سلام دوستان
من طبق پیشنهاددتون دارم مطالعه میکنم و رو خودم کار میکنم و رفتارهایی که باید و نباید انجام بدم رو لیست میکنم تا حد ممکن عملیشون کنم.
دیروز با همسرم بودم البته باز به پیشنهاد من، با اینکه خیلی تلاشمو کردم ولی باز اتفاقای بدی افتاد.
تو این رابطه دارم داغون میشم و بدجوری احساس تحلیل رفتن اعتماد بنفسمو دارم. اونا میخوان واقعیت رو برعکس نشون بدن از اول، خودشونو بزرگ جلوه بدن و منو حقیر
-رفتم خونشون، باز همه خونوادش بیرون رفتن، و فقط مادرش بود که اونم تا منو دید آماده شد بره، انگار که کسی نمیخواد منو ببینه، اصلا باهام خوب برخورد نکرد و یه سلام و خداحافظ خیلی سرد و آرومی فقط داد. یعنی رفتارش تقریبا همیشه اینه ولی اینبار تلختر از همیشه بود. شوهرم در غیاب مادرش خوب بود ولی در حضور مادرش فقط انگار اونو میدید و من نیستم اونجا. از قبل میخواستیم باهم مراسمی بریم 3 تایی ولی مادرش پاشد تنها واسه خودش رفت جای دیگه یعنی دوست نداره منم باهاشون برم. با این احوال من به شوهرم غر نزدم و ابراز ناراحتی نکردم. لطفا بگید عکس العمل من چی باید باشه نسبت به این رفتاراشون و اینکه دیگه خونشون هرگز نرم؟
-موقع برگشت، از شوهرم خواستم یه کتاب برام بگیره ولی گفت پول کافی همرام نیست، منم که دلم ازش پر بود یکم سرش غر زدم که مرد باید پول همراش باشه، مگه میخواستیم بریم خرید که ترسیدی و پولتو نیاوردی،... اونم جوابمو میداد و میگفت تو چرا پول همرات نیست، گفتم تو دوستداری زنت خرجتو بده که همش به جیب من چشم داری با اینکه کلی درآمدته، ...
پول همرام نبود و عابربانک همرام بود و بهش دادم که بره بگیره، بعد که گرفت کارت و کتاب رو برام پرت کرد و یه فحش خیلی بدی داد بهم و گفت قیمتش زیاد نبود و پولشو خودم دادم، چرا نرفتی فردا خودت بگیری...
منم گفتم نگهدار پولتو از خودپرداز بهت بدم، فردا بیرون نمیرفتم و امشب احتیاج دارم، تو بخاطر یه خرید برا زنت اینکارارو میکنی، گفت آره بده بهم، که با درخواستم منو عابر بانک پیاده کرد و 5 برابر پولو که بهم دادم(البته منم پرت کردم)، گفتم خودم برمیگردم با آژانس، اونم از خدا خواسته ساعت 11 شب منو تو خیابون ول کرد و گازداد رفت، بعد بلافاصله خیلی ترسیدم تنها اونوقت شب و براش زنگ زدم که گوشیشو خاموش کرد.
جالب اینجاست هنوز تو شوک کارشم و فک میکردم عصبانی بود دیشب. صبح که براش زنگ زدم اصلا پشیمون نبود و یه حرفایی هم می زد که دلم ریش شد:
گفتم چطور دلت اومد زنتو ول کنی اونوقت شب، تازه یه ماشین هم مزاحمم شد و یه بنده خدا برام دربست گرفت، گفت به من چه ، تو زنم نیستی، تقصیر خودت بود، آره دلم اومد، ...
گفت دیگه ازین به بعد همیشه با آژانس برو اینوراونور دیگه هم با هم جایی نیمیریم و نمیبرمت و هیچوقتم نمیام دنبالت...
که قط کرد و نذاشت من حرف بزنم و جواب نداد تا غروب که خودش زنگ زد و من جواب ندادم.
در ضمن میدونم که به خونوادش پیش پیش تعریف کرد تا پس نیفته یوقت، من فقط به مادرم گفتم و مادرم میگه باید پدرت هم بدونه و بهش گوشزد کنه و بلای بدتری سرت نیاره، ولی من نذاشتم بگه، چون پدرم بفهمه شلوغبازی به پا میشه و شاید به جدایی هم بکشه با گستاخی و جواب دادن شوهرم و مادرش.
الان موندم بهترین اقدام چیه تو این شرایط این جریانو باید به پدرم بگم تا اینکه یکم بترسه و از جسارتش کم شه و راه برا نامردیای بدترش باز نشه یا مسکوت بذارمش؟ من باهاش تماسی نداشته باشم یا داشته باشم و بگم دیگه ازین به بعد واسم نامحرمی و کاری باهات ندارم؟؟؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)