به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 5 از 5 نخستنخست 12345
نمایش نتایج: از شماره 41 تا 50 , از مجموع 50
  1. #41
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 15 اردیبهشت 94 [ 11:20]
    تاریخ عضویت
    1391-8-27
    نوشته ها
    199
    امتیاز
    3,582
    سطح
    37
    Points: 3,582, Level: 37
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 68
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    5

    تشکرشده 94 در 53 پست

    Rep Power
    31
    Array
    سلام شيدا جان
    حرفهات خيلي به دلم نشست

    ما از هم جداييم فقط اخر هفته و بيشتر ماه رمضون نا كنار هم هستيم ...چون ماه رمضون نميتونن غذا بذارن من پايين يا بالا درست ميكنم باهم ميخوريم

    همسر من محبت كردنش بلد نيست نه دوست داره پدر و برادرش تنها باشن نه دوست داره من برم پذيرايي كنم و بلند بشم و بشينم

    من اصلن به باباش نميگم خودش يا ميشنوه يا توي خونه اونا بحثمون ميشه ......دخالت ميكنه و هميشه طرف منو ميگيره

    نميدونم منظورت از عضو شدن چيه ميشه بهتر برام بنويسيد بتون اقدام كنم

    هم روي حس حقارت خودم كار كنم تا حس تحقير نداشته باشم



    و هم بتونم به همسرم تاثير بذارم

  2. 2 کاربر از پست مفید tanhai تشکرکرده اند .

    zendegiye movafagh (سه شنبه 10 تیر 93), شیدا. (چهارشنبه 11 تیر 93)

  3. #42
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    تنهایی جان،

    چرا توی تاپیکهای دیگه مشارکت نمی کنی؟
    اگر زندگی بقیه را بخونی، در مورد مشکلاتشون فکر کنی و نظر بدی، نگاهت به زندگی خودت هم بهتر و بازتر می شه.

    نقل قول نوشته اصلی توسط tanhai نمایش پست ها
    نميدونم منظورت از عضو شدن چيه ميشه بهتر برام بنويسيد بتون اقدام كنم
    شما می تونید برای گرفتن مشاوره تخصصی از مدیر و کارشناسان همدردی، عضویت ویژه بگیرید.
    شرایط و جزییاتش را مینوش جان توی این پست گذاشتن.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  4. #43
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 09 دی 94 [ 18:13]
    تاریخ عضویت
    1393-3-16
    نوشته ها
    34
    امتیاز
    1,365
    سطح
    20
    Points: 1,365, Level: 20
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 62 در 28 پست

    Rep Power
    0
    Array
    از اول تا آخر بحث ها و پست ها رو خوندم برای آرامشت بگم دوست گلم هیچ میدونی تو هرچی باشه عروس بزرگی حکم ماد و خواهر داری هیچ میدونی عروس دومی هرچی هم که باشه باید احترام تورو به عنوان عروس بزرگتر و اینکه تاحالا جور نبودن مادر و خواهرو کشیدی بدونه؟ به هیچ عنوان منت اینهارو سر عروس جدید نزار خودتو سنگین بگیر مطمئن باش دوری و دوستی از همه چی بهتره گذشته ها رو فراموش کن فقط خودتو آزار میدی الانم چون بهت احتیاج دارن اخلاقا عوض شده درست میگی ولی اینا هم میگذره شما فکرکردی اون دختر کامله؟ هیچ عیب ایرادی نداره؟ اون خداس؟ مگه میشه عزیزم مطمئن باش فقط چون داستان اون یه چیز تازه هست همه بهش توجه میکنن بعدش کهنه میشه همه قشنگیا تمام میشه اصل قضیه رو میشه. من نمیخوام بگم خدای نکرده اون بده یا کمبودی داره منظورم اینه بزرگش نکن همین. فکر کن واسه داداش خودت میکنی اصلا واس خودت و دلت بکن اگه دوست داری. تا هرجایی که دوست داری بکن. بعدشم بزرگی خودتو توی خونه حفظ کن این فقط و فقط دست خودته حتی اگه شوهرت نخواد و بلد نباشه و پشتت نباشه که مطمئن باش داداشش هم توی همون خونه بزرگ شده شک نکن پس خیلی هم فرقی نداره. در هرحال اول باید به خودت مسلط باشی اعتماد به نفستو بالا ببری و بدونی همیشه احترام هرکسی دست خودشه.
    از اینکه بدون غرض ورزی و بی طرف قضاوت می کنید متشکرم.

