به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 5 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 41 تا 50 , از مجموع 61
  1. #41
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 23 آبان 88 [ 10:52]
    تاریخ عضویت
    1388-7-29
    نوشته ها
    159
    امتیاز
    4,027
    سطح
    40
    Points: 4,027, Level: 40
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 123
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    395

    تشکرشده 400 در 127 پست

    Rep Power
    30
    Array

    RE: چرا بی اعتماد شدیم و ادامه زندگی ناممکن به نظر می رسد

    نقل قول نوشته اصلی توسط mamfred
    خیلی خوبه که تونستی احساساتت رو کنترل کنی و نزاشتی قبل از اینکه تصمیم بگیری کسی چیزی بفهمه
    خانومی من اصلا نگفتم که مقصر شما هستی بزار یه چیزی رو بهت بگم توی یه مشکل نباید دنبال مقصر بگردیم چون باعث می شه قضاوت های بی جا کنیم شاید همسرت هم مقصر نباشه اون فقط نمی دونسته چه طور باید رفتار کنه تا اون مردی بشه که شما بهش افتخار کنی
    ببین خانومی گاهی خوب بودن باعث می شه شرایط برای طرف مقابل سخت می شه یعنی شما انقدر خوبی که طرف مقابلت کم می آره و گاهی از این همه خوبی کلافه می شه و با خودش می گه من چرا نمی تونم کاری بکنم یا مثل اون باشم همین باعث می شه کاری بکنه تا شما رو از مسیر خوب بودن خارج کنه شاید می خواد به خودش بقبولونه که شما اون روی سکه هم دارین و وقتی می بینه بازم خوبین و صبوری می کنید از حالت تعادل خارج می شه هم شما و هم همسرتون به یکم تنهایی و زمان نیاز دارید تا رفتارهاتونو نسبت به هم بررسی کنید
    سعی کن رفتارهای همسرت رو مرو کنی و ببینی چند تا از این رفتارها بیشتر از بقیه اذیتت کرده و چرا اینطور بوده؟؟
    ببین حساسیتت یر اون به جا بوده یا بسته به شرایطی که درش بودی برخورد کردی
    جز قضیه اون خانوم و همسرت اون قضیه رو باید جدا گانه باهاش برخورد کنی
    فعلا اونو بزار کنار از شناختی که از شخصییتت تو پست ها پیدا کردم فکر می کنم این قابلیت رو داشته باشی که مشکلاتت رو تفکیک کنی پس فعلا اون مسئله رو بزار کنار و بقیه رفتار های همسرت رو ارزیابی کن
    اتفاقا من خودم را ادم بی دلیل و خوبی می دانم که هیچ لزومی بر خوبی هایم وجود ندارد . همسرم از من توقع دارد دائما و در هر شرایطی که باشم مسائل و مشگلاتش را بفهمم و به وی کمک کنم

    ولی به واقع یکبار، یکبار مشگلی که کاملا مربوط به درون من بوده را نفهمیده و با مشگل درونی من برخورد کرده باز خورد نشان داده است و اگر یکبار حداقل او را در کنار خودم احساس می کردم اینقدر ناراحت نمی شدم . هر بار مسئله ای باعث اعتراض من شد او جلو و در مقابلم ایستاد و نه درکنارم و نه شانه به شانه ام . کاری که من به تکرار در طول زندگی ام برایش کرده ام و سعی کردم شانه به شانه اش باشم .

    و اما نگاه همسرم به من این است که من آدمی هستم که تنها و تنها به خواستهای خودم توجه دارم و اجازه ندارم اعتراض کنم چون چیزی برای اعتراض وجودندارد و شرایط را همانگونه که او بر من تحمیل می کند درک کنم و گناه بدبختی و ناکامی او و ..... همه تقصیرمن است و.......

    این تفاوت دو دیدگاه را چه کنم .
    شما و سایر دوستان به عنوان یک شخص ثالث مسئله خانم را به من حق دادید اما باور می کنید همین آقای همسر هیچ حقی برای من قائل نشد و حتی به من پیشنهاد داد تا با دکتر و مشاور صحبت کنم تا به من بگوید که من دچار بیماری و توهم هستم


    و امرو ز هم اگر آگاه شود که بنده خدایی پیداشده که من را درک کرده می دانید چه واکنشی دارد ؟!

    یا مرا به دروغگویی و خارج از واقع تعریف کردن ماجرا متهم می کند یا عقل و تحلیل شماها را زیر سئوال می برد .

