meysamm آقا:
سلام
همین مسئله که من چطور این حالت خجالت رو از بین ببرم هم مشکلی هست.چون یه مقدار از این حالات من ارثی هست!یعنی تو خونواده ما کسی سر زبون دار نیست و من با اینکه از بچگی در تلاش بودم این ویژگی منفی رو از خودم دور کنم و کلی هم پیشرفت کردم و تازه شدم این!
و درونگرا بودنم هم این مسئله رو تشدید کرده.چون از شلوغی و جمع های چند نفره لذت نمیبرم و ترجیح میدم جمع دو نفره باشه و در این حالت میتونم راحت صحبت کنم و از صحبت کردن لذت ببرم.توی جمع های چند نفره هم معمولا فقط شنونده هستم و اگر صحبتی کنم در حد کوتاه هست.و در کل باهاتون موافقم که خوش بیان بودن گاهی میتونه جای زیبایی رو بگیره و حتی موثر تر از اون باشه.و من برای رسیدن به این حالت در تلاشم ولی نتیجه کمی میگیرم.مطالعه ام خوبه ولی در یک لحظه نمیتونم کلماتو کنار هم بچینم و بیان کنم(البته در نوشتار قوی تر هستم)یا در تعارفات روزمره اگر کلمه جدیدتری بخام بیان کنم همش حس میکنم خیلی مصنوعی میشم.
جناب فدایی یار
ممنونم که در این تاپیک شرکت کردید.
بله من هم ظاهر طرف مقابل برام اهمیت داره.اصلا فکر نمیکنم برای کسی بی اهمیت باشه و هرکسی این حق رو داره که با کسی زندگی کنه که ظاهرش به دلش بشینه.ولی من این معیارم اصلا سخت گیرانه نیست که توجه کنم که رنگ پوست آقا و یا موهاش و چشماش و دماغش چه شکلیه.همین که ظاهر ایشون به نظرم غیر قابل تحمل نباشه برام کافیه.چه بسا گاهی از شخصیت هایی خوشم اومده که ظاهرشون از نظر بقیه افراد جامعه جالب نیس.(مثلا کچلن یا بینی بزرگی دارن)و این رو خودم کامل قبول کردم که باید به معیارایی توجه کنم که شخص برای رسیدن بهشون تلاش کرده.مثل علم و اخلاق و ادب.نه قیافه احسن و پدر پولدار و ...و دوست دارم که شخص مقابل من هم این تفکر رو داشته باشه .چون من ظاهرم عجیب غریب یا غیر قابل تحمل نیست که بگم با یک نگاه حق دارن از انتخابشون صرف نظر کنن.من یک چهره خیلی معمولی دارم که خدا بهم داده و برای رسیدن به چیزهای دیگه توی زندگیم تلاش زیادی کردم و این حقو برای خودم قائل هستم که طرف مقابلم به دستاوردهای من توجه کنه.حالا جالبه من این موضوع رو بهتون بگم ،گاهی از خانومایی که اومدن بعضیاشون رشته تحصیلیم رو پرسیدن و من هم گفتم.با اینکه رشته خوبی درس خوندم ولی اونها طوری رفتار میکردن که انگار من باید خجالت بکشم که این رشته رو خوندم!!
البته من نگفتم که مادرها خوشگل پسند تر هستن یا پسرهاشون.به نظر من اختلاف سلیقه وجود داره.ممکنه مادر پسری من رو نپسنده ولی پسرش از چهره من خوشش بیاد.افرادی بودن که به نظر من بقیه ملاک هاشون رو در حد عالی داشتم ولی این حق رو به پسرشون و من ندادن که یک بار ،فقط یک بار با هم صحبت کنیم و ببینیم مناسب هم هستیم یا نه.و این مسئله ناراحتم میکنه.و حتی از اون آقا پسر هم با اینکه ندیدمش ناراحت میشم که چرا کمی محکم تر برای ازدواج اقدام نمیکنه و خودش رو از آشنایی با موردهایی که ممکنه خیلی هم کفوش باشن محروم میکنه.
در رابطه با خجالت و کم حرفی حرفتون رو کاملا قبول دارم.به قول امام علی شخصیت انسان زیر زبانش نهفته هست.اگر من نگم خب مسلما اونها هم علم غیب ندارن که بدونن.و دنبال راه حل هستم که چطور بحث رو به اون سمت بکشونم که در مورد توانایی هام صحبت شه و شاید درصد زیادی از راه حل دست مادرم باشه.چون مادرم هم زیاد صحبت نمیکنه و منتظر میشه بیشتر اونها سوال بپرسن.گاهی اوقات جلسه انقد تو سکوت برگزار میشه که نمیتونم تحمل کنم همش به مادرم نگاه میکنم که سر صحبت رو باز کنه تا مجلس گرم شه.دوست درم مادرم بیشتر سوال بپرسه و اونها بیکار نشینن که مجبور شن به من زل بزنن:دی
در این مورد باید حتما با مادرم صحبت کنم.