  5. 2 کاربر از پست مفید مادری عاشق تشکرکرده اند .

    میشل (پنجشنبه 26 تیر 93), شیدا. (چهارشنبه 11 تیر 93)

  6. #44
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 15 اردیبهشت 94 [ 11:20]
    تاریخ عضویت
    1391-8-27
    نوشته ها
    199
    امتیاز
    3,582
    سطح
    37
    Points: 3,582, Level: 37
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 68
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    5

    تشکرشده 94 در 53 پست

    Rep Power
    31
    Array
    سلام به مادري عاشق

    باور كنيد هميشه سعي كردم از خودم بزنم براي اونها هم مادري كنم و هم خواهري اما همسرم اصلن قدر اين موضوع ندونسته و پدرش الخصوص هيچ وقت اين كارو برام نكرده

    باورتون نميشه هيچ وقتي نشده براي من چيزي بخري كه غافلگيرم كنه مگر اينكه از دو سال يكبار جايي بره برام چيزي بخره اما الان براي جاريم چون باب ميلشه ميگه با نشون بايد يك چيز ديگه هم ببريم و خودش رفته براش كادو جدا خريده بخدا اصلن اون كادو برام ارزشي نداره چون براي عروسشه اما نفس كارش بدم مياد كه چطور فرق گذاري ميكنه مگه من عروس نبودم توي نامزديم هيچي بهم نداد فقط يك چادري كه اون هم خواهرش گفته بود براي اولين با مياد خونتون بايد بهش كادو بدي.... از همه اينا بگذريم
    باور كنيد سعي ميكنم همسرم عصباني نشه اما ميره ماشين پارك كنه مثل باورتون نميشه من سفذه ميندازم ما ميخوريم بعد نيم ساعت يا 40 دقيقه مياد ... بعد ميبينه كه خورديم بعضي مواقع قهر ميكنه و بعضي مواقع ميشيكنه با سردي ميخوره بعضي مواقع هم با ميل و رغبت و روي خوش.. اصلن پيش بيني نميشه كرد كه آيا بخوريم يا نخوريم

    تا يك چيزي توي خونه خراب ميشه مثل پمپ كولر سوخت همش داد و بيداد ميكرد من ميگفتم عيبي نداره خوب شده ديگه ..... اگر نگران پولشي من ميدم بيخيال ارزش نداره .. بعضي مواقع توي اين جور مشكلات آروم ميشه و بعضي مواقع ميره توي فكر......

    اكثر شبها سر سفره غر ميزنه وقتي تحويل نمگيريم بيشتر خودش ميچسبونه اما وقتي زياد تحويلش ميگيرم انگار هي ميخواد لوس كنه خودشو .......
    الان بهش ميگم با پدرت سر عروسي برادرت بحث نكن بزار خودشون بدونن چه كار ميكنن ..... شوهر من خيلي دلسوزتره نسبت به برادرش زمان نامزدي ما برادر شوهرم اصلن هيچ حرفي به پدرش نميزد اگر ما بحثمون ميشد در مورد مراسم
    اما شوهر من الان هي دوست داره سر هر چيزي به پدر شوهرم بحث كنه ميگه بايد اينطوري بكني بهتر اونطوري بكني بهتره .... از اين حرفا
    شبها دير ميخوابه من زود ميخوابم اون دير هيچ وقت نشده باهم به رختخواب بريم

    هيچ وقت نشده سر سفره بنشينم به موقع بياد سر سفره
    هيچ وقت نشده بريم بيرون برگشتيم خونه اون به موقع بياد پايين هميشه يكساعت بعد از من يا ميره طبقه بالا سركشي يا ور رفتن با ماشين از اين جور موارد

    هيچ وقت نشده بگه يك شب پدر مادرتو دعوت كن بيان شام

    هر چي هم بهش ياد ميدم ياد نمگيره

    نه نماز ميخونه نه روزه اي ....... هيچي ..... نه به موقع ميره سر كارش نه به موقع مياد از سر كارش

    مثلا اگر ساعت 4 تعطيل بشه ساعت 5 مياد خونه ميره اين ور اون ور دور ميزنه

  7. #45
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 اردیبهشت 96 [ 22:34]
    تاریخ عضویت
    1392-2-27
    نوشته ها
    126
    امتیاز
    4,516
    سطح
    42
    Points: 4,516, Level: 42
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    49