    خلاصه اینکه از قبول اشتباه خبری نیست و اگر هم قبول کند به ظاهر است و هیچ تلاشی برای ترمیم روحیه نمی کند
    می خواستم زندگی کنم ، راهم را بستند
    عاشق شدم ، گفتند دروغ است
    گریستم ، گفتند بهانه است
    خندیدم ، گفتند دیوانه است
    دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم
    ( دکتر علی شریعتی )

  2. #42
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 23 آبان 88 [ 10:52]
    تاریخ عضویت
    1388-7-29
    نوشته ها
    159
    امتیاز
    4,027
    سطح
    40
    Points: 4,027, Level: 40
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 123
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    395

    تشکرشده 400 در 127 پست

    Rep Power
    30
    Array

    RE: چرا بی اعتماد شدیم و ادامه زندگی ناممکن به نظر می رسد

    نقل قول نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی
    نقل قول نوشته اصلی توسط گفتار نیک
    .... اما مقصر من نیستم . مقصر رفتارهای از ریشه ایراد دار اوست . .....
    مقصر من هستم یا شوهرم؟
    منظور من از بی تقصیر بودن اشاره به مطلب مامفرد بود و احساس همسرم در مورد خانواده ام و جایگاه خودش چرا که این حسها درونی است و دلیل ندارد که این حسها درست باشد .

    من خودم را در رابطه با آنچه توضیحش آمد خودم را بی تقصیر می دانم . من معیارها و استانداردهای یک عمر خانواده را نمی توانم تغییر دهم . خانواده من همین هستند ،
    آیا من می توانم به مادر بزرگم یا عمه ام بگویم بعد از 60 و یا 80 سال خودتان و باورهایتان و شرایط خودتان را به خاطر نوع دیدگاه و احساس همسرم عوض کنید ؟!

    پدری هم ندارم که بخواهم از او بخواهم تا خودش را تغییر دهد و پدر نازنینم وقتی زنده بود : آنقدر متواضع و فروتن بود که فقط با نگاهی محترمانه و در سکوت همه چیز را زیر نظر داشت .

    اما در مورد این جمله

    " مقصر رفتارهای از ریشه ایراد دار اوست "

    حرفم را پس می گیرم . هیجانی و احساسی برخورد کردن نوع دیدگاه انسان را دچار اشکال می کند . من باید همیشه و هر حالتی و شرایط روحی این را به یاد داشته باشم که هر انسانی علاوه بر خصائص بد رفتاری و اخلاقی خصوصیات مثبت هم دارد .

    سعی می کنم به دور از هیجان و احساس تاپیک را پیش ببرم و بر خودم مسلط باشم . به هر حال این هم درسی است که از محضر استاد می آموزم و به لحاظ این تذکر تشکر می کنم
    می خواستم زندگی کنم ، راهم را بستند
    عاشق شدم ، گفتند دروغ است
    گریستم ، گفتند بهانه است
    خندیدم ، گفتند دیوانه است
    دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم
    ( دکتر علی شریعتی )

  3. کاربر روبرو از پست مفید گفتار نیک تشکرکرده است .

    گفتار نیک (جمعه 15 آبان 88)

  4. #43
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 خرداد 02 [ 12:14]
    تاریخ عضویت
    1388-7-01
    محل سکونت
    همین حوالی
    نوشته ها
    2,572
    امتیاز
    64,442
    سطح
    100
    Points: 64,442, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocialRecommendation Second ClassTagger First Class50000 Experience Points
    تشکرها
    13,197

    تشکرشده 14,121 در 2,560 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    305
    Array

    RE: چرا بی اعتماد شدیم و ادامه زندگی ناممکن به نظر می رسد

    گفتار نیک عزیز
    ایا شما تمیل داری شوهرت مانند رفتارها و طرز تفکر خانواده ات باشد؟
    شما دو نفر در دو خانواده مجزا بزرگ شده اید این تصور غلط است که همانند شما فکر کنند یا شما همانند او فکر کنید
    من احساس می کنم خیلی یاس و ناامیدی در وجودت موج میزنه ولی سعی در شاد و با نشاط نشان دادن خودت هستی
    چه اشکالی داری از غصه هایت بگی تا خالی بشی
    من پرسیدم ایا می خواهی شوهرت را به زندگی برگردانی نه اینکه شما او را بیرون کرده اید و قصد بازگرداندن ایشان را داری
    نمی دونم اصلا دلت می خواد زندگیت با این آقا ادامه پیدا کنه یانه
    چند وقت هست این آقا رفته؟
    چقدر اختلاف سن داری؟
    فکر می کنی اگر ثروت و مالی نداشتی با این آقا ازدواج می کردی یا نه واگر ازدواج می کردی ایا در این قضیه رهایش می کردی و یا در کنارش می ماندی؟
    چه مدت است که ازدواج کرده ای ؟
    من احساس می کنم انچه که در درونت هست با ظاهرت متفاوت هست انطور که دیگران از شما انتظار دارند و در مورد شما قضاوت می کنند با هویت و شخصیت اصلیت خیلی فرق داره و الان دچار یک دوگانگی شده ای؟
    از شوهرت خیلی بد می گویی ؟ چرا ؟ دوستش نداری؟
    نمی توانی ببخشیش؟
    دیدن یک خانم کنار همسرت سخت هست ولی ایا چون توی روز 5 ختم پدرت بوده سخت ترش کرده؟
    به فرض شوهرت این خانم را در اغوش داشته و می بوسیده ؟
    واکنش شما به شدت مقابله می کنی بعد از بدست آوردن ارامشت با عذرخواهی او و قبول خودت که دیگ خطایش را تکرار نمی کند به او یک فرصت دیگه میدهی
    ویا
    شما صبر کرده سکوت کرده پرخاش کرده و در نهایت به هیچ وجه حاضر به بخشیدن او نیستی و قصد به جدایی داری؟
    کدامیک درست هست؟چرا؟

  5. کاربر روبرو از پست مفید بالهای صداقت تشکرکرده است .

