به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 7 , از مجموع 7
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 14 تیر 95 [ 12:19]
    تاریخ عضویت
    1394-3-06
    نوشته ها
    31
    امتیاز
    1,266
    سطح
    19
    Points: 1,266, Level: 19
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 24.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    14

    تشکرشده 38 در 16 پست

    Rep Power
    0
    Array

    خیلی فکر و خیال می کنم علتش چیه؟

    سلام دوستان. وقتتون بخیر
    دختری هستم 21 ساله...
    نمیدونم این مشکلو از کجا بگم و نمیدونم علتش استرس هست یا نه؟
    من شب ها که میخوابم همش فکر میاد توی ذهنم. مثلا فکر روزی که گذشت. اگر به کسی حرف زده باشم همش میاد توی ذهنم که نکنه حرف بدی زدم یا نه همین طوری معمولی که با کسی صحبت میکنم
    شب که میخوابم میگم اه اصن این چه حرفی بود که زدم (درحالی که حرف بدی هم نبوده)

    بعد وقتی کاری پیدا می کنم که فردا باید برم سرکار، همش به خودم میگم وای حوصله کار کردنو ندارم یا از پسش بر نمیام و هزار جور فکر و خیال دیگه.
    وقتی هم که خواستگار میاد دقیقا همین طوریم. میگم نه اصلا نمیخوام ازدواج کنم. چطوری من وارد یک خانواده جدید بشم؟ اصلا نباید ازدواج کنم یا ازدواج سخته و ... حالا این در حالی هست که در طول روز اصلا این طوری فکر نمیکنم و خیلی هم خوشحالم.

    کلا شب که میخوام بخوابم بیشتر به روزی که گذشته فکر میکنم و بیشترم خودم رو سرزنش میکنم در حالی که اصلا کار بدی هم نکردم یا اگر فردا قراره جایی برم همش بهش فکر میکنم. خیلی اذیت میشم. خیلی هم سعی میکنم به این چیزا فکر نکنم و مثلا چیزای خوب بیاد توی ذهنم ولی نمیشه. ح

    حتی گاهی خوابم میبره بعد اگه یه موقع بیدار بشم همون فکرا دوباره میاد توی ذهنم. این وضعیت منو ناراحت کرده چون باعث شد یکی از خواستگارامو به همین خاطر که شب فکرای بیخود کردم صبح تا بلند شدم زنگ زدم و جواب رد دادم.
    ممنون میشم راهنماییم کنید علت چیه؟
    قبلا این طوری نبودم الان شاید یکی دو ساله این طوریم که این اواخر شدیدتر شده.
    با تشکر

  2. 2 کاربر از پست مفید آوای دل تشکرکرده اند .

    khaleghezey (دوشنبه 28 دی 94), miss seven (سه شنبه 29 دی 94)

  3. #2
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    درود بانو

    فرزند چندم خانواده هستید؟چنتا خواهر باردر دارید؟
    رفتار والدین با شما چگونه بوده توی منزل؟
    در برخورد با خواهر و برادرتان چگونه هستید؟
    میزان تحصیلات شما چقدر است؟
    تا حالا جایی مشغول بکار شدی اگر اینطوریه مدت زمانش چقدر بوده؟و اگرم خارج شدی علتش چی بوده

    بدترین و مخربترین کار فکر کردن هستش من خودم بعضی اوقات یاد قدیم میوفتم توی یکدوره ای خاص که البته دوره خوب زندگیم بود ولی یکم اذیت میشم واسه همین خودم را مشغول میکنم یک stop محکم بهش میدم.سعی میکنم دیگه بهش فکر نکنم تا میاد دوباره بیاد توی ذهنم زود خودم را مشغول به کار یمیکنم مهم نیست چی باشه مهم اینه که سرم گرم بشه و فکر نکنم.