    تشکرشده 97 در 48 پست

    Rep Power
    27
    Array
    با سلا م به شما به نظر من خانواده همسر شما مقصر نیستن اصلا به این فکر نکن که چون جاری ات از شما سرتره این کارارو واسش میکنن من شخص خودم جاری دوم هستم از لحاظ سواد خانواده درامد همه و همه چیز از ا ون جارز ام سرترم نه که خدایی نکرده بخوام خودمو بالا بدونم نه ولی خانواده شوهرم حتی کوچکترین کاری واسم انجام ندادن حتی یکبار خودمو خدنوا مو دعوت نکردن تازه مسخرمون هم میکنن ا ونا هم طلب کارن بخدا به اینا فکر نکن بعضی ادما اینجورین دیگه نمیدونم چرا البته شایدم شوهر ادم نقش اصلی باشه که باعث بشه دیگران چجوری باهاش رفتار کنن در کل خودتو با اون مقایسه نکن

  8. #46
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 09 دی 94 [ 18:13]
    تاریخ عضویت
    1393-3-16
    نوشته ها
    34
    امتیاز
    1,365
    سطح
    20
    Points: 1,365, Level: 20
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 62 در 28 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط tanhai نمایش پست ها
    سلام به مادري عاشق

    باور كنيد هميشه سعي كردم از خودم بزنم براي اونها هم مادري كنم و هم خواهري اما همسرم اصلن قدر اين موضوع ندونسته و پدرش الخصوص هيچ وقت اين كارو برام نكرده

    باورتون نميشه هيچ وقتي نشده براي من چيزي بخري كه غافلگيرم كنه مگر اينكه از دو سال يكبار جايي بره برام چيزي بخره اما الان براي جاريم چون باب ميلشه ميگه با نشون بايد يك چيز ديگه هم ببريم و خودش رفته براش كادو جدا خريده بخدا اصلن اون كادو برام ارزشي نداره چون براي عروسشه اما نفس كارش بدم مياد كه چطور فرق گذاري ميكنه مگه من عروس نبودم توي نامزديم هيچي بهم نداد فقط يك چادري كه اون هم خواهرش گفته بود براي اولين با مياد خونتون بايد بهش كادو بدي.... از همه اينا بگذريم
    باور كنيد سعي ميكنم همسرم عصباني نشه اما ميره ماشين پارك كنه مثل باورتون نميشه من سفذه ميندازم ما ميخوريم بعد نيم ساعت يا 40 دقيقه مياد ... بعد ميبينه كه خورديم بعضي مواقع قهر ميكنه و بعضي مواقع ميشيكنه با سردي ميخوره بعضي مواقع هم با ميل و رغبت و روي خوش.. اصلن پيش بيني نميشه كرد كه آيا بخوريم يا نخوريم

    تا يك چيزي توي خونه خراب ميشه مثل پمپ كولر سوخت همش داد و بيداد ميكرد من ميگفتم عيبي نداره خوب شده ديگه ..... اگر نگران پولشي من ميدم بيخيال ارزش نداره .. بعضي مواقع توي اين جور مشكلات آروم ميشه و بعضي مواقع ميره توي فكر......

    اكثر شبها سر سفره غر ميزنه وقتي تحويل نمگيريم بيشتر خودش ميچسبونه اما وقتي زياد تحويلش ميگيرم انگار هي ميخواد لوس كنه خودشو .......
    الان بهش ميگم با پدرت سر عروسي برادرت بحث نكن بزار خودشون بدونن چه كار ميكنن ..... شوهر من خيلي دلسوزتره نسبت به برادرش زمان نامزدي ما برادر شوهرم اصلن هيچ حرفي به پدرش نميزد اگر ما بحثمون ميشد در مورد مراسم
    اما شوهر من الان هي دوست داره سر هر چيزي به پدر شوهرم بحث كنه ميگه بايد اينطوري بكني بهتر اونطوري بكني بهتره .... از اين حرفا
    شبها دير ميخوابه من زود ميخوابم اون دير هيچ وقت نشده باهم به رختخواب بريم

    هيچ وقت نشده سر سفره بنشينم به موقع بياد سر سفره
    هيچ وقت نشده بريم بيرون برگشتيم خونه اون به موقع بياد پايين هميشه يكساعت بعد از من يا ميره طبقه بالا سركشي يا ور رفتن با ماشين از اين جور موارد