    بالهای صداقت (پنجشنبه 14 آبان 88)

  6. #44
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    یکشنبه 18 مرداد 94 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1387-6-12
    محل سکونت
    همدردی
    نوشته ها
    2,295
    امتیاز
    31,060
    سطح
    100
    Points: 31,060, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    11,614

    تشکرشده 12,542 در 2,269 پست

    Rep Power
    256
    Array

    RE: چرا بی اعتماد شدیم و ادامه زندگی ناممکن به نظر می رسد

    چقدر سریع این تاپیک جلو رفته ، دیروز که ازتون سوال پرسیدم قصد داشتم بلافاصله اگه مطلبی به ذهنم رسید پاسخ بدم ، الان که اومدم می بینم 43 ارسال شده وخب طبیعیه که باید همه رو بخونم.
    همین جا براتون آرزوی سربلندی و دل خوش دارم

  7. کاربر روبرو از پست مفید baby تشکرکرده است .

    baby (پنجشنبه 14 آبان 88)

  8. #45
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 23 آبان 88 [ 10:52]
    تاریخ عضویت
    1388-7-29
    نوشته ها
    159
    امتیاز
    4,027
    سطح
    40
    Points: 4,027, Level: 40
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 123
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    395

    تشکرشده 400 در 127 پست

    Rep Power
    30
    Array

    RE: چرا بی اعتماد شدیم و ادامه زندگی ناممکن به نظر می رسد

    بالهای صداقت عزیز
    مسئله ای که شما به آن اشاره می کنید یک بعد ی نیست و یک رابطه دو سویه است . پس من یک طرف ماجرا هستم و در طرف دیگر یک آدم دیگری به عنوان مرد وجود دارد که او هم حتما در مقابل این حرفها حرفی برای گفتن خواهد داشت .

    توجه ترا به این مسئله جمع می کنم که همسر من در شرایط بحران مهارت گفتگویی و رفتاری درست ندارد و من هم تا یک سطحی از بحران مهارت رفتاری و گفتاری دارم و بیش از آن سطح گره ایجاد می شود . آن هم از نوع گره کور .
    بنا بر شرایط زندگی ام و مسائلی که صلاح نمی دانم از آن صحبت کنم همسر من دیدگاه هایی دارد و او در مورد آن خط قرمزها باید با خودش کنار بیاید .
    همسر من حس عذاب وجدان دارد و بسیاری از تصمیمات این روزهای وی بر می گردد به ان حس عذاب وجدان که اتفاقا اساسا به من و رابطه ما ربطی ندارد و تا روزی که با این حس کنار نیاید نمی تواند به دنبال مقصر نگردد . او دنبال مقصر و شریک جرم می گردد که از بار این حس عذاب وجدان رهایی یابد . فرقی هم نمیکند چه کسی را شریک این حس قرار بدهد شاید خودش هم به حرفی که می زند باوری نداشته باشد ولی به هر حال این کار را میکند و من کارش را درک می کنم اما حس عذاب وجدان را به هیچ عنوان . چرا که تابه امروز چنین حسی را برای امتحان هم نتوانسته ام برای یک لحظه داشته باشم.

    مسائل قدری پیچیده است و من کاملا شرایط پیرامون خود و افراد دخیل در رابطه ام را درک می کنم و حتی می دانم هر ی در چه جایگاهی به لحاظ روحی قرار داریم . اما در چگونگی راهکار پیدا کردن همسر من نوعی فکر می کند و عمل می کند و به نوعی دیگر فکر میکنم و به نوعی دیگر عمل می کنم .

    در مرحله بعدی اگر روابط من و همسرم از نوع سالم بود و این حس عدم اطمینان وجود نداشت شاید در این شرایط می توانستیم با همفکری راهی برای گذر از بحران پیدا کنیم ولی این اتفاق امروز به دلیل حس عدم اعتماد میسر نیست . چرا که هر دو طرف ماجرا نسبت به هم بی اعتماد هستیم . من بی اعتمادی های خود را دارم و همسرم هم بی اعتمادی های خودش را دارد
    اما با این حال من برای گذر از بحران مدتهاست که به وی پیشنهاد مراجعه به دکتر روانشناس بالینی و کلاس ... را توصیه کرده ام ولی ایشان به هر دلیل و اتفاقی که در درونش اتفاق می افتد با این پیشنهادات مخالف است و به قول خودش اساسا با هر پیشنهادی که تو بدهی مخالفم .