    شما وقتی این افکار میاد توی ذهنت یک ایست بهش بده و بلند شو از ارختخواب بیا بیورن مشغول یک کاری شو مهم نیست الکی چنتا وسیله رو از ایور اتاق بلند کن بزار اونور اتاق از اونور باز بگیر بزار سرجاش یا کارهای منزل رو انجحام بده کتاب بگیر بخون رمان بخون میتونی ورزش کن یا بشین ذکر بگو قرآن بخون دعا بخون خلاصه هرکاری انجام بده بجز فکر کردن

    بعدشم شما تازه 21 سالته هنوز برای کار پیدا کردن و ازدواج کردن خیلی زوده

    سعی کن اطلاعات خودت راب یشتر کنی مقالات بخش اعتماد بنفس و بخش استرس و اضطراب رو بخوان.اگر برات مقدوره حتما برو ورزش یا یه پیشنهاد وقتهایی که خوابی و این افکار مزاحم میاد توی ذهنت خوب یک موسیقی بزار توی منزل همراهش ورزش و نرمش کن هم واسه سلامتی خوبه هم تناسب اندام.
    روی اعتماد بنفس خودت کار کن.
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  4. 3 کاربر از پست مفید khaleghezey تشکرکرده اند .

    miss seven (سه شنبه 29 دی 94), آوای دل (دوشنبه 28 دی 94), الهام 5566 (دوشنبه 05 بهمن 94)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 14 تیر 95 [ 12:19]
    تاریخ عضویت
    1394-3-06
    نوشته ها
    31
    امتیاز
    1,266
    سطح
    19
    Points: 1,266, Level: 19
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 24.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    14

    تشکرشده 38 در 16 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط khaleghezey نمایش پست ها
    درود بانو

    فرزند چندم خانواده هستید؟چنتا خواهر باردر دارید؟
    رفتار والدین با شما چگونه بوده توی منزل؟
    در برخورد با خواهر و برادرتان چگونه هستید؟
    میزان تحصیلات شما چقدر است؟
    تا حالا جایی مشغول بکار شدی اگر اینطوریه مدت زمانش چقدر بوده؟و اگرم خارج شدی علتش چی بوده

    بدترین و مخربترین کار فکر کردن هستش من خودم بعضی اوقات یاد قدیم میوفتم توی یکدوره ای خاص که البته دوره خوب زندگیم بود ولی یکم اذیت میشم واسه همین خودم را مشغول میکنم یک stop محکم بهش میدم.سعی میکنم دیگه بهش فکر نکنم تا میاد دوباره بیاد توی ذهنم زود خودم را مشغول به کار یمیکنم مهم نیست چی باشه مهم اینه که سرم گرم بشه و فکر نکنم.

    شما وقتی این افکار میاد توی ذهنت یک ایست بهش بده و بلند شو از ارختخواب بیا بیورن مشغول یک کاری شو مهم نیست الکی چنتا وسیله رو از ایور اتاق بلند کن بزار اونور اتاق از اونور باز بگیر بزار سرجاش یا کارهای منزل رو انجحام بده کتاب بگیر بخون رمان بخون میتونی ورزش کن یا بشین ذکر بگو قرآن بخون دعا بخون خلاصه هرکاری انجام بده بجز فکر کردن

    بعدشم شما تازه 21 سالته هنوز برای کار پیدا کردن و ازدواج کردن خیلی زوده

    سعی کن اطلاعات خودت راب یشتر کنی مقالات بخش اعتماد بنفس و بخش استرس و اضطراب رو بخوان.اگر برات مقدوره حتما برو ورزش یا یه پیشنهاد وقتهایی که خوابی و این افکار مزاحم میاد توی ذهنت خوب یک موسیقی بزار توی منزل همراهش ورزش و نرمش کن هم واسه سلامتی خوبه هم تناسب اندام.
    روی اعتماد بنفس خودت کار کن.

    با تشکر از وقتی که گذاشتید.
    ما سه تا خواهریم و من فرزند آخر هستم. خانوادم همیشه دوستم دارند و من همیشه گفتم من توی زندگی هیچی ندارم به جز محبتی که همیشه خانوادم بهم می کنند و همیشه کانون توجه بودم. چه از طرف پدر و مادر و چه خواهرام. البته بگم که منم معمولا شخصیت سازگاری دارم و زیاد حاضرجواب نیستم که مشکلی پیش بیاد.

    با خواهرام هم خیلی خوبه روابطم. به طوری که اونا هرکدوم منو بیشتر از خواهر دیگر دوست دارند.
    من دانشجوی ترم سوم رشته روان شناسی هستم.
    در مورد کار هم بله تا الان دو جاکار کردم. اول در یک تولیدی خیاطی کار کردم. اما اونجا کارش از صبح بود و ظهر کمی استراحت و بعد تا شب ساعت 9 ماهی 120 تومن. من اونجا رو به پیشنهاد دوستم رفتم ولی فقط یک نصفه روز موندم اونجا. چون همون نصفه روز انقدر ازم کار کشیدند که فشارم افتاد و تا خونه که رسیدم به حالت غش رفتم فشارم 6 بود.

