دختر 27 ساله هستم حدود سه سال پیش با پسری از طریق یک وبلاگ بصورت تصادفی آشنا شدم. از روحیه و دیدگاهش به زندگی خوشم اومد و دوس داشتم بیشتر باهاش آشنا بشم که همین قضیه باعث شد تا از طرق اس ام اس و تماس رابطه بیشتر بشه. ما در دو شهر مشهد و اصفهان زندگی می کنیم.بعد از اینکه رابطه بیشتر شد علاقه و
وابستگی هم بیشتر شد تا اینکه شش ماه گذشت
و من ازش خواستم
بیاد به شهر ما تا همدیگر و ببینیم و رابطه از حالت مجازی یکم دربیاد ایشون هم بخاطر دوری راه و مشغله کاری به هر سختی بود جریان رو به خانواده ها گفتیم و به اصفهان اومد. چند روز که اصفهان بود همدیگرو دیدیم و موضوع ازدواج و مطرح کرد اما دقیق نگفت شرایط مالیش الان این اجازه رو بهش نمیده. منم گفتم باید بیشتر همو بشناسیم. وقتی رفت وابستگی و علاقم بهش بیشتر شد و دلتنگیام شدیدتر
تا اینکه بهش گفتم باید بیاد
و زودتر تکلیف رابطه رو مشخص کنیم.
اونم گفت که الان اصلا شرایطش رو نداره
و حداقل دوسال طول می کشه تا شرایط رو فراهم کنه و
گفت اگه خواستگار خوب دارم ازدواج کنم
و منتظر نمونم. منم نمیتونستم
صبر کنم و از طرفی نمیتونستم با کس دیگه ای ازدواج کنم چون دوسش داشتم و وابستش بودم. خلاصه کلی بحث و دعوا بوجود اومد و
من قبول کردم صبر کنم
اما خیلی بهم فشار وارد میشد بخاطر دوری راه. تا اینکه یکبار دیگه اومد اصفهان و گفت باید بازم صبر کنم. الان سه سال از شروع دوستی ما میگذره که بالاخزه
هفته پیش بخاطر اصرارهای من
برای روشن شدن تکلیف کار اومدن خواستگاری باوجود اینکه شرایطش فراهم نبود و پروژش با شکست روبرو شده بود اما بخاطر من اقدام کرد هرچند براش سخت بود. منم گفتم تا دو سال غقد همه چی وبا کمک هم جور می کنیم چون منم شاغلم و درآمد تقریبا خوبی دارم. خلاصه شب خواستگاری متاسفانه متوجه شدیم که خانواده ها از لحاظ فرهنگی باهم تضاد دارن مخصوصا پدر ها که پدر ایشون فرهنگی هستن و پدر من راننده کامیون.. خلاصه پدر ایشون مساله مهریه رو مطرح کردن که تعداد 5 سکه!!! و پدر من هم مخالفت کردن بخاطر بی توجهی که به سنت ما کردن البته خود پسر هم با مساله مهریه مخالف بود در نهایت رفتن و فرداش
بهم زنگ زد که پدرش بخاطر تضاد فرهنگی مخالفه و بخاطر اینکه به خانوادش وابستس نمیتونه کاری کنه
و پدرش به هیچ عنوان راضی نمیشه.چون دوتا طلاق هم داشتن تو خونشون و الان خیلی میترسن که دیگه اشتباه نکنن. به مشهد برگشتن و من به شدت سر این قضیه داغون شدم. ازم خواست تا کامل کات کنیم چون چاره ای نداشتیم. اما بعدش دوباره اس ام اس داد که بهم یه فرصت دیگه بده تا مستقل بشم و دوباره راضیشون کنم اما رابطه رو قط میکنیم. .
گفت اگه خواستگار خوب اومد ازدواج کن
اما من نه میتونسم قبول کنم نه اینکه قط رابطه کنم چون بهش واقعا علاقه دارم اونم من و خیلی دوس داره و نمیتونیم جدا بشیم. خواهش می کنم راهنماییم کنید خیلی سخته تصمیم گیری. ممنونم
علاقه مندی ها (Bookmarks)