سلام دوستان.
یک آقا پسر رو از مرداد ماه طی یک رابطه تقریبا رسمی میشناسم. از مرداد تا دی ماه به صورت عادی با هم سلام و علیک داشتیم و تقریبا با اخلاقیات همدیگه آشنا شده بودیم. اواسط دی ماه ایشون درخواست ازدواج رو مطرح کردن. قرار شد ابتدا با هم آشنا بشیم و بعد خانواده ها رو در جریان قرار بدیم_علیرغم درخواست من که اصرار میکردم اول خانواده ها بدونن_و بنا براین از اون موقه تا حالا راجع به مسائل مختلفِ ازدواج صحبت کردیم و به تفاهم رسیدیم. الان ازش خواستم که به مامانش بگه و مامانشم با مامان من صحبت کنه تا بتونیم بیرون بریم تا بیشتر آشنا شیم اما به خاطر اینکه هنوز استخدام نشده_داره مراحلشو طی میکنه_میترسه به مادرش بگه و باهاش مخالفت کنن. از طرفی میترسه زمانی که خانواده هامون در جریان قرار بگیرن، بعد از 4-5ماه اصرار کنن که عقد کنیم و این درحالیه که اون حداقل تا 6ماه دیگه قراردادشو به خاطر دوره های آموزشی قبل از استخدام نمی تونه امضا کنه و میگه تا زمانی که استخدام نشده باشه نمیتونه بیاد خواستگاری! این آقا به شدت به من علاقه داره! حرفاش عاشقانه س، رفتارش عاشقانه س! منم... منم عاشقش شدم! ما به هم احساس تعهد میکنیم، مشکلاتمونو با هم حل میکنیم...سنگ صبور همدیگه شدیم!با هم میخندیم و با هم گریه میکنیم! روزانه 4-5 ساعت از طریق یاهو و 1-2 ساعت تلفنی راجع به مسائل مختلف صحبت و تبادل نظر میکنیم. من نمی دونم چیکار کنم. به نظر شما درسته که خانواده ها رو در جریان بذاریم و بریم بیرون برای آشنایی با توجه به شرایط استخدامش و عشقی که داریم؟
.................................................. .....................
پ.ن: قرار شده در اولین دیدار بریم آزمایش ژنتیک بدیم تا از لحاظ پزشکی مطمئن باشم که اگه دیدیم نمیشه کار به جاهای باریک تر نکشه چون همینجوریش خیلی به هم وابسته ایم!
راستی از طرفی هم خیلی خیلی استرس داره و هم خجالت میکشه به مامانش بگه. ازتون میخوام راهنماییم کنید بهش بگگم چطور میتونه در میون بذاره با مادرش(خونوادشون مذهبی ان اما روشنفکر)
علاقه مندی ها (Bookmarks)