    بعد دیگه نرفتم. یک جا هم فروشنده بودم دقیقا مثل خیاطی فشارم افتاد و نتونستم کار کنم. بعد از اون به خیلی جاها سر زدم واسه کار اما بیشتر اونا بودند که منو نمی خواستند نمیدونم چرا شاید علتش اینه که ریزه میزه ام و فکر می کنن از پس کار برنیام. بیشتر دنبال کار نیمه وقت بودم که بتونم و توان جسمیم این اجازه رو بده ولی خب نتونستم کار اینطوری پیدا کنم.

    همین چند وقتا از طریق یکی از آشناهام یک کار منشی بهم پیشنهاد شد ولی من شبش خوابم نمی برد. همش میگفتم من نمیتونم از پس کارش بربیام. حوصلم اونجا سر میره یا اونا هم مثل بقیه منو نمی پذیرن که دقیقا همین طوری هم شد و اوناهم منو نخواستند با اینکه من قبلش درمورد چگونگی برخورد و صحبت و اینا مطالعه کردم و به نظر خودم خوب و مؤدبانه برخورد کردم و ولی انتخاب نشدم.

    در مورد اینکه از رختخواب بلند شم خب فکر خوبیه ولی نمیتونم آخه نصف شبه و اگه من بلند شم خانواده هم خوابشون سبکه و با من بلند میشن و نگران میشن که شاید حال من خراب شده. ذکر هم بله همیشه میگم کم و بیش تاثیر هم داره. اعتقادات مذهبیم خوبه اما فعلا از دست خدا ناراحتم اما واجباتو و حتی مستحبات رو کنار نذاشتم.

    21 سالمه ولی سختی زیاد کشیدم. مجبورم کار کنم خانواده در فشارن. همیشه ارزوم بود درس بخونم و بشم داروساز و خانواده رو نجات بدم ولی مریض شدم و یک مدت داروهای ضد افسردگی خوردم که بهتر شدم. حقیقتش من زیاد به کار بیرون که از صبح برم و شب برگردم خونه علاقه ای ندارم چون تمام وقتمو میگیره و اگر روز من مثل دیروزم باشه احساس افسردگی میکنم دوست دارم هر روزم منتوع باشه نه تکراری. اما خب مجبورم که کار کنم. چند ساله توی خونه کارهای جانبی انجام میدم ولی پولش کمه و بعضی وقت ها مامانم همش بهم میگه برو کار کن و خرج خودتو خودت دربایر در حالی که من همیشه سعی کردم باهاشون راه بیام و هیچوقت بهشون فشار نیوردم که مثلا فلان چیزو برام بخرید و شده لباسی که دوست نداشتم تنم کردم ولی هیچ نگفتم اما دیگه الان احساس سربار بودن میکنم و به نظرم نیازه که برم سر کار.

    ازدواج هم برای من راه نجاتیه. نه اینکه بخوام واسه فرار از شرایط انتخاب اشتباه کنم و با احساس تصمیم بگیرم. اما خب یک ازدواج خوب هم میتونه منو از این وضعیت نجات بده به شرطی که از چاله به چاه نیفتم. اتفاقا در حال حاضر بهترین راه برای من ازدواج هست چون دیگه از فضای خونه بدم میاد چون همش پر از تشنج و دعواست. دیدن وضعیت خواهرام هم حالمو بدتر میکنه (در تایپیکهای قبلی توضیح دادم) حتی دیگه محبت هم نمیتونه دید منو از خونمون تغییر بده چون واقعا خسته شدم و هیچ دلخوشی ندارم. حالا این فکر و خیالا هم بشتر اذیتم میکنه

    با سپاس فراوان

  6. کاربر روبرو از پست مفید آوای دل تشکرکرده است .

    miss seven (سه شنبه 29 دی 94)

  7. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 28 اسفند 94 [ 01:54]
    تاریخ عضویت
    1394-5-13
    نوشته ها
    333
    امتیاز
    8,314
    سطح
    61
    Points: 8,314, Level: 61
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 136
    Overall activity: 29.0%
    دستاوردها:
    Social5000 Experience PointsTagger First Class3 months registered
    تشکرها
    1,080

    تشکرشده 814 در 264 پست

    Rep Power
    82
    Array
    * هدفمند شدن و در پی اون تمرکز ذهنی میتونه راهی برای برون رفت از این مسئله باشه...
    (تصمیمت رو گرفتی مقالات و کتاب وتاپیک های مرتبط رو بخون و اگه سوالی داشتی بپرس...)

