نوشته اصلی توسط
carameli
منم می دونم صیغه شدن با یک مرد متاهل درست نیست ولی من آدم خطرناکی برای زندگی اون نیستم
لذت با اون بودن اگر یک روزم باشه دوست دارم تجربه کنم.
من خیلی با خودم درگیرم.عقلم ازکار افتاده کاملا.
نمی دونم چطوری می تونم بر احساساتم غلبه کنم.
نمیتونم خودم رو قانع کنم تا اخر عمر به این روال بدبختی و بیچاره گی که الان دارم ادامه بدم .
شما لازم نیست به من یادآوری کنید که چقدر حرفای من خجالت آوره. خودم بهتر از شما میدونم. ولی نمی تونم این سرنوشتی که دارم رو تحمل کنم. نمی تونم از فکر اون بیرون بیام.
همه شاید فکر می کنن چون شوهرم بهم خیانت کرده می خوام زندگی یکی دیگه رو از هم بپاشونم ولی من این قصد رو ندارم من دلم نمی خواد جای کسی رو بگیرم می خواستم به اندازه سهم خودم از زندگی، یه مدت هرچند کوتاه احساس خوشبختی کنم.
من یک بار دیگه تاییپیک وپاسخهات رو از اول خوندم.در ظاهر پاسخهات تناقضات زیادی به نظر میرسه اما دلیلش عدم صداقت شما نیست دلیلش جدالیه که بین عقل واحساست درگرفته.والان سردرگم وبلاتکلیف شده ای.
متاسفانه نگرش وبرداشتهای شما از زندگی قبلیت در سرنوشت الانت بسیار موثر بوده.بدون دلایل کافی ومحکم برداشتت این بوده که شوهرت بهت خیانت کرده.شاید نشانه های زیادی به ضررش داشته باشی ولی تصور کن جلوی قاضی نشسته ای ومیخواهی ثابت کنی خیانت کرده آیا قاضی از تو میپذیره یا دلایل محکمه پسند ازت میخاد؟من قصد تجزیه وتحلیل و ورود به زندگی گذشته ت رو ندارم تو در حال حاضر هیچ نسبتی با شوهر سابقت نداری بنابراین بحثی در مورد او نداریم .صحبت من در مورد نگرشهای توست که از گذشته جمع شده و الان در احساساسات وتصمیماتت موثره.
همین الان نگاه کن فقط تصور صیغه شدن با اون مرد چه آشوبی در تو ایجاد کرده حالا فرض کن صیغه شدی آیا به آرامش میرسی یا این اشوب وبلوای درونی بیشتر میشه.
هدفت آرامشه ولی این اصل مهم رو فراموش نکن که دلیل اصلی آرامش خودت هستی آرامش منشا درونی دارد وبه افراد بیرون وابسته نیست.افراد دیگر در کم یا زیاد شدن آرامش موثر هستند ولی مبنا وفونداسیون اصلی ان در وجود خود انسان شکل میگیرد.وکاملا به خودت ونگرشت وافکارت مربوط میشود.
یک اصل دیگر رو هم فراموش نکن در هر کاری که شک وتردید داشتی وبه نتیجه نرسیدی انجامش نده(به جز کارهای خیر واعمال عبادی که بحث وتجزیه وتحلیلش جداست)
به هر حال به دلیل اینکه در حال حاضر سردگم هستی من بازم توصیه میکنم هیچ تصمیم مهمی برای زندگیت در این شرایط نگیر.سعی کن چند روزی مرخصی بگیری واز اون محل کار خارج یشی با خودت خلوت کن و سعی کن اول خودت را پیدا کنی نه به تصمیم صیغه فکر کن نه به ازدواج مجدد نه هیچکدام .فعلا از تمام این افکار خالی شو تا ریکاوری بشی.
وقتی به اینجا رسیدی روی عزت نفس خودت کار کن تو هم برای خودتارزشمندی هم برای پدر ومادرت مطمئنا خواستی تصمیمی بگیری که درست باشه وگرنه اینجا تایپیک نمیزدی واین بسیار قابل تحسینه نشانه اینکه که توان غلبه بر احساسات نامطمئن رو داری.
یکبار دیگر تعریفهایی که دوستانت فامیلت خانوادت و آشناهات از رفتار وکردار وشخصیتت داشتن رو به یاد خودت بیار ببین کجاها ازت تعریف کردن چه کارهای خوبی در زندگیت انجام داده ای چه کمکهایی به بقیه کرده ای.وقتی پس از این مرحله تونستی عزت نفس خودت رو بازیابی کنی اونوقت ببین جایگاه حقیقی تو در زندگی چیه لایق چه زندگی و چه شآنی هستی وتصمیماتی که تو رو به اون شان وجایگاه میرساند چی هستند.
ای بامن وپنهان چودل ،از دل سلامت میکنم.
ویرایش توسط ammin : شنبه 02 مرداد 95 در ساعت 18:16
علاقه مندی ها (Bookmarks)