سلام به دوستان عزیز
میخوام بازم ازتون کمک بخوام.البته این بار در مورد خودم نه درمورد یکی از دوستام.
چند ماه پیش یه همکار جدید پیدا کردم. اوایل چون اصلا اهل حرف زدن نبود منم باهاش خیلی حرف نمیزدم ولی کم کم با هم دوست شدیم. وقتی باهام درددل کرد تمام بی انگیزگی های خودم یادم رفت.
همکارم یه دختر 29 ساله هستش. تنها زندگی میکنه. یعنی مجبور شده که تنها زندگی کنه. پدر و مادرش از هم جدا شدن و اون با مادرش زندگی مکیرده میگفت مادرش خیلی خیلی سخت گیره و برای رسیدن به هدفهاش هر کاری میکنه. نه میزاشت که جایی بره و نه با کسی ارتباط داشته باشه. تا یه سال پیش که دیگه نتونسته تحمل کنه و الان تنها ست. من احساس میکنم افسردست. اگه ساعتها باهاش حرف نزنی اونم حرف نمیزنه. حتی برای کارهای روزمره زندگیش هم انگیزه ای نداره. بعضی وقتا بهش میگم بیا بریم ناهار یا یه چیزی بخوریم میگه ولش کن حوصله ندارم.من وقتی اونو دیدم تازه فهمیدم واقعا خوشی زده زیر دلم.
بهش گفتم چرا ازدواج نکرده. گفت مادرش با ازدواجش مخالف بوده. البته خواستگار هم نداشته. بنده خدا قیافه خوبی هم نداره. میگفت یه مدتی تو این سایتهای همسریابی عضو بوده ولی هر کی تا عکسشو میدیده از پیشنهادش پشیمون میشده. اونم انصراف داد. ولی مشکلاتش همینا فقط نیست.
میگفت تو زندگیش استرس زیاد کشیده. یه روز که رفته بودم پیشش دیدم موهاش کامل سفیده و خیلی خیلی کم پشته. میگفت وقتی رفته دکتر گفتن که از استرس زیاد موهاش اینطوری شده. به شدت هم وقتی استرس داره موهاشو میکنه.
حالا من موندم چطور بهش کمک کنم. دوستم کارشناس ارشده و خیلی خیلی دختر خوبیه. اینقدر مهربون و صبوره که حد نداره. ولی خیلی تنهاست. یعنی باید تا آخر عمرش تنها بمونه. من چکار میتونم براش بکنم؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)