سلام
طبق صحبتهای خانوم فرشته مهربان همچین تاپیکی باز کردم شاید مشکلم برطرف بشه.
اما قبلش برای تاپیکم میخوام قانون بذارم و میخوام کسایی که زحمت میکشن و اینجا مینویسن رعایت کنن.
1-کساییی که فکر میکنن من شبیه خانوم فلانی مینویسم یا داستانه یا هر فکری که به تاپیک من ربطی نداره اینجا ننویسن و افکارشونو پیش خودشون نگه دارن.
2-اول مشکل منو کاملا تشخیص بدید بعد راه حل بدید.چون فهمیدم مشکل خودش نصف راه حله.
3-راه حلهای عملی بدید لطفا.
4-سرزنش نکنید.
خلاصه ای از ماجرا رو مینویسم.
تو تاپیک قبلیم گفتم من زنی 28 ساله هستم که ده یازده سال پیش با پسرخالم ازدواج کردم اما متاسفانه چون هیچ اطلاعی از ماهیت ازدواج نداشتم و اصلا آمادگی نداشتم بشدت حالم بد شد.از ازدواج و سعید شوهرم فراری شدم.و فقط طلاق میخواستم که هیچوقت هم سعید زیر بار طلاق نرفت.تا اتمام دانشگاهم اوضاع خیلی بد بود.من اصلا نمیتونستم خودمو با شرایط وفق بدم اما بعدش کم کم اروم شدم.تا الان که چند ساله با سعید بحث و دعوایی نداشتم در حالیکه مشکلاتی داریم.
تو همون چندسال هم که به نظرم خیلی سیاه بود باز ما دعوا نداشتیم فقط من گریه و زاری میکردم و طلاق میخواستم و از خونه و زندگی مشترکمون بشدتتتت فراری بودم.اما سعید با سعه صدر تحمل کردو صبوری کرد و چیزی نگفت.
مشکلاتی که به نظرم فعلا وجود داره:
1-چون ما فامیل بودیم ریز صحبتها به همراه یک کلاغ چهل کلاغ همه جا پیچید و اینطور شد که همه شدن دکترای روانشناسی و هرکسی منو میدید نصیت میکردو سرزنش میکرد و ..... انقدری که واقعا کلافه شدم.و هنوز ادامه داره.این سرزنشها و دخالتا خیلی خیلییییی شدید بود.
2-من حس میکنم یه جوی درست شده تو فامیل و خونوادم که همه سعید رو خیلی خوب میدونن و منو بد.و انگار من تو این زندگی اضافیم که به زور به سعید چسبیدم در حالیکه همیشه من تقاضای طلاق داشتم.این غروره منو بشدت خدشه دار کرده.
و غیبت پشت سر من فراوونه.فراووون.
دلم میخواد طلاق بگیرم و سعیدشونو پس بدم بهشون و از دستشون خلاص بشم.
3-من واقعا نمیدونم سعید آیا منو دوس داره؟
4-تو مشکلاتی که داشتیم و مقابل بدخلقیا و بهونه گیریای من سعید صبر کرد.گذشت.باهام کنار اومد.بخشید.سکوت کرد.اما وقتی من این جو بد رو علیه خودم تو دور و برم میبینم حمایتی که از سعید انتظار دارم رو نمیبینم.و همچنین ازش دلخورم که چرا حرفمنو به خونوادش گفت و اونا به بقیه.
5-من دوس دارم از زیر چتر حمایتی شوهر خواهرشم بیرون بیاییم که ماجرا رو بعدا میگم.
6-گذشته هنوز منو آزار میده.
7-دوس دارم از اینجا بریم اما بخاطر کار سعید بعیده.
خوبیای زندگیمون به نظرم ایناس:البته بعضیاش مال چند سال اخیره و قبلا نبوده.
1-خوبی اول خود سعیده که انقد صبوری کرد.و اخلاقش خوب وبد.
2-خوبی دوم من بودم که خیلی چیزا رو رعایت کردم.مثلا نه بد شوهرمو پیش کسی گفتم با اینکه همه فضول زندگیمونن.نه تا حالا با خونواده سعید درگیر شدم با اینکه ازشون دلخورم و حتی زیاد از خواهراش خوشم نمیاد اما اصلا بدگوییشونو پیش سعید نکردم .از نظر خونه داری و اینچیزا خوبم و...و تا حدود زیادی سعیدو میشناسم و مراعاتشو میکنم
3-وقتی مشکلی نیس اوقات خوبی رو باهم داریم.بهمون خوش میگذره.طرز صحبت کردنمون با همدیگه خوبه.از نظر کلامی و رفتاری خیلی باهم خوبیم.
مثلا چند سال پیشا چون من مدام سعی میکردم از سعید دور بشم سعید فقط سکوت میکرد.و صبورانه کنارم بود.اما این چندسال بعدیش نه.حرفای محبت آمیز میزنیم.مثلا سعید خیلی قربون صدقه میره.کلا خیلی بهمون خوش میگذره.اما باز وقتایی که من خیلی ناراحتم یهو سکوت میکنه.سکوووووووت.
4-تو رابطه جنسیمون از سعید راضیم چون خیلی حواسش به منه و قدردانمه.منم سعی میکنم باش خوب باشم.برای همین اونم از نوع رابطمون راضیه.مگه اینکه من بهش سرد بشم و نخوامش
در کل فکر میکنم اگه اون مشکلات نبود خوب میشد.
از سعید هم اگه بخوام بگم.ارشد عمرانه.6سال ازم بزرگتره.وضع مالیمون خوبه.یعنی ابرومندانس.خونه و ماشین داریم.که خونه به نام منه.و درامدش هم شکر خوبه.
از نظر قیافه و تیپ و اینچیزا هم خوبه و خوش قیافه و خوش تیپه.
منم لیسانسم.از رشتم راضی نبودم اما یه سالی هست یه کاری شروع کردم و ازش راضیم.از نظر قیافه و ظاهر هم همه میگن خوشگلم و ازم تعریف زیاد میشه.
من حس میکنم یه چاقو تو قلبم دارم که گاهی درد میگیره و منو آزار میده.
گاهی فکر میکنم بهتره طلاق بگیریم و هردومون راحت شیم.گاهی فکر میکنم شاید این علاقه نیس بینمون و فقط یه عادته و شاید هرکدوممون جدا از هم خوشبختر باشیم.
تو مسافرتی که داشتیم یه صحبتایی رو با سعید داشتم مثلا از هدفهای کاری و مالیم گفتم و اونم خیلی تشویقم کرد و قول حمایت داد.اما هنوز راجب بقیش چیزی نگفتم.خصوصا راجب سکوتش پیش درو بریا چون قبلا گفتم و نتیجه خاصی نگرفتم میترسم دوباره بگم و نتیجه نده و من ناراحتتر شم.
دوس دارم بهش بگم از اینجا بریم یه شهر دیگه.
یا بدون بحث از هم جدا شیم.
واقعا خستم
علاقه مندی ها (Bookmarks)