حدود 7 ماه است که عقد کردم در دوران نامزدی شوهرم خیلی خوب بود و با 90% معیارهای من سازگاری داشت و من احساس موفقیت در ازدواج را داشتم اما 1 ماه بعد از عقد و از زمان شروع پرداخت وامها رفتار شوهرم روز به روز بدتر شد و سر هر مسئله ای شروع به بهانه گیری کرد و من در این مدت چون انتخاب خودم بود و قبول کرده بودم که شوهری بی پول را داشته باشم مجبور به سکوتم و طلبی از شوهرم نداشتم و این سکوت بلند مدتم باعث شد که برام تبدیل به یک عقده بزرگ بشه و اگر بحثی پیش می آمد می گفتم " برو زنهای و دخترهای دیگه را ببین وو خدا را شکر کن که زنی مثل من قانع گیرت آمده" .یک روز که بحثمون بالا گرفت گفت تو هیچ مراعاتی واسه من نمی کنی فرقت با اون زنها در این است که آنها هر چیزی را که می خوان میخرن و میگیرن اما تو غر می زنی این حرفش آب سردی بود به وجودم و تیری که تو قلبم موند .نمی گم اخلاقم خیلی خوب است اما تا جایی که بتونم مراعات می کنم نق هایی هم که می زنم به خاطر خودش است که یک کم به فکر بدست آوردن درآمد باشه چون تمام حقوقش می ره برای قسطهامون و چیزی برامون نمی مونه کم آوردم نمی دونم با شوهری که از نظر فرهنگی و رفتاری با من فرق داره چی کار کنم .هر کاری ئاسش می کنم یک حرفی تئشه مثلا خواست ماشین بخره هی این دست اون دست کرد وقتش را به بطالت گذروند و هی می گفت من از ماشین سر در نمی آرم منم به شوهر خالم سپردم که واسمون ماشین پیدا کنه اونم به آشناهاش گفت و ماشین رو خریدیم از همون روز اول نق زد که ماشین رو بهمون انداخت 100 با رگفتم ما که انسانیم هر روز مریضیم چه برسه به ماشین اما بازم نق می زنه .....خستم کرده تو رو خدا کمکم کنید افسردگیم خیلی زیاد شده همه در نگاه اول می فهمن چقدر تو این مدت پیر و افسرده شدم کمکم کنید
علاقه مندی ها (Bookmarks)