گفتار نیک عزیز
تمام پستها رو خوندم. برخی مطالبش ونوع نگاهتون برام آموزنده بود.
همینطور که بارها اشاره کرده اید ، خیلی خوبه که مشکلاتتون رو باهم قاطی نمی کنید.
حالا با اجازتون می خوام دور یه مشکل پیش اومده رو خط بکشیم وروش تمرکز کنیم .
"شما همسرتون رو با یه خانم ودر شرایط بدی دیدید" و از این آسیب روحی دیدید.
خب واکنش هم نشون دادید و برایند واکنشها ورفتارهای بعدی زندگیتون رو به اینجا رسونده که الانه با هم نیستید.
چند نکته به نظر من می رسه:
1. اگه الان با اون صحنه مواجه بشید ، چه عکس العملی نشون می دید؟ وکدوم یکی از کارهای بعدی رو (که به اینجا ) رسیدید رو انجام نمی دادید؟
یک کشیده به گوش آن زن می زنم . در مقابل همسرم سکوت نمی کردم فریاد می زدم و جیغ و داد راه می انداختم . به جای اینکه سکوت کنم و خودم را از درون بخورم حتی شاید توی سینه ی همسرم هم مشت می کوبیدم و د ر هر مرحله ای که پدرم را فحش
2. قبل از بوجود اومدن این مساله ، یعنی اگه این مساله بوجود نمی اومد ایا این زندگی ارزش تلاش برای احیا کردن رو داشت؟
مشگل داشتیم ولی من همسرم را دوست داشتم و او هم مرا دوست داشت .
مدتی بود روابط ما تحت چند اتفاق که تقریبا از عید اتفاق افتاده بود روابط گرمی نداشتیم یعنی فرصت نبود . درگیریهای دیگری داشتیم که د ر اولویتها قرار داشت و باید به آن می پرداختیم و کمتر به خودمان و رابطه مان پرداخته بودیم .
3. اگه بواقع سهمی از مشکل رو به گردن می گیرید (که البته خیلی هم خوبه ) بنظرم نیازی به دادن این پیشنهادها به همسرتون نیست. رفتن پیش روانشناس و... در بحبوحه جر وبحث این پیام رو میده که طرفتون مشکل داره وباید حلش کنه.
تنها در این شرایط نبوده بلکه ما همیشه سر این مسئله بحث داریم اما همسرم مقاومت می کند . یکباراوائل زندگی با هم نزد دکتر مشاور بالینی رقتیم و اتفاقا من سکوت کردم تا همسرم صحبت کند اما همسرم اساسا شخصیتش جوری است که بیشتر به فکر آبرو داری است و حتی نگاه دکتر را سعی می کند با اطلاعات موجه منحرف بکند . و بعد هم که از مشاور بیرون آمدیم گفت دیگر این کار را تکرار نخواهد کرد .
یک نکته
من هیچوقت پیشنهاد یک سویه به او نداده ام . من همیشه به او می گویم من از تو بیمارترم و نیاز به دکتر و مشاور هست و تو هم حتما همین را بکن .
"من به همسرم پیشنهاد داده ام که نیاز به تغییر داری پس سعی کن تغییراتی در خود ایجاد کنی"
وفکر کرده اید چرا همسرتون
مجبور به دروغگویی شده؟؟
"او بنا به گفته خودش بنا بر صلاح و مصلحت زندگی خود را مجبور به دروغگویی و پنهانکاری دیده است و..... "
مصلحت زندگی را منافع دو طرف تعیین می کند و نه تنها مصلحت اندیشی با سودی شخصی و یک سویه .
و در نقطه مقابل زنی ایستاده که حتی اگر با شنیدن داد و بیداد راه بیندازد و دعوا کند حداقل فرو نمی ریزد و حس عدم اعتماد در او ایجاد نمی شود پس اگر این مصلحت به این حس درونی من فکر کرده باشد قطعا مصلحت است . اما امروز من نسبت به همسرم بدبین شده ام این چه مصلحت اندیشی است که کل رابطه را به خطر انداخته و من دچار این حس شده ام ؟!
ممنون استفاده کردم و در قسمتی که از زبان کودک درونم حرف زدم احساس خوبی داشتم
علاقه مندی ها (Bookmarks)