خیلی ممنونم از همفکری تون.ان شاالله شما هم به زودی فرد دلخواهتون رو پیدا کنید.
آی تک عزیزم سلام.ممنونم ازت که نظرت رو گفتی
درمورد رنگ پوست ،واقعیتش من خودم اصلا مشکل ندارم باهاش و از نظرم قشنگهو گاهی مثل بازیگرای هندی میشمولی خب از کرم و چیزهایی که یکمی روشن تر و شفاف ترم کنه استفاده میکنم .ولی خب بیس اصلی صورت مشخص میشه که سبزه هست.و سفید مطلق نیس.واقعا برای خودم جای تعجبه که چرا رنگ پوست باید انقد در نظر بقیه مهم باشهخاله ای داشتم که تنها ملاک انتخاب همسر برای پسرش این بود که طرف انقد سفید باشه وقتی آب میخوره از گلوش پیدا باشهو همینطور هم شد.هرچند این عروس خانوم سفید برفی روزگارشون رو سیاه کردو قلبا مطمئن هستم که سرنوشت هرکس به انتخاب هاش گره خورده.
آی تک جان ممنونم که اطلاعاتت رو در اختیارم گذاشتی و حتما سعی میکنم به کار بگیرمشونراستش تو غذا خوردن یکم تنبل تشریف دارمD-: باید حتما بعد از ماه رمضون یه برنامه غذایی درست برای خودم ترتیب بدم.قبلا هم دکتر تغذیه رفتم هم باشگاه بدنسازی رفتم و هم متخصص.ولی خودم اهمال کاری کردم.پیش یه دکتری رفتم گفتم ویتامین بده من یکم وزنم زیاد شه ،وقتی جواب آزمایشمو دید کمونده بود منو از اتاق پرت کنه بیرونمیگفت میخای چیکار چاق بشی دختر؟خاستم بهش توضیح بدم ولی روم نشد
باید اساسی با مادرم صحبت کنم که اگر ازین پس کسی زنگ زد محترمانه بگه با آقا پسر تشریف بیارید
سوگند عزیزم سلام
فقط دخترا میتونن درک کنن که چقد سخته این وضعیت
معرف های من اکثرا آشنا هستن و کمتر پیش اومده کسی همینطوری بیاد و اونموقع به دلیل بی تجربگی مادرم اجازه میداد بیان ولی بعدا خودش هم به نتیجه رسید که نباید هرکسی رو به منزل راه بده.
و این حس شما رو درک میکنم که نگران از سرخوردگی مادرت هستی. چون منم گاهی حس میکنم مادرم هم به اندازه من نرااحت میشه ازین قضایا.همش میخاد روحیه منو حفظ کنه و خودش رو بیخیال نشون بده ولی خب مشخص میشه که خودش هم نگرانه.دلم میخاس پدر و مادرم داماد خوبی داشته باشن و دو نفره شدن ثمره زندگیشونو ببینن.
باید دید قسمت چیه.امیدوارم هر چه زودتر زودتر شما و بقیه مجردای اینجا خوشبخت و از اون مهمتر عاقبت بخیر شیم
آقا مهدی گرامی از شما هم ممنونم که شرکت کردین
بله سلیقه ها متفاوته و شاید مادر و پسر سلیقشون 100 درصد مخالف بود.من در مورد برادرم هم که درسن ازدواج هست ،وقتی مادرم میگه از بین دوستات کسیو انتخاب کن میگم من قرار نیس بپسندم.خودش باید دقت کنه به اطرافش و حداقل در مورد سلایقش باهام صحبت کنه تا بتونم مسیر رسیدن به دختر ایده آلش رو براش راحت تر کنم.نه اینکه من برم طرفو با سلیقه و معیارای خودم بپسندم.
والا من وقتی از دید یه پسر نگا میکنم میبینم چقد پسرای جامعه مون ضرر کردن که تاحالا منو ندیدن و انتخاب نکردن:-"البته این شوخی بودولی از نظر خودم اگر پسری در زندگیش دنبال رسیدن به عشق و آرامش بوده باشه میتونستم سیرابش کنم.البته باید در نظر داشت که هرکسی آرامش رو در چیز خاصی میبینه و من فقط میتونم مردی با عقاید شبیه به خودم رو خوشبخت کنم:)
متشکر از همه دوستان که تجربیاتشون رو در اختیارم گذاشتن
علاقه مندی ها (Bookmarks)