    پس تلاش و راهکار پیداکرن و چه می خواهی بکنی یک سوی ماجرا را من می توانم پاسخ دهم .

    همسر من شاید فکر می کند اگر نزد پزشک برود و یا در فلان کلاس شرکت کند به منزله این است که پس گردنش را می گیرند و به زور می گویند باید با خانم فلانی زندگی کنی . در حالی که من و شما می دانیم که اینگونه نیست .

    من به همسرم پیشنهاد داده ام که نیاز به تغییر داری پس سعی کن تغییراتی در خود ایجاد کنی و این حرف من به معنای بی نیازی من از تغییر نبوده

    ولی از آنجایی که همسر من اعتقادی به این حرفها ندارد در پاسخ به این حرف می گوید : من تغییردانم در آمده و حاضر نیستم به خاطر تو تغییر کنم !

    پاسخ من به ایشان : شما این تغییرات را بخاطر من نمی کنید بلکه در درجه اول به واسطه تغییر در نوع نگاه و بینش و عملکردی که حاصلش آرامشی است که به خودتان بر می گردد .

    می بینید ما دنیای فکری مان با هم متفاوت است .نه اینکه فکر کنید این پیشنهادات در این بحران اخیر به وی داده شده است خیر به هیچ عنوان . همسرم حس تقابل قوی دارد و نیاز به کمک علمی دارد و این از قدرت من خارج است .

    هر چند من دوران پر التهابی را گذراندم اما از الان برای خودم برنامه های خوب و سازنده ای دارم و عرض کردم من نقاط ضعف خودم را در روابط اجتماعی و خانوادگی به راستی شناخته ام و باید د درجه اول از خودم شروع کنم و مدتی است برای اولین گام مهر طلبی را تعطیل کرده ام در حالی که از مهر طلبی به روش بیمارگونه بهره می بردم و امروز فهمیده ام خودم به خودم اسیب زده ام و مسئله کاملا فعل و مفعولی است

    من سعی ندارم از هیچ مسئله ای پیراهن عثمان درست کنم . من می گویم آسیب دیده ام و این آسیب دیدگی ها حتما راهی برای برون رفت از مشگلات و این احسا سات وجود دارد .

    گمان نکن که می خواهم از آن ماجرای خانم ( به آن شدتی که شما فکرش را کرده اید نبوده است شاید اگر من سر نرسیده بودم بدتر از تصویر شما هم می شد ولی به هر دلیل من زودتر از موقع رسیدم ) پیراهن عثمان درست کنم . من رنجیده ام به هزار علت و اتفاقاتی که در این مدت افتاده و ترمیم نشده و همسر من به عنوان یک مرد مسئولیتهایی داشته که نه تنها یار خوبی برای روزگار سختم نبوده بلکه باعث ایجاد فضای تشنج هم بوده است .

    بیشتر به همسرم به عنوان همراه زندگی فکر می کردم و برای او وظائفی را در ذهن مشخص کرده و حتی امروز هم دارم اما این آقا به لحاظ رفتاری مردی است منفی و مخالف و بدون هیچ چشم اندازی از پیروزی برای آینده اما من اینگونه نیستم و اینگونه فکر نمی کنم . من با سربلندی بدون حس گناه و عذاب وجدان اشتباهاتم را می پذیرم و در مرحله بعد سعی بر عدم تکرار اشتباه می کنم و بعد هم برنامه ریزی برای اینده ام. چه این آقا در کنارم باشد و چه نباشد.

    و این حرف من به معنای این نیست که ارزشی برای حفظ زندگی قائل نیستم . اما به معنای این هم نیست که هر خفت و خواری را متحمل خواهم شد که به یک زندگی اجباری و بدون تعریفهای زندگی زناشویی ادامه دهم .

    در نتیجه من بعد از گذر از بحران حتما تصمیم درستی اتخاذ خواهم کرد و در حال حاضر سعی دارم ارامشی که از دست داده ام را به خودم هدیه بدهم و این را خوب فهمیدم که بیرون خبری نیست و هر چه هست در درون من است . انسانهای اطراف ما پر از کوتاهی هستند و من نمی توانم به واسطه نوع نگاه و دیدگاه و باور دیگران ارامش خود را مخدوش کنم . خوشحال خواهم شد در این مسیر همسفر ی داشته باشم که بتوانیم به درستی با هم ارتباط بگیریم اما اگر نبود خودم را محدود نخواهم کرد .

    من هم مثل سایر زنان دوست دارم در آغوش مردی که عنوان همسری را با تمام زیر مجموعه و تعاریف آن دارد آرامش بگیرم و احساس امنیت و حس اعتماد کنم . اما اگر نبود چه کنم ؟!

    من هم چون تو همسرم را می خواهم اما با زیر مجموعه های آن که تعریف درست داشته باشد . درست ایده الی منظورم نیست . بلکه درستی که با استانداردهای موجود فاصله فاحش نداشت باشد .

