سلام
suzana یادتونه؟ مشکل دست بزن شوهرم و بداخلاقیاش و دخترم که وجودش قدرت تصمیم گیری رو ازم گرفته.
امروز ماموریت داشتم ولی بازم بخاطر گیر دادنای دیشب شوهرم کنسل کردم. نه توی محل کارم ارزشی برام مونده نه تو فامیل خودم و خودش. احساس سرخورگی و تحقیر و ناامیدی می کنم. جالبه بدونین هر وقت خودش شهر دیگه کار داره در بدترین وضعیتها هم تنهام میزاره میره هفته ای دو شب بیشتر خونه نیست که یه شبشو تا دیر وقت خونه مادرشیم یه شبشم به قول خودش به کارای مهم و قرارهای کاریش می رسه. منم درس دارم کار دارم ولی همه چیزمو از دست دادم. تاپیک قبلیم یادتونه خیلی تلاش کردم حالا دیگه کتک کاریها مهار شده چون ابزار مهم سکوتو کشف کردم. می دونم که تو طولانی مدت این سکوت باعث تجمع عقده ها و از هم پاشیدن میشه. کمکم کنین دیشب با وجود گیر دادنش به اینکه چرا میری و با کی میری با اینکه می دونست روال کارم چیه نتونستم به چشاش نگاه کنم فکر کردم احساس نفرتو از چشام می خونه. ولی بازم سکوت کردم. بخاطر خونه خریدن کلی قرض و قوله کردم حتی از طلاهام که همشون پس اندازم بودن فروختم تو. فشار مالی هستیم و اون داره به برنامه مسافرت آخر هفته با پدر مادرش فکر می کنه. کلن تو این زندگی فشار روی دوش من بوده. اون قد بچه به دست و بی شوهر اومدم خونه که از همسایه ها خجالت میکشم. احتمالا فکر می کنن شوهرم گذاشته مارو رفته.کمکم کنین خسته و تنهام واقعا می خوام جدا بشم ولی بازم مشکل بچه ام و خونوادم هست. نمی تونم بذارم زیر دست مادرشوهر بی فرهنگ بزرگ بشه. اونقدر جانا و مالا تو این زندگی سرمایه گذاشتم و قدرشناسی ندیدم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)