پشيموني چون دوستش داري؟
يا پشيموني چون از تنهايى بعد از طلاق ميترسي؟
يا از شرايط كنوني فراري هستي؟
چقدر از ميزان علاقش به خودت مطمئني؟
تشکرشده 34 در 17 پست
پشيموني چون دوستش داري؟
يا پشيموني چون از تنهايى بعد از طلاق ميترسي؟
يا از شرايط كنوني فراري هستي؟
چقدر از ميزان علاقش به خودت مطمئني؟
تشکرشده 159 در 63 پست
ببينين من وقتي ياده بديهاش ميافتم فكر ميكنم اصلا دوستم نداشت
ولي انقدر شرايط الانم بده همش ميگم چرا برگشتم
زدم همه چيزو نابود كردم
امروز رفتم مشاور حضوري. اصلا به برگشتنم خوش بين نبود. گفت شرايطت بشدت بدتر ميشه
ولي الان من واقعا موقعيت بدي هستم
اگر تمكين نكنم ميشم يه مرده متحرك از نظر قانون ، اگر هم تمكين كنم معلوم نيست چه سرنوشتي در انتظارم باشه و چه بلاهايي سرم بياره
تشکرشده 4,954 در 1,249 پست
سلام
نسیم جان شاید اجرای مهریه شما کمی عجولانه بوده باشه ولی این پشیمونی که الان داری هم خیلی هیجانی هست
شما که دیگه الان اقدامات قانونی رو انجام دادی
فعلا به ذهن خودت یه ایست بده
هیچ کاری نکن
اگر همسرت رفت دادگاه و گفت وسایل و همه چیز حاضر هست اون موقع راجع به رفتن و نرفتن فکر کن
که البته به نظر من اگر بری بد نباشه و البته فکر می کنم بستگی به شناخت شما از همسرت داره اگر برات خطر جانی نداره به نظرم برو
اگر قصدت صلح هست که سعی کن شرایط رو آروم کنی و از در دوستی با همسرت وارد بشی و بهش فرصت بدی که در صورت تغییر رویه شکایتهات رو پس بگیری
اگر قصدت صلح نیست هم ظاهرا باید بری اگر قصد گرفتن مهریه رو داری و قصد داری همسرت اجازه داشتن زن دوم رو پیدا نکنه
البته همه اینها در شرایطی هست که خطر جانی وجود نداشته باشه
نسیم جان دقت کن
یک روز میگی همسرت خواسته بیاد پیشت و شما گفتی که نیاد
و یک روز میگی پشیمونی که کلا اقدام قانونی کردی
حرفهات و تصمیم گیریهات خیلی خیلی هیجانی هست
کمی صبر کن
به زندگی عادیت برگرد و یه روالی بهش بده و منتظر باش ببین چی پیش میاد
الان توی یه مسیری افتادی که مجبوری ادامه بدی و اگر بخوای برگردی هم باید با احتیاط برگردی
بعید می دونم الان اگر بری شکایتهات رو پس بگیری و به همسرت التماس کنی شرایط بهتری پیدا کنی باید بذاری همسرت خودش بیاد و بخواد که شما برگردی
که در اون شرایط هم نمیدونم برگشت شما منطقی هست و یا اینکه میشه چند تا شرط و شروط بذاری و برگردی یا خیر
فرض کن فضای خونه پدریت مشکلی نداشته باشه
آیا در اون شرایط علاقه ای به برگشت به اون زندگی رو داری؟
پاسخ این سوال رو بده حتما
پرواز کن آنگونه که می خواهی
وگرنه پروازت می دهند آنگونه که می خواهند
maryam123 (چهارشنبه 08 آذر 96), nasimmng (چهارشنبه 08 آذر 96), tavalode arezoo (چهارشنبه 08 آذر 96), میس بیوتی (دوشنبه 13 آذر 96), بارن (پنجشنبه 09 آذر 96)
تشکرشده 159 در 63 پست
خيلي ممنونم از راهنماييتون
من وقتي تنهام تو خونه ميگم كاش خدايا يه خونه داشتم از خودم و يه حقوقي و تنها زندگي ميكردم و هر از چندگاهي به خانوادم سر ميزدم ولي الان انقدر اوضاع خونمون آشفته است من ميگم چه غلطي كردم برگشتم
خواهرم ميگه اون همه جهاز بردي الانم بايد كلي پول وكيلت رو بدن
درمورد سوالتون من آره واقعا گاهي براي روزهاي خوبي كه داشتيم تنگ ميشه
كلا رابطه ما الاكنگي بود. چند وقت پيش كه گفت برگرد برنگشتم ولي الان دلم ميخاد برگردم
ولي واقعيت اينه كه كجا برگردم. اون الان يه شير درنده زخميه. شايد تو خونه زندونيم كنه و بدترين بلاها رو سرم بياره
من كه اصلا منطقي نيست از شكايتم الان صرف نظر كنم
بدجور از اين تمكين ميترسم
اصلا نمي تونم تصميم بگيرم كدوم طرفي هستم
تشکرشده 170 در 75 پست
بخونید. خیلی قشنگه. برای همه مون این اتفاق افتاده
تو لیست خرید برای همسرم نوشته بودم: یک و نیم کیلو سبزی خوردن.