    درستی که بنا بر قولی که به هم داده بودیم دست روی نقاط حساس هم نگذاریم اما این قول خیلی وقت است شکسته و زیر قولمان زده ایم چون هر دو ما اینکار را به تکرار انجام داده ایم و انگشت روی نقاط حساس و نقطه ضعفهای هم گذاشته ایم . من از دروغ و پنهانکاری از روز اول شروع این رابطه ناله کرده ام و او بنا به گفته خودش بنا بر صلاح و مصلحت زندگی خود را مجبور به دروغگویی و پنهانکاری دیده است و.....
    پس من از روز اول انگشت روی نقطه ضعفم گذاشته شده و در چندین مورد تکرار این کار دست به عکس العمل زده ام .
    بالاخره دلائلی دو سویه برای رسیدن به چنین نقطه ای از رابطه وجود دارد .

    BABY محترم منتظر شنیدن نظرات شما هستم و خوشحال خواهم شد از نظرات شما استفاده کنم
    می خواستم زندگی کنم ، راهم را بستند
    عاشق شدم ، گفتند دروغ است
    گریستم ، گفتند بهانه است
    خندیدم ، گفتند دیوانه است
    دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم
    ( دکتر علی شریعتی )

  9. کاربر روبرو از پست مفید گفتار نیک تشکرکرده است .

    گفتار نیک (پنجشنبه 14 آبان 88)

  10. #46
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    یکشنبه 18 مرداد 94 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1387-6-12
    محل سکونت
    همدردی
    نوشته ها
    2,295
    امتیاز
    31,060
    سطح
    100
    Points: 31,060, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    11,614

    تشکرشده 12,542 در 2,269 پست

    Rep Power
    256
    Array

    RE: چرا بی اعتماد شدیم و ادامه زندگی ناممکن به نظر می رسد

    گفتار نیک عزیز
    تمام پستها رو خوندم. برخی مطالبش ونوع نگاهتون برام آموزنده بود.
    همینطور که بارها اشاره کرده اید ، خیلی خوبه که مشکلاتتون رو باهم قاطی نمی کنید.
    حالا با اجازتون می خوام دور یه مشکل پیش اومده رو خط بکشیم وروش تمرکز کنیم .
    "شما همسرتون رو با یه خانم ودر شرایط بدی دیدید" و از این آسیب روحی دیدید.
    خب واکنش هم نشون دادید و برایند واکنشها ورفتارهای بعدی زندگیتون رو به اینجا رسونده که الانه با هم نیستید.
    چند نکته به نظر من می رسه:
    1. اگه الان با اون صحنه مواجه بشید ، چه عکس العملی نشون می دید؟ وکدوم یکی از کارهای بعدی رو (که به اینجا ) رسیدید رو انجام نمی دادید؟
    2. قبل از بوجود اومدن این مساله ، یعنی اگه این مساله بوجود نمی اومد ایا این زندگی ارزش تلاش برای احیا کردن رو داشت؟
    3. اگه بواقع سهمی از مشکل رو به گردن می گیرید (که البته خیلی هم خوبه ) بنظرم نیازی به دادن این پیشنهادها به همسرتون نیست. رفتن پیش روانشناس و... در بحبوحه جر وبحث این پیام رو میده که طرفتون مشکل داره وباید حلش کنه.
    "من به همسرم پیشنهاد داده ام که نیاز به تغییر داری پس سعی کن تغییراتی در خود ایجاد کنی"
    وفکر کرده اید چرا همسرتون مجبور به دروغگویی شده؟؟
    "او بنا به گفته خودش بنا بر صلاح و مصلحت زندگی خود را مجبور به دروغگویی و پنهانکاری دیده است و..... "

    در پایان انسانهای فهمیده که شما هم جزئی از این دسته هستید:
    مشکلات بغرنج وپیچیده رو به اجزاش می شکونن وبعد براشون چاره اندیشی می کنن، نه اینکه یه مشکل رو آنقدر پیچیده کنن که نشه حلش کرد.
    از شما آموختم که " برا یه مشکل حداقل یه راه حل وجود داره"
    و متقابلا به شما توصیه می کنم:
    هرگاه می اندیشم مشکل بیرون ازماست، خود آن اندیشه مشکل ماست و در زندگی قرار نیست رفتار وکردار دیگران رو عوض کنیم هنر اینه که بتونیم با رفتارها وکردارهای متفاوت دور واطرافمون چگونه واکنش مناسب رونشون بدیم

  11. 2 کاربر از پست مفید baby تشکرکرده اند .

    baby (شنبه 16 آبان 88)

  12. #47
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 23 آبان 88 [ 10:52]
    تاریخ عضویت
    1388-7-29
    نوشته ها
    159
    امتیاز
    4,027
    سطح
    40
    Points: 4,027, Level: 40
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 123
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    395

    تشکرشده 400 در 127 پست

    Rep Power
    30
    Array

    RE: چرا بی اعتماد شدیم و ادامه زندگی ناممکن به نظر می رسد

    نقل قول نوشته اصلی توسط بالهای صداقت
    گفتار نیک عزیز
    ایا شما تمیل داری شوهرت مانند رفتارها و طرز تفکر خانواده ات باشد؟

    نه عزیزم من خودم هم فاصله زیادی با خانواده ام دارم . یک بعد شخصیت من والدم است اما بالغم خیلی به آنها نزدیک نیست .

