری که تغییر کرده اعتماد کنند. تصور می کنند این همسر همان آدم قبلی هست حتما با این کارها دوباره می خواهد مشکل دیگری درست کند.
    لذا هر کاری که من از شما خواستم و باید انجام دهید حداقل باید 6 ماه تا یک سال با ثبات و مستمر خوب انجام دهید تا نتیجه آن گل دهد و رشد کند و خودش را نشان دهد.

    مسئله دیگر اینست که صبوری فقط بخشی از آن چیزی هست که به شما کمک می کند و البته اصلی هم هست. اما در کنارش مهارتها و آگاهی ها لازم را باید بلد باشید و انجام دهید. لینکهایی که در پست های قبلی ام به شما دادم حکم داروهای کمیاب و موثر روی مشکل شماست اما باید مداوم استفاده کنید و فراموش نکنید و بگذارید زمان بگذرد.


    مسئله دیگر هم اینست تا همسرت و شما هر دو یک اشتباه انجام دهید به نتیجه نمی رسید. این اشتباه که شما در دو تیم هستید و باید به هم گل بزنید
    یا اینکه فکر کنید یکی سواره هست یکی پیاده.
    نه هم زن و هم شوهر هر دو در یک قایق در این دریای زندگی روانه هستند. هر کدام اشتباه کنند فرق نمی کند فقی قایق سوراخ شود برای هر دو ضرر دارد.
    لذا حتی اگر شوهرت اشتباه می کند وقایق را سوراخ می کند شما اگر دل سوزی با مهربانی سوراخ را ترمیم کن.


    باید مهارتهای ارتباطی خود را بازآموزی کرده و ارتقاء دهید از لینکها که داده ام برو و دقیق مطالعه و به کار بگیر.

    ممکن است لحن سخنت و نحوه ارتباطات منجر شود او متوجه منظور اصلی شما در کلام نشود و برداشت منت کند.
    خودت فاعل و پیشقدم باش به آنچه که خودت و همسرت دوست دارد.
    و هرگز هم این پیشقدم بودن را به روی همسرت نیاور

    او باید کم کم در ساحل شما آرام گیرد.
    با آرامش شما این مهم امکان پذیر هست


    - - - Updated - - -

    در مورد اون متنی که گفتم برای تعیین تکلیف شدن به همسرم بگم، آقای مدیر جواب دادن:
    با سلام
    خوبه
    اما قسمتی که در مورد شوهرت و اینکه یک طرف قضیه هست نیازی نیست صحبت کنی. چرا؟

    چون این مفهوم توی قسمت اول پیامت هست.
    وقتی شما به نقش خود و اینکه خواستار تغییر وجبران و کسب مهارت هستی اشاره می کنی. یعنی اینکه من سهمم را اصلاح می کنم و بقیه مسائل که مربوط به شماست سهم شماست

  11. 6 کاربر از پست مفید دختر صبور تشکرکرده اند .

    m.reza91 (سه شنبه 27 شهریور 97), tavalode arezoo (شنبه 14 مهر 97), فکور (چهارشنبه 21 شهریور 97), گیسو کمند (شنبه 14 مهر 97), میشل (چهارشنبه 21 شهریور 97), Ye_Doost (یکشنبه 22 مهر 97)

  12. #8
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 دی 02 [ 10:23]
    تاریخ عضویت
    1391-5-02
    نوشته ها
    1,285
    امتیاز
    24,091
    سطح
    94
    Points: 24,091, Level: 94
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 259
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    3,682

    تشکرشده 4,954 در 1,249 پست

    Rep Power
    224
    Array
    با سلام مجدد
    به نظرم راهی برای افزایش صمیمیت باید پیدا کنی
    اینکه چه راهی برای شما جواب میده رو نمیدونم
    اینکه خودتو در شرایط فعلی زیادی نچسبونی به همسرت درسته ولی یه راهی برای افزایش صمیمیت باید باشه بالاخره که احتمالا با توجه به روحیات خودت و همسرت احتمالا خودت بهتر از بقیه بتونی پیداش کنی
    راستی رابطه ات با خانواده اش چطوره
    از اول رابطه تون چطور بوده

    شوهرت چقدر حوصله کش دادن دلخوری رو داره این همه چیز رو سخت می کنه

  13. کاربر روبرو از پست مفید فکور تشکرکرده است .

    دختر صبور (پنجشنبه 22 شهریور 97)

  14. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 17 بهمن 98 [ 21:46]
    تاریخ عضویت
    1397-4-03
    نوشته ها
    63
    امتیاز
    2,019
    سطح
    27
    Points: 2,019, Level: 27
    Level completed: 13%, Points required for next Level: 131
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    34

    تشکرشده 30 در 21 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوستان عزیز
    نمیدونم چرا دیگه دوستای قبلی mreza، شیدا و ... به تاپیک من سر نمیزنند.
    من نیازمند راهنمایی هاتون هستم
    واقعا زندگی مشترک برای هر دومون خیلی عذاب اور شده
    همش من کوتاه میام و اون منفعل هر شب دیر میاد خونه
    دو سه شب پیش هم بهم گفت که از پدر و مادرش و من متفر هست و از من کینه داره
    دیگه خسته شدم از این وضعیت تا کی باید صبر کنم
    تا کی باید ادامه بدم

  15. کاربر روبرو از پست مفید دختر صبور تشکرکرده است .

    m.reza91 (سه شنبه 27 شهریور 97)

  16. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 17 بهمن 98 [ 21:46]
    تاریخ عضویت
    1397-4-03
    نوشته ها
    63
    امتیاز
    2,019
    سطح
    27
    Points: 2,019, Level: 27
    Level completed: 13%, Points required for next Level: 131
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    34

    تشکرشده 30 در 21 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوستان عزیز
    خیلی وقته که نیومدن اینجا تو این مدت اتفاق خاص نیفتاد و همه چیز عادی بود فقط یه بار به خواست اون رفتیم مسافرت و تو مسافرت هم کلا خوب بودیم فقط یه بار بحثمون شد اونم اینطوری بود که ساعت 7 عصر بود من خیلی خسته و گشنه بودم و هنور ناهار نخورده بوذیم گفتم بریم ناهار گفت اگه دوست داری بریم (کلا همه چیز رو میگه اگه دوست داری بری یعنی منت میذاره) گفتم یعنی تو از صبح هیچ چی نخوردی گشنه نیستی گفت نه یکم بحثمون شد. وگرنه بقیه خوب بود
    کلا هم رابطمون سرد و بدور از صمیمیت و معذب هستیم
    ولی احساس می کنم حالش بهتر شده
    مشاور هم میگه دیگه نمیخوام برم چون حرفی برای گفتن نداره
    حالا تصمیم گرفتم زندگی رو از بلاتکیفی در بیارم به نظرم با همین راه ادامه دادن بیشتر ضرر داره تا نفع. به نظرتون چی بگم بهش ؟ لطفا راهنمایی کنید. احتمالش هست که حرف های سابق رو بزنه و بگه طلاق بگیریم. احتمال اینکه اینو بگه خیلی زیاده ولی واقعا من الان داره 33 سالم میشه و الان حدود 1.5 سال که اینطوری میکنه و گفته به هیچ وجه بچه نمیخواد ولی من میخوام و فک کنم بیش تر از این ریسک باشه برای من. لطفا بگید چی بگم و چطور بگم بهش؟


 
صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 03:03 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.