سلام
من دختری 20 ساله هستم رشته ام موسیقی هست از دوران نوجوانی تا الآن خودمو درگیر هیچ دوستی و مسئله ی عشقی و ... نکرده بودم و همیشه سرم تو درس و ساز و سلفژ و زندگی خودم بود و چقدر هم خوب بود!!! اما چند ماه هست که متاسفانه اتفاقاتی افتاد که منو درگیر کرد چند ماه پیش استادم رو عوض کردم دیگه از تدریسش نتیجه نمی گرفتم تعریف استادی رو شنیدم و آثارشو دیدم و مورد تایید اساتید دانشگاه هم بود و تصمیم گرفتم پیش اون برم یکی از اساتید هم سفارشم رو به همین استاد کرده بود اما رفتار استاد جدیدم فقط دو جلسه ی اول نرمال بود نمی دونم چرا هر وقت چشم تو چشم می شد زود سرشو می انداخت پایین و خجالت زده میشد در حالی که با شاگردای دیگه رفتارش اینطور نبود هر وقت باهام حرف می زد سعی میکرد در و دیوارو نگاه کنه و هر وقت هم چشم تو چشم می شد زود سرشو پایین می انداخت هر وقت بیرون از کلاس منو می دید خودشو به ندیدن می زد مایل به سلام علیک نبود یک ماه گذشت بعد از این پنج شش جلسه کم کم رفتارش مثل یخ شد اما برام مهم نبود من درسمو می گرفتم و کارمو انجام می دادم دو هفته به مسافرت رفتم بعد از دو هفته که اومدم استادم آدم دیگه ای شده بود گرم مثل دو جلسه ی اول و خیلی مهربون و حتی نگاهش فرق کرده بود یه نگاه پرشور و مهربون یه آدم فوق العاده مهربون جلسه ی بعد به همرا یک قطعه ی کلاسیک شروع کرد به خوندن در تمام قطعه به چشام زل زده بود و می گفت دوستت دارم اما تو چی؟ دوستت دارم دارم تو چی ؟ خیلی تنهام دوستت دارم اما تو چی ؟ دوستت دارم اما تو چی ؟ ... منم مات مونده بودم که چی شده و چی میگه !؟ هر جلسه داستانی شدجلسه ی بعد شروع کرد و از خانواده اش و پدر و مادرش و زندگیش برام تعریف کرد و تماما میگفت تو نمی خوای سوالی ازم بپرسی تو نمی خوای بیشتر بدونی و من هیچی نمی پرسیدم و اصلا به حرفاش اهمیت نمی دادم نمی دونم شاید چون می ترسیدم رابطه ام صمیمی بشه و دیگه استاد شاگرد نباشیم جلسات بعد هم همینطور می گذشت گاهی وقتا شروع می کرد به درد و دل کردن و من حرفی نمی زدمو چیزی نمی گفتم و دیگه ادامه نمی داد دفعه ی بعد اصرار داشت پدر و مادرت رو کنسرتم بیار فرصت خوبیه برای آشنایی و من نه تنها والدینم رو نبردم خودمم نرفتم هر جلسه از خودش و پدر و مادرش می گفت و از اتفاقاتی که براش می افته چیزهایی که به من ربطی نداره و هی می گفت نمی خوای ازم بیشتر بدونی و تمام از خودم و خانواده ام و گذشته ام می پرسید و من جواب نمی دادم حرف رو عوض می کردم یه شوخی هایی میکرد که من مات می موندم که استاد چش شده شوخی هایی که از استادهای دیگه ام ندیده بودم مثلا هر وقت حرف می زدم صدای بچه درمی آورد و حرفمو تکرار می کرد انگار که داره با یه بچه ی دوساله شوخی می کنه و طوری حرف می زد انگار که داره یه بچه رو ناز میکنه!!! بارها بهم گفت تو مایلی با یه تهرانی ازدواج کنی اینطوری همیشه تهران می مونی و موزیکم بدون هیچ مشکلی ادامه میدی...پنج ماه اینطور گذشت هر وقت از خودش می گفت جواب نمی دادم هر وقت از خودم میپرسید حرف رو عوض میکردم فقط چون می ترسیدم رابطه مون صمیمی بشه و بعد پاسخگوی این صمیمیت و رابطه در مقابل اون باشم من با شاگردای دیگه اش صحبت کردم همشون می گفتن استاد رفتارش خیلی سنگین و باوقاره و اصلا از موضوع دیگه ای صحبت نمی کنه و فقط درس می ده نمی دونم چرا با من اینطوریه ؟! تا اینکه یک بار هی از خودم و گذشته ام و خانواده ام پرسید هی گفت باید بگی منم از کوره در رفتمو گفتم چیه شما مردا هی میگید باید باید باید گاهی وقتا هم نباید می دونین استاد این کارتون یعنی فضولی بهش برخورد و یه نیشخند زد که ناراحتیشو پنهون کنه بعد از چند دقیقه تازه خودم فهمیدم که چی گفتم و به استادم فضول گفتم تا به حال با هیچ کدوم از استادام تا این حد بی ادبانه صحبت نکرده بودم خونه که اومدم بهش زنگ زدم ازش عذرخواهی کردم و از جلسه ی بعد همین اتفاق، اون یه آدم دیگه شد یه آدم فوق العاده ترسناک و بداخلاق و یخ انقدر یخ که ازش می ترسیدم احساس می کردم می خواد یه چوبی چماقی برداره سرمو بشکونه اصلا به کارم اهمیت نمی داد اصلا گوش نمی داد چی می زنم اصلا مهم نبود که بهم درس بده بازم تو اون پنج ماه درسشم می داد این حرفاشم میگفت
چهار پنج جلسه اینطوری گذشت تا اینکه الآن دو هفته ست دوباره خوش اخلاق شده اما دیگه مثل گذشته نگاه پرشور و عشق نداره یه مهربونی معمولی مثل استادای معمولی دیگه ... شما می دونین این نوسانات واسه چیه ؟؟؟؟؟؟ شما می دونین قصد ایشون از این حرفا و رفتارا چیه ؟؟؟؟؟ شما می دونید چرا اینقدر سوال پیچم می کنه ؟؟؟؟؟شما می تونین بگید تو سر ایشون چی می گذره ؟؟؟؟؟ من که واقعا گیج شدم ! آخه چرا اینطوریه ؟؟؟؟؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)