همسرم آمد. بدوبدو خریدها را گذاشت خانه و رفت که به کارش برسد. وسایل را که باز میکردم سبزی ها را دیدم. یک و نیم کیلو نبود. از این بسته های کوچک آماده سوپری بود که مهمانی من را جواب نمی داد. حسابی جا خوردم! چرا اینطوری گرفته خب؟! بعد با خودم حرف زدم که بی خیال کمتر میگذارم سر سفره. سلفون رویش را که باز کردم بوی سبزی پلاسیده آمد. بعله. تره ها پلاسیده بود و آب زردش از سوراخ سلفون نایلون خرید را هم خیس کرده بود. در بهت و عصبانیت ماندم. از دست همسری که همه خریدهایش اینطوری است. به جای یک و نیم کیلو میرود سبزی سوپری میخرد و بوی پلاسیدگی اش را که نمی فهمد، از شکل سبزی ها هم متوجه نمی شود!! یک لحظه خواستم همان جا گوشی تلفن را بردارم زنگ بزنم به همسر که حالا وسط این کارها من از کجا بروم سبزی خوردن بخرم؟!ویک دعوای بزرگ راه بیاندازم. بعد بی خیال شدم. توی ذهنم کمی جیغ و داد کردم و بعد همان طور که با خودم همه نمونه های خریدهای مشابه این را مرور میکردم ، فکر کردم: شب که آمد یک تذکر درست وحسابی میدهم. بعد به خودم گفتم: خوب شد زنگ نزدی! شب که آمد هم نرم تر صحبت کن. رفتم سراغ بقیه کارها و نیم ساعت بعد به این نتیجه رسیدم که اصلا اتفاق مهمی نیفتاده. ارزش ندارد همسرم را به خاطرش سرزنش کنم. ارزش ندارد غرغر کنم. ارزش ندارد درباره اش صحبت کنم حالا! مگر چه شده؟! یک خرید اشتباهی. همین. دم غروب، همین منی که میخواست گوشی تلفن را بردارد و آسمان و زمین را به هم بریزد که چرا سبزی پلاسیده خریدی؟؟؟ آرام گفتم:
راستی ها سبزی هاش پلاسیده بود. یادمون باشه از این به بعد خواستیم سبزی سوپری بخریم فقط تاریخ اون روز باشه. تمام.
همسرم هم در ادامه گفت: آره عزیزم میخواستم از سبزی فروشی بخرم، بعد گفتم تو امروز خیلی کار داری وخسته ﻣﻴﺸﻲ، دیگه نخواد سبزی هم پاک کنی.
آن شب سر سفره سبزی خوردن نگذاشتم و هیچ اتفاق عجیب و غریبی هم نیفتاد. مکث را تمرین کردم....وﺑﻪ همسرم عاشقانه تر نگاه میکردم.وفهمیدم اگراونموقع زنگ میزدم امکان داشت روزقشنگم تبدیل بشه به یک هفته قهر.
ربطی نداره متاهلی یا مجرد، مادر شدی یا نه، "مکث را تمرین کن".
❤️گاهی زندگی سخت است و گاهی ما سخت ترش می کنیم.
گاهی آرامش داریم، خودمون خرابش می کنیم.
گاهی خیلی چیزارو داریم اما محو تماشای نداشته هامون می شیم.
گاهی حالمون خوبه اما با نگرانی فردا خرابش می کنیم.
گاهی میشه بخشید اما با انتقام ادامش می دیم.
❤️گاهی میشه ادامه داد اما با اشتیاق انصراف می دیم.
گاهی باید انصراف داد اما با حماقت ادامه می دیم.
و گاهی... گاهی... گاهی تمام عمر اشتباه می کنیم و نمی دونیم یا نمی خوایم بدونیم.
کاش بیشتر مراقب خودمون