    هيچ وقت نشده بگه يك شب پدر مادرتو دعوت كن بيان شام

    هر چي هم بهش ياد ميدم ياد نمگيره

    نه نماز ميخونه نه روزه اي ....... هيچي ..... نه به موقع ميره سر كارش نه به موقع مياد از سر كارش

    مثلا اگر ساعت 4 تعطيل بشه ساعت 5 مياد خونه ميره اين ور اون ور دور ميزنه
    به جااااااااااااااااااااان یه دونه پسرم که همه زندگیمه همه چیمو به پاش ریختم الانم ده ساله بخاطر اون دارم میسوزم میسازم بخداااااا به هرچی اعتقاد داری فقط شوهر تو اینطوری نیست. انگااااار داشتی شوهر منو توصیف میکردی به جان پسرم وقتی میخوندم نمیدونستم بخندم یا گریه کنم بس که شبیه بود. تنها چاره اینه که بزنه در بی خیالی باید به خودت فکر کنی کدوم زنیه این چیزایی که گفتی دلش نخواد وقتی نیست وقتی نمیشه چیکار باید کرد؟ من یه جایی درباره ازدواج نوشتم که ما ازدواج نمیکنیم که طرف مقابل رو تربیت کنیم چون دیگه ازش گذشته ازدواج میکنیم نیمه گمشده رو بیابیم ازدواج میکنیم مکمل پیدا کنیم ازدواج میکنیم که شادتر زندگی کنیم. ازدواج میکنیم که اونایی که توی مجردی نمیتونستیم داشته باشیم با کمک یکی دیگه به دست بیاریم دونفریم که باید یکی بشیم چه فایده که اینطوری نیست واسه اکثررررریت.
    الانم امثال ماها توی این موقعیت گیر کردیم کاریشم نمیشه کرد. من بازم حرفای قبلیمو تکرار میکنم دیگه برات این چیزا مهم نباشه چیکار میشه کرد؟ تا میتونی کاری کن که خودت دوس داشته باشی خودت شاد بشی خودت راضی باشی. تا الان نقش زن مادر خواهر بازی کردی و هیچکس هم قدر نمیدونه و نخواهد دونست پس اینو بدون اینو همیشه به خاطر داشته باش دیگه انتظار نداشته باش دوست داشتی بکن نداشتی نکن حالا هرچی خواست بشه. محبت بی اندازه انتظارات بی جا بوجود میاره بعدا که نکنی فکر میکنن وظیفت بوده و نکردی جای تشکر ازت طلبکار هم میشن. توروخدا بیا زندگی منو بخون ببین تو خوشبخت تری یا من. بخدا قسم میخورم اگه بخونی میگی خداروشکر که تنمون سالمه. هرکسی به اندازه خودش مشکلات داره . پس اول یه کاری کن که دوست داری یه مشغولیات یه هنر یا هر کاری که فقط و فقط واسه دل خودت میکنی نه کسی دیگه هرچی میخواد باشه یه جای دیگه هم گفتم حتی شده بافتنی خیاطی نقاشی هرررررررچی ولی نه اینکه باز کاری کنی همه بگن بیا واسه ماهم خیاطی کن نقاشی کن یا بافتنی و غیره. ازت ایراد گرفتن بهت برنخوره مطمئن باش هرکی ایراد میگیره حسودیش میشه وگرنه کسی که دوستت داشته باشه هم خوبی هارو میگه و هم بدی هارو با زبون خوش نقد میکنه. خوشحال باش که تنت سالمه اگه بتونی مشاوره هم برین که چه بهتر شاید توی زندگیتون تغییراتی ایجاد بشه حالا با مشاوره خالی دارویی یا هرچی. هیچی جز تربیت کردن شوهرت و غیره دیر نشده. فقط میشه اوضاعو بهتر کرد همین.
    از اینکه بدون غرض ورزی و بی طرف قضاوت می کنید متشکرم.

  9. کاربر روبرو از پست مفید مادری عاشق تشکرکرده است .