    شما دو نفر در دو خانواده مجزا بزرگ شده اید این تصور غلط است که همانند شما فکر کنند یا شما همانند او فکر کنید

    من چنین توقعی حتی از بچه ی خودم ندارم که مثل من فکر کند چه رسد به اینکه همسرم مثل من فکر کند.


    من احساس می کنم خیلی یاس و ناامیدی در وجودت موج میزنه ولی سعی در شاد و با نشاط نشان دادن خودت هستی

    تصمیم ندارم با عدم تظاهر حال خودم را بدتر کنم این هم روشی است برای گذر از بحران. به خودم می گویم حالم خوب است و خیلی خوشبختم قطعا خوبی و خوشحالی به سراغم میآید .:D


    چه اشکالی داری از غصه هایت بگی تا خالی بشی


    اشکالی ندارد . همین حد که گفتم برای خالی شدنم کفایت می کند. من به غیر از خودم عادت به گفتن ندارم . معمولا برای حرف زدن اولین فاکتورم شناخت و اعتماد است . پس تا همین حد از شناخت و اعتماد با توجه به روحیه زیاد هم گفته ام .


    من پرسیدم ایا می خواهی شوهرت را به زندگی برگردانی نه اینکه شما او را بیرون کرده اید و قصد بازگرداندن ایشان را داری

    عزیزم برگشتی که توام با تکرار باشد هم برای من هم برای او به یک تکرار تهوع آور تبدیل شده . نه چنین برگشتی دلم نمی خواهد . اما برگشتی که با یک تحولات اساسی رو به رو باشد حتما و قطعا . هیچ کس دلش نمی خواهد احساس شکست را تجربه کند .


    نمی دونم اصلا دلت می خواد زندگیت با این آقا ادامه پیدا کنه یانه

    جواب این سئوال پاسخ سئوال بالاست


    چند وقت هست این آقا رفته؟

    به واقع دقیق نمی دانم . شاید ده روز .


    چقدر اختلاف سن داری؟


    10 سال


    فکر می کنی اگر ثروت و مالی نداشتی با این آقا ازدواج می کردی یا نه واگر ازدواج می کردی ایا در این قضیه رهایش می کردی و یا در کنارش می ماندی؟

    من به علت داشتن و یا نداشتن زن این آقا نشدم و از روز اول به من گفته بود که چیزی ندارد . اما از اینکه کسی از من سو استفاده مالی بکند خوشحال نمی شوم و متاسفانه این احساسی است که به تکرار بر مبنای عملکرد همسرم تجربه کرده ام.


    چه مدت است که ازدواج کرده ای ؟

    5 سال


    من احساس می کنم انچه که در درونت هست با ظاهرت متفاوت هست انطور که دیگران از شما انتظار دارند و در مورد شما قضاوت می کنند با هویت و شخصیت اصلیت خیلی فرق داره و الان دچار یک دوگانگی شده ای؟

    مسئله این است که من خیلی آدم پرتوانی نیستم و همه مرا خیلی پرتوان می دانند و شکست امروز من را نه خودم باور کرده ام و نه دیگران .

    احساس دوگانگی ؟! نمی دانم باید عمیق تر رو ی این کلمه فکر کنم .



    از شوهرت خیلی بد می گویی ؟ چرا ؟ دوستش نداری؟

    از دستش به اندازه ی همه ی عمرم عصبانی هستم و دلگیر . از وی توقع خیلی چیزها را نداشتم و حق خودم نمی دانستم که با من چنین برخوردهایی بشود ولی شد .
    امروز حتی نمی دانم خودم را دوست دارم یا نه



    نمی توانی ببخشیش؟

    نمی دانم شاید با کمک پزشک و... بتوانم اما یک مسئله هست و آن عدم تکرار آنچه که در گذشته اتفاق افتاده و....

    دیدن یک خانم کنار همسرت سخت هست ولی ایا چون توی روز 5 ختم پدرت بوده سخت ترش کرده؟

    بله . خیلی ،خیلی ،خیلی



    به فرض شوهرت این خانم را در اغوش داشته و می بوسیده ؟
    واکنش شما به شدت مقابله می کنی بعد از بدست آوردن ارامشت با عذرخواهی او و قبول خودت که دیگ خطایش را تکرار نمی کند به او یک فرصت دیگه میدهی
    ویا
    شما صبر کرده سکوت کرده پرخاش کرده و در نهایت به هیچ وجه حاضر به بخشیدن او نیستی و قصد به جدایی داری؟

    کدامیک درست هست؟چرا؟

    گزینه یک درست است . در این حد هم حق من نبود . او خیلی حسهای بد را در مسیر و راه زندگی بر من تحمیل کرد و این یکی بیش از توان من بود و هزار و یک دلیل برای این مسئله وجود داشت که نباید این اتفاق می افتاد .

