نوشته اصلی توسط
h97
سلام
من ۲۰ سالمه
من فکر نمی کردم اینقدر زود عاشق بشم و دنبال مورد ازدواج نبودم
در مورد ویژگی هایی که برای همسرم قبل اینکه از این خانوم خوشم بیاد متصور میشدم با حیا بودن مذهبی بودن و داشتن رفتار خوب و چهره زیبا بود ولی اولویتم با حیا بودن و رفتار خوب بود
من همونطور که گفتم حسم به اون از اواخر ترم یک تقریبا شروع شد و قبلش اصلا فکرش رو هم نمیکردم که یه روز اینقدر درگیرش بشم تا قبل اون صحبتام باهاش خیلی عادی بود و جذبش نشده بودم
در مورد رفتارش من میدونم که اگه محبت و صمیمیت بیشتری ایجاد بشه اون تغییر میکنه چون کسی نیست که از مذهب و مذهبی ها کینه به دل داشته باشه یا بدش بیاد و همین تغییر کوچیکی که از اول ترم یک تا الان کرده فکر میکنم به خاطر جو بد دانشگاس
من به رابطه ای که منجر به ازدواج نشه یا ازدواج هدفش نباشه اصلا اعتقاد ندارم واسه همین از اینکه رابطه عشقیمونن معلوم دو طرف بشه و شکل دوست دختر دوست پسری بگیره ولی به ازدواج منتهی نشه می ترسم
ولی خب ازدواج هم کلی شرایط میخواد من از الان خیلی دنبال کار و کارآموزی تو زمینه علاقه خودمم که علاقه اون هم هست ولی رشتمون نیست و خیلی دوست دارم که بعد دانشگاه یا ترمای آخر با هم تو اون زمینه کار کنیم
میدونم که نمیتونم فراموشش کنم حداقل تو مدت دانشگاه و چندین سال بعدش هم نمیشه چون اولین کسیه که عاشقش شدم وجلوی احساساتمو نتونستم بگیرم و چون کمی طبع شاعری هم دارم توی دفتر طراحیم در موردش و در مورد این حسم چن تا شعر گفتم و این باعث شد تو ذهنم خیلی بیشتر تثبیت بشه تقریبا همه رفتارا و صحبتاش باهام رو از ترم یک تا الان یادمه و آدمی نیستم که چیز به این بزرگی که اولین بار برام اتفاق افتاده رو زود فراموش کنم شاید کمرنگ بشه ولی هیچوقت پاک نمیشه و دلم نمیخواد وقتی پاک نشده کامل با کس دیگه ای ازدواج کنم واسه همین همش از خدا میخوام که کمکم کنه بتونم بهش نزدیک بشم و حرف دلم رو بهش بزنم و ببینم جواب اون چیه ولی هم بلد نیستم و از بعدش هم میترسم که چی بشه
من شرایط و سطح ارتباطمون تو دانشگاه رو بالاتر گفتم با این وضع نمیتونم بهش چیزی بگم ولی دارم خفه میشم
دو سال و نیم تا پایان دانشگاه مونده و این مدت حال من خیلی بده نمی تونم تحمل کنم
در این مورد لطفا راهنماییم کنین
علاقه مندی ها (Bookmarks)