    شیدا. (چهارشنبه 11 تیر 93)

  10. #47
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 15 اردیبهشت 94 [ 11:20]
    تاریخ عضویت
    1391-8-27
    نوشته ها
    199
    امتیاز
    3,582
    سطح
    37
    Points: 3,582, Level: 37
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 68
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    5

    تشکرشده 94 در 53 پست

    Rep Power
    31
    Array
    سلام بچه ها چند روز حس خوبي دارم و فكركنم اونم به خاطر اينه كه دارم خانواده همسرمو همراهي ميكنم

    باور كنيد من سعي ميكنم زياد قاطي نشم و آسيب نبينم

    اما خب اونا ميان سراغم .. مثلا حتي براي كوچك كردن انگشتر نشون با من تماس گرفتن و خواستن كه من همراهيشون كنم

    هم جاريم و هم برادر شوهرم

    نميتونم اين رفتارها رو قبول كنم و باري خودم همش توجيه ميكنم ميگم خرشون روي پل هست به خاطر همين دارن اينطوري برخورد ميكنن

    الان برادر شوهرم همش با من درد دل ميكنه ميگه ميخوام اينكارو كنم يا اون كار كنم .... نميفهمم يعني واكنش همراهي هاي منه .....

    براي عيد فطر قرار عقد گذاشتن من ميدونم كه بايد خيلي چيزها رو همكاهنگ كنم اما اونا نميدونن .م يدونم بايد ياداوري كنم

    الان براي خريد حلقه هم به من ميگنن تو هماهنگ كن خريد لباس عقد .... يا آرايشگاه

    موندم چه كار كنم .......

  11. #48
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 09 دی 94 [ 18:13]
    تاریخ عضویت
    1393-3-16
    نوشته ها
    34
    امتیاز
    1,365
    سطح
    20
    Points: 1,365, Level: 20
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 62 در 28 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط tanhai نمایش پست ها
    سلام بچه ها چند روز حس خوبي دارم و فكركنم اونم به خاطر اينه كه دارم خانواده همسرمو همراهي ميكنم

    باور كنيد من سعي ميكنم زياد قاطي نشم و آسيب نبينم

    اما خب اونا ميان سراغم .. مثلا حتي براي كوچك كردن انگشتر نشون با من تماس گرفتن و خواستن كه من همراهيشون كنم

    هم جاريم و هم برادر شوهرم

    نميتونم اين رفتارها رو قبول كنم و باري خودم همش توجيه ميكنم ميگم خرشون روي پل هست به خاطر همين دارن اينطوري برخورد ميكنن

    الان برادر شوهرم همش با من درد دل ميكنه ميگه ميخوام اينكارو كنم يا اون كار كنم .... نميفهمم يعني واكنش همراهي هاي منه .....

    براي عيد فطر قرار عقد گذاشتن من ميدونم كه بايد خيلي چيزها رو همكاهنگ كنم اما اونا نميدونن .م يدونم بايد ياداوري كنم

    الان براي خريد حلقه هم به من ميگنن تو هماهنگ كن خريد لباس عقد .... يا آرايشگاه

    موندم چه كار كنم .......
    از اینکه حس خوبی داری خیلی برات خوشحالم. شما بزرگواری خودتو بکن ولی اگه بعدش همه چی به حالت اول برگشت هم از حالا آماده باش که بهت برنخوره. با کمک کردن شما فقط بزرگواری خودت و نیک خواهی خودتو ثابت میکنی. بعدشم که هرکی میره سرخونه زندگی خودش و دیگه تنها شما عروس خانواده نیستی که بخوان همه کارارو بندازن روی دوش شما. هرکاری برشما رواست بر ایشون هم رواست ولی همیشه دوری و دوستی بهتره اینو با توجه به مطالب قبل از صحبت های شما میگم. اینم بگم که احترام هرکسی دست خودشه. ایشالله که موفق باشی و بازم با خبرای خوش بیای.بازم میگم جریان این عروس الان تازه هست و همه توجها به همین دلیل به ایشونه وقتی آبها از آسیاب افتاد همه چی عادی میشه. صبر و تحمل و بزرگواری خصلت انسان های شریفه. موفق باشی
    از اینکه بدون غرض ورزی و بی طرف قضاوت می کنید متشکرم.

  12. #49
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 15 اردیبهشت 94 [ 11:20]
    تاریخ عضویت
    1391-8-27
    نوشته ها
    199
    امتیاز
    3,582
    سطح
    37
    Points: 3,582, Level: 37
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 68
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    5

    تشکرشده 94 در 53 پست

    Rep Power
    31
    Array
    بردار شوهرم كلي عوض شده .. مگر ميشه آدم اينقدر زود تغيير كنه پس چرا شوهر من تغيير نكرد....

