سلام
عزیزم منم دوران عقد شرایط مشابه شما رو داشتم . نزدیکای خرید عروسی که انگاری شده بود جنگ . کت و شلوار اون چرا از لباس من گرونتر شد ؟ چرا لوازم آرایش من کم قیمت باشه؟ چرا آپارتمانتون کوچیکه؟قفسه؟خفه اس؟و هزارتا چرای دیگه . حس این به آدم دست میده که توی هوا معلق هستی. نه به همسرت تعلق داری نه به خونوادت. میخوای خوب زندگی کنی اما حرفها و منفی بافی های دیگران مدام مثل مته روی مغز سرته .اما وقتی عروسی کردم خیلی متعادل شد این رفتارا. این زمان فقط و فقط به خوشحالی خودت و همسرت اهمیت بده . دوران عقد دورانیه که هیچ وقت برنمیگرده پس تا میتونی خوش باش.
شما نهایت تا یکسال دیگه پیش مامانت هستی. الان هرچیزی که پرسید ازت اونجوری جواب بده که دوس داره بشنوه. وقتی از پیش همسرت برمیگردی از احترامهایی که خونواده همسرت بهت گذاشتن بگو و بگو آخه مثلا کدوم مادرشوهری اینجوری با عروسش خوب و صمیمی برخورد میکنه؟ ازشون تعریف کن قبل از اینکه مادرت شروع کنه به موج منفی دادن.
مطلقا نذار همسرت هیچ چیزی از رفتار مامانت و حرفهاش بشنوه و بفهمه و احترام بینشون رو مدیریت کن و نگه دار. یکم سخته فشار زیادی به آدم میاد اما ارزشش رو داره.
خلاصه اینکه این یک سال رو سعی کن خوش بگذرونی و هر وقت مادرت خواست باهات صحبت کنه در این موارد بحث رو به قول معروف بپیچونی. اینم که زیاد جلوی چشمشون نباشی و دم دست نباشی تاثیر داره.
فقط و فقط به رابطه خودت و همسرت فکر کن و خودت رو اونجوری که دوس داری زندگی کنی عادت بده . لزومی نداره بچه ها صد در صد راه زندگی پدر و مادرشون رو ادامه بدن . اونا بزرگتر احترامشون واجبه اما تمامی کارها و رفتارشون الزاما درست نیست. این حرفهاشون از روی دلسوزیشونه . احتمالا شما هم بچه اول هستی که ازدواج میکنی و خونوادت بی تجربه.
به قول یه بزرگی: چون میگذرد غمی نیست...
علاقه مندی ها (Bookmarks)