    می خواستم زندگی کنم ، راهم را بستند
    عاشق شدم ، گفتند دروغ است
    گریستم ، گفتند بهانه است
    خندیدم ، گفتند دیوانه است
    دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم
    ( دکتر علی شریعتی )

  13. #48
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    یکشنبه 18 مرداد 94 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1387-6-12
    محل سکونت
    همدردی
    نوشته ها
    2,295
    امتیاز
    31,060
    سطح
    100
    Points: 31,060, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    11,614

    تشکرشده 12,542 در 2,269 پست

    Rep Power
    256
    Array

    RE: چرا بی اعتماد شدیم و ادامه زندگی ناممکن به نظر می رسد

    توجه شمارو به پست 11 تاپیک زیر که دوست خوبمون "بالهای صداقت زدند جلب می کنم
    http://www.hamdardi.net/thread-8822-page-2.html
    مورد من راه حلش نزد خودم بود
    اگر این دو مورد شباهت داشته باشند
    دوست شما باید روی خودش کار کنه و از خودش قاطعیت نشان بده
    باید بگذاره کارهایی که مسئولیتش بر عهده این آقا هست را خود این آقا انجام دهد حتی اگه کار بر روی زمین بیفتد و انجام نشود به هرحال اگه بیشتر توضیح بدهی بهتر میشه مشورت داد

  14. کاربر روبرو از پست مفید baby تشکرکرده است .

    baby (پنجشنبه 14 آبان 88)

  15. #49
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 23 آبان 88 [ 10:52]
    تاریخ عضویت
    1388-7-29
    نوشته ها
    159
    امتیاز
    4,027
    سطح
    40
    Points: 4,027, Level: 40
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 123
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    395

    تشکرشده 400 در 127 پست

    Rep Power
    30
    Array

    RE: چرا بی اعتماد شدیم و ادامه زندگی ناممکن به نظر می رسد

    نقل قول نوشته اصلی توسط BABY
    گفتار نیک عزیز
    تمام پستها رو خوندم. برخی مطالبش ونوع نگاهتون برام آموزنده بود.
    همینطور که بارها اشاره کرده اید ، خیلی خوبه که مشکلاتتون رو باهم قاطی نمی کنید.
    حالا با اجازتون می خوام دور یه مشکل پیش اومده رو خط بکشیم وروش تمرکز کنیم .
    "شما همسرتون رو با یه خانم ودر شرایط بدی دیدید" و از این آسیب روحی دیدید.
    خب واکنش هم نشون دادید و برایند واکنشها ورفتارهای بعدی زندگیتون رو به اینجا رسونده که الانه با هم نیستید.
    چند نکته به نظر من می رسه:
    1. اگه الان با اون صحنه مواجه بشید ، چه عکس العملی نشون می دید؟ وکدوم یکی از کارهای بعدی رو (که به اینجا ) رسیدید رو انجام نمی دادید؟

    یک کشیده به گوش آن زن می زنم . در مقابل همسرم سکوت نمی کردم فریاد می زدم و جیغ و داد راه می انداختم . به جای اینکه سکوت کنم و خودم را از درون بخورم حتی شاید توی سینه ی همسرم هم مشت می کوبیدم و د ر هر مرحله ای که پدرم را فحش

    2. قبل از بوجود اومدن این مساله ، یعنی اگه این مساله بوجود نمی اومد ایا این زندگی ارزش تلاش برای احیا کردن رو داشت؟
    مشگل داشتیم ولی من همسرم را دوست داشتم و او هم مرا دوست داشت .

    مدتی بود روابط ما تحت چند اتفاق که تقریبا از عید اتفاق افتاده بود روابط گرمی نداشتیم یعنی فرصت نبود . درگیریهای دیگری داشتیم که د ر اولویتها قرار داشت و باید به آن می پرداختیم و کمتر به خودمان و رابطه مان پرداخته بودیم .

    3. اگه بواقع سهمی از مشکل رو به گردن می گیرید (که البته خیلی هم خوبه ) بنظرم نیازی به دادن این پیشنهادها به همسرتون نیست. رفتن پیش روانشناس و... در بحبوحه جر وبحث این پیام رو میده که طرفتون مشکل داره وباید حلش کنه.