    مقدار اندکی فکر و خیال هم جایز است ولی نباید بذاری به اضطراب منجر بشه که فلج کننده اس و در خوشبینانه ترین حالت به رکود میبره زندگی رو...

    - یک سری به آرزوهای امکان پذیرت بزن ....



    برات آرزوی خوشدلی میکنم

  8. 3 کاربر از پست مفید یاس پاییزی تشکرکرده اند .

    khaleghezey (دوشنبه 05 بهمن 94), miss seven (سه شنبه 29 دی 94), آوای دل (دوشنبه 05 بهمن 94)

  9. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 14 تیر 95 [ 12:19]
    تاریخ عضویت
    1394-3-06
    نوشته ها
    31
    امتیاز
    1,266
    سطح
    19
    Points: 1,266, Level: 19
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 24.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    14

    تشکرشده 38 در 16 پست

    Rep Power
    0
    Array
    با سلام...
    یاس پاییزی عزیز ازتون ممنونم که جواب دادید. هدف من کار نیست ولی خب مجبورم که کار کنم. ولی فکر و خیال واقعا اذیتم میکنه. حالا اگر هدف من کار هم باشه نباید انقدر بهش فکر کنم.
    فقط بحث هدف نیست. من حتی به روزی ک گذشت و کارهایی که کردم و حرف هایی که زدم هم فکر میکنم. مثلا میگم چرا این حرف و زدم و ... . یا اگر قرار باشه فردا مهمونی برم هم باز فکر میکنم.
    خیلی از این بابت ناراحتم واقعا درطول شب آرامش ازم گرفته شده. این در حالی هست که روزها حالم خوبه و مثلا اگر قراره مهمونی برم خیلی هم خوشحالم. اصلا احساس میکنم تفکرم در شب و روز تفاوت داره. شب یک طورم و روز طور دیگه. احساس میکنم اضطراب دارم نمیدونم واسه حلش چکار کنم؟
    اینم بگم که قبلا یک مدت قرص های ضد افسردگی (فلوکستین 10) خوردم و حالم بهتر شده.

    ممنون میشم اگر راهنمایی کنید دوستان
    من به راهنمایی بیشتری نیاز دارم چرا فقط دو نفر منو راهنمایی کردند؟
    لطفا اگر راه حلی هست بهم بگید، متشکرم

  10. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 28 اسفند 94 [ 01:54]
    تاریخ عضویت
    1394-5-13
    نوشته ها
    333
    امتیاز
    8,314
    سطح
    61
    Points: 8,314, Level: 61
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 136
    Overall activity: 29.0%
    دستاوردها:
    Social5000 Experience PointsTagger First Class3 months registered
    تشکرها
    1,080

    تشکرشده 814 در 264 پست

    Rep Power
    82
    Array
    سلام ...

    پست قبلیم بیشتر در بعد رفتاری و ذهنی بود که به مرور کمتر میکنه افکاری که دوست نداری...فقط یک تجدید اولویت بندی و تصمیم جدی میخواد...

    تمرکز رو یک اصل یا اصولی بردن کمترین فایده اش کمتر هدر رفت زمان هست...


    اگه فکر میکنی به مرحله اضطراب رسیدی برای تشخیص بهتره حضوری به یک پزشک و متخصص مراجعه کنی(جهت دستیابی به یک تشخیص درست )


    موفق باشی گلم...

  11. کاربر روبرو از پست مفید یاس پاییزی تشکرکرده است .

    آوای دل (سه شنبه 13 بهمن 94)

  12. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 14 تیر 95 [ 12:19]
    تاریخ عضویت
    1394-3-06
    نوشته ها
    31
    امتیاز
    1,266
    سطح
    19
    Points: 1,266, Level: 19
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 24.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    14

    تشکرشده 38 در 16 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ببخشید دیگه کسی نیست جواب بده؟؟؟؟!!!!
    آقای خاله قزی من به سوالات شما جواب دادم
    میشه دوستان بیشتر راهنمایی کنید؟؟؟؟


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 01:22 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.