سلام. طاعاتتون قبول حق. من 9 ماه پیش شکست عاطفی داشتم بنابر شرایط از کسی که عاشقش بودم وبا هم برنامه ریزی میکردیم برای ازدواج و مشاوره میرفتیم جدا شدم. رابطه مون هم خیلی پاک بود. دستمون هم به هم نخورده بود. من هنوز نتونستم فراموشش کنم. خیلی زیاد گریه می کنم. جاش رو تو قلبم نمیتونم به کسی بدم. حالا یک خواستگار زنگ زده که خانواده ام خانواده اش رو خیلی تایید میکنند. و اصرار میکنند که ما با هم حرف بزنیم و همو بشناسیم. چند تا مشکل بزرگ هست. لطفا کمکم کنید.
1. من چطوری وقتی با تک تک سلول هام کس دیگه ای رو میخوام با یک پسر دیگه وارد رابطه بشم؟ من نمیخوا مادر بچه ای باشم که عاشق پدرش نیستم نمیخوام اسمم تو شناسنامه کسی باشه فکرم پیش کس دیگه.
2.من همش احساسم اینه که زمان میگذره،اون آقا شرایطش بهتر میشه، و اون وقت توانایی ازدواج پیدا میکنه و انتخابش من هستم.
3.مادر خواستگار جدید به مامانم گفتن که پسرشون خیلی عاطفی هستن. می ترسم یک مدت باهاش حرف بزنم جوابم رد بدم ایشون اذیت بشن.
4. میل به ازدواج، رابطه زناشویی، مادر شدن ،.... با ورود اون آقا به زندگی من در من به وجود اومد و با خروجش از بین رفت. الان اقایون با درخت چنار برای من هیچ فرقی ندارن.
5.مادر من به من میگن که این مورد جواب اذیت هایی هست که شدی تو این مدت کفران نکن.خیلی اینها رو پسندیدن و خوشحالن.
* من الان در شهر دیگه ای هستم.یک شب خواب دیدم اون اقا خیلی گریه کردن و روش رو با ناراحتی از من برگردوند. دقیقا فرداش مامانم زنگ زدن وگفتن این خانواده تماس گرفتن و اجازه خواستن پسرشون با من درتما س باشد تا هم دیگه روبشناسیم از او ن روز حالم خیلی بده. کمکم کنید.
علاقه مندی ها (Bookmarks)