سلام
چون این یک مبحث جدا از تاپیک در جریان فعلی من هست براش تاپیک مجزا زدم.
تشکر خانم دلجو از پاسخ و راهنماییتون
این درسته که من اینجا چون نوشتاری با شما در ارتباط هستم مجبورم صبر بیشتری هم برای بیان مسئله م هم برای دریافت پاسخ داشته باشم. در مکالمه حضوری من هم سریع تر و بی ملاحظه تر حرفمو میزنم هم صبر کمتری برای گرفتن جواب دارم فحش هم میدم و گاهی لحنمم تند میشه که البته خانمم تاحدود زیادی به اینا عادت کرده ولی همون دقت نظری که اینجا به تک تک جملات و راهنمایی ها دارم در مورد گفته های خانمم هم دارم و برام همه حرفاش مهمه
نتیجه ای که از اون تاپیک مهارت گوش کردن گرفته بودم این بود که متوجه شدم یه جاهای کارم اشتباهه و میلنگم. رفتم یه مدت چندتا فیلم راجع به بادی لنگویج یا همون زبان بدن از یوتیوب دیدم و یه سری نکته هم ازش نت برداری کرده بودم که متاسفانه در یکی از عصبانیت هام ریز ریز شدن ولی مثلا متوجه شدم نباید موقعی که همسرم باهام حرف میزنه دست به سینه بشینم چون فکر میکنه گارد گرفتم در برابر حرفاش
یا مثلا متوجه شدم که من حالت و احساس خاصی در چهره م نیست وقتی حرف میزنه تمام توجهم بهشه ولی نه سر تکون میدم نه هیچ علامت و واکنشی از علاقه میتونم نشون بدم. با وجود علاقمندی و اهمیت زیادی که برای حرفاش قائلم
یه مدت این مسائل رو سعی میکردم رعایت کنم ولی ترک عادت موجب مرضه و برام سخت بود ولش کردم
و اینکه من بهش زل میزنم و اون دوست نداره و حتی فکر میکنه من دارم عصبانی نگاهش میکنم و میگه مثلا چرا اینجوری نگام میکنی در حالی که من فقط نگاهم جدیه و جور بدی نگاهش نمیکنم واقعا!
یه مشکل دیگه هم از نظر کلامی هست همسر من خیلی شمرده شمرده و با طمانینه صحبت میکنه ولی من سرعت حرف زدنم خیلی سریعه و سرعت کند اون برام یه جاهایی که میخوام زودتر بدونم چه اتفاقی افتاده قابل تحمل نیست و وسط حرفش زیاد میپرم قصدم اینه کمکش کنم زودتر حرفشو بزنه و به اون جای مهم برسیم ولی شاید اون برداشت بدی میکنه. یا اگه چندبار بهش بگم خب ادامه ش یا بگم زود باش بگو و فس فس نکن ناراحت میشه و بعدش حس میکنم یه سری از حرفاشو میخوره دیگه
گاهیم وسط حرفاش سوال میپرسم انگار ناراحت میشه و حرفاشو خلاصه میکنه که متوجه نمیشم دلیلش اینه من درست بلد نیستم سوال بپرسم ازش یا کلا دوست نداره چیزی بپرسم.
یه سری مواقعم که متاسفانه وسط چیزهایی که میگه من عصبی میشم و دعوامون میشه ولی این مربوط به مواقعیه که کار اشتباهی انجام داده و دلیل نمیشه کلا کارهای روزانه و عادیشو دیگه دوست نداشته باشه بگه همه کاراش که منو عصبانی نمیکنه.
قبلا که همه چیزو برام تعریف میکرد اگه همه چیز عادی بود و کار بدی نکرده بود کلی هم قربون صدقه ش میرفتم یا اگه کار خوبی کرده بود ازش تعریفم میکردم
الان با توجه به این مسائل مدت های زیادیه که دیگه مسائلشو نه با زبون خوش نه حتی با تهدید و خشونت هیچ جوری برای من تعریف نمیکنه. یعنی حتی اگر با روی خندونم ازش بپرسم چی کار کردی انقدر امروز خوشگل شدی دیگه تعریف نمیکنه و حتی شده میگه هیچی! یا کلا دروغ میگه جاهایی که من در روز خبردار شدم از طریق مادرش یا دیگران رفته رو شب که ازش میپرسم رفتی چی کار کردی کلا انکار میکنه و میگه اصلا اونجا نرفتم! همین یک دلیل اساسی دعواها و فاصله مون شده
الان با توجه به این روند اشتباهی که من واقعا ناخواسته رفتم و باعث فاصله گرفتنش شده چی کار کنم دوباره به حرف بیاد و همه چیزو خودش با ذوق و بدون اینکه من بخوام از زیر زبونش به زور بکشم بیرون برام بگه؟
عام و خاص هم برای من فرقی نداره من همه چیزو میخوام درباره ش بدونم از حال و اوضاع روحیش در روز تا اینکه کجا رفته و با کی حرف زده و چی کار کرده
در حال حاضر من دیگه چکش نمیکنم ولی دوست دارم مثل گذشته خودش باهام احساس صمیمیت کنه و همه چیزو بگه. اینکه یه چیزی رو یه زمانی داشتی ولی حالا از دست دادی بدتره تا اینکه اصلا از اول نداشته باشی
در این زمینه مهارت های ارتباطی با همسرم دوستان اگر مثل همیشه من رو یاری کنید که کمی پیشرفت کنم خیلی ممنونتون میشم.
پیشاپیش ممنون.
علاقه مندی ها (Bookmarks)