    دو شب پيش به حالت قهر رفتم خونه پدرم من قبلا هم قهر كرده بودم ولي برادر شوهرم به هيچ عنوان به من زنگ نميزد كه برگردم. ولي برادر شوهرم اين دفعه به من زنگ زد كه حق با تو و تو ميدوني كه من و بردار عصبي هستيم و اين هم به خاطر پدرمون بوده تو تنها كسي هستي كه همسرتو ميتوني تغيير بدي.و كلي صحبت كرد و پدر شوهرم هم چندين بار زنگ زده و گريه كرد كه تو دختر مني ميدوني چقدر دوستت دارم.... از اين حرفها

    از طرفي خانواده الخصوص مادر نظردارن كه جدا بشم وو ميگن به صلاح نيست كه ادامه بدي .. بهتر جدا بشي چون جووني داره از بين ميره به اندازه كافي اخلاق شوهرت تحمل كردي ديگه بسه هم براي ما بسه و هم براي تو ... همسرتو تغيير نميكنه

    موندم نميدونم چه كار كنم فعلن برگشتم تا مراسم برادر شوهرم خراب نشه ...... و عقشون برگزار بشه و در بعضي از كارها هم دارم كمك ميكنم فعلن..
    و خانواده ام هم گفتن برگرد خونه شوهرت تا مراسموشون انجام بشه به نحو احسن رفتار كن و انجام بده تا به خير تموم بشه اما به همسرت زياد نزديك نشو و بعد عقد بردار شوهرت اقدام كن تا براي هميشه اين زندگي تموم بشه چهارسال رفتي جلو و همش درد سر و اخلاق تند و وسواس همسرتو تحمل كردي و عوض نشد ...

    موندم نميدونم چه كنم ... خسته شدم به خدا

  13. #50
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 01 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,690
    امتیاز
    42,348
    سطح
    100
    Points: 42,348, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,903 در 1,648 پست

    Rep Power
    348
    Array
    تنهایی جان،


    از نظر من رفتار برادرشوهرت می تونه پایدار باشه... در واقع تو با واکنشت تعیین می کنی که پایدار باشه یا نه... همراهی کن، اما با تدبیر...


    اون الان داره وارد زندگی متاهلی میشه، اهمیت یه چیزایی رو بهتر درک میکنه.

    البته انکار نمیکنم که رفتارش متاثر از شرایطش هم هست، اونا الان بهت نیاز دارن، برای همین میگم با تدبیر باش، که بعدا ناراحت نشی

    در هر حال الان موقعیت خوبیه که (جدای از ارتباطت با همسرت) ارتباطت با خونواده همسرت رو شکل بدی، وجهه ای که میخوای رو کسب کنی، خصوصا برای عضو جدید خونواده.

    متین و محکم باش، نه خیلی بی حساب مهربونی کن، نه خودت رو ازشون دریغ کن... قلب و مغزت رو با هم قاطی کن....

    در مورد طلاق... نمیدونم چی بگم.... برای من و تو، فرقی نمیکنه کجا باشیم... همه جا، و با هرکس، یه جوره...

    - - - Updated - - -

    راستی چقدر نسبت به قبل بهتر و عاقل تر شدی... یادمه قبلا که تاپیک های قبلیت رو می خوندم، کلی از دستت حرص می خوردم... الان خیلی فهمیده هستی... آفرین...

    - - - Updated - - -

    آهان... البته مسئله می تونه این نباشه که: الان بهت نیاز دارن........

    اونا با خونواده ی خوبی آشنا شدن، و دلشون میخواد خودشون هم یه خونواده خوب داشته باشن... یعنی میخوان خوب باشن...

    متوجهی؟ یه الگو دیدن، و میخوان بازسازی کنن... الان انرژی ساختن رو دارن، انرژی مهربونی کردن رو دارن، انگیزه احترام گذاشتن رو دارن... برای همین دارن اینطوری باهات رفتار می کنن... پس تو هم کمک کن با هم بسازید... اما بازم میگم، با تدبیر و با ثبات... اگه خیلی خوشحال بشی از این تغییرات، و دل ببندی و غیره، همه چی خراب میشه.

    شما 4 نفر که با هم باشید، کم کم شوهرت هم بهتون ملحق میشه... پس آروم و نرم پیش برو، بذار حوادث خودشون رخ بدن...

    هر اتفاق بدی، یه اتفاق خوبه...


    ویرایش توسط میشل : پنجشنبه 26 تیر 93 در ساعت 19:17

  14. کاربر روبرو از پست مفید میشل تشکرکرده است .

    khaleghezey (پنجشنبه 26 تیر 93)


 
صفحه 5 از 5 نخستنخست 12345

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 00:33 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.