    تنها در این شرایط نبوده بلکه ما همیشه سر این مسئله بحث داریم اما همسرم مقاومت می کند . یکباراوائل زندگی با هم نزد دکتر مشاور بالینی رقتیم و اتفاقا من سکوت کردم تا همسرم صحبت کند اما همسرم اساسا شخصیتش جوری است که بیشتر به فکر آبرو داری است و حتی نگاه دکتر را سعی می کند با اطلاعات موجه منحرف بکند . و بعد هم که از مشاور بیرون آمدیم گفت دیگر این کار را تکرار نخواهد کرد .
    یک نکته
    من هیچوقت پیشنهاد یک سویه به او نداده ام . من همیشه به او می گویم من از تو بیمارترم و نیاز به دکتر و مشاور هست و تو هم حتما همین را بکن .


    "من به همسرم پیشنهاد داده ام که نیاز به تغییر داری پس سعی کن تغییراتی در خود ایجاد کنی"
    وفکر کرده اید چرا همسرتون مجبور به دروغگویی شده؟؟
    "او بنا به گفته خودش بنا بر صلاح و مصلحت زندگی خود را مجبور به دروغگویی و پنهانکاری دیده است و..... "

    مصلحت زندگی را منافع دو طرف تعیین می کند و نه تنها مصلحت اندیشی با سودی شخصی و یک سویه .

    و در نقطه مقابل زنی ایستاده که حتی اگر با شنیدن داد و بیداد راه بیندازد و دعوا کند حداقل فرو نمی ریزد و حس عدم اعتماد در او ایجاد نمی شود پس اگر این مصلحت به این حس درونی من فکر کرده باشد قطعا مصلحت است . اما امروز من نسبت به همسرم بدبین شده ام این چه مصلحت اندیشی است که کل رابطه را به خطر انداخته و من دچار این حس شده ام ؟!


    ممنون استفاده کردم و در قسمتی که از زبان کودک درونم حرف زدم احساس خوبی داشتم


    می خواستم زندگی کنم ، راهم را بستند
    عاشق شدم ، گفتند دروغ است
    گریستم ، گفتند بهانه است
    خندیدم ، گفتند دیوانه است
    دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم
    ( دکتر علی شریعتی )

  16. #50
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    یکشنبه 18 مرداد 94 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1387-6-12
    محل سکونت
    همدردی
    نوشته ها
    2,295
    امتیاز
    31,060
    سطح
    100
    Points: 31,060, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    11,614

    تشکرشده 12,542 در 2,269 پست

    Rep Power
    256
    Array

    RE: چرا بی اعتماد شدیم و ادامه زندگی ناممکن به نظر می رسد

    ارسالهای اولیه انقدر راجع به پول و ارث و... بود که ادم یادش می رفت مساله الان بحث بهم خوردن رابطه زناشوئیه ویا...
    "مشگل داشتیم ولی من همسرم را دوست داشتم و او هم مرا دوست داشت ."
    خب با روش دیگه ای مشکلتون رو حل کنید. اگه تا حالا بحثتون به جدال ودرگیری می رسیده حالا وقتشه که روشتونو (روش خودت رو ) تغییر بدی. یه مشکل اولیه تا جائی رشد کرده که زندگی تون در حال فرو پاشیه.
    باید جلوش رو بگیرید.
    1. زندگی درحال جریانه مثل یه رود ، " دریا شود آن رود که پیوسته روان است"
    2. توی یه مشکل نمونید ، که انقدر دست وپا بزنید تا کل انرژی تونو از دست بدید.
    3. توی موجهائی که در زندگی اتفاق میفته سبک باشید و یه کم این ور واونور برید مث یه تکه چوب، عدم انعطاف ویا سنگینی باعث شکسته شدن تون ویا غرق شدنتون میشه
    4. دنبال مقصر نباش ، تمرکز رو حل مشکل داشته باشین
    5. روی اشتباهات همسرتون تمرکز نکنید، رفتارها وعکسالعملهای خودتون رو تحلیل کنید.
    6. بعد که اوضاع روبراه شد، محبت رو چاشنی زندگی کنین.
    7. خودت باش ، یه جوری رفتار نکن که اطرافیا شما رو جور دیگه ببینن .(ناظربه "مسئله این است که من خیلی آدم پرتوانی نیستم و همه مرا خیلی پرتوان می دانند")

    ببخشید تند تند ، بد خط !!! نوشتم باید برم

  17. 3 کاربر از پست مفید baby تشکرکرده اند .

    baby (پنجشنبه 21 آبان 88)


 
صفحه 5 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. بی اعتمادی به شوهر
    توسط sayeh_m در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 11
    آخرين نوشته: سه شنبه 30 آبان 91, 11:47
  2. چه طور دوباره اعتماد کنم؟
    توسط a.a در انجمن تعدد زوجات، چند همسری، صیغه موقت
    پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: یکشنبه 07 آبان 91, 14:43
  3. چگونه به همسرتان اعتماد کنید
    توسط eghlima در انجمن شوهران و زنان از یکدیگر چه انتظاراتی دارند
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: شنبه 31 تیر 91, 13:58
  4. بي اعتمادي و بدبيني نسبت به ديگران (شناخت، اعتماد)
    توسط parse در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: پنجشنبه 29 مهر 89, 19:16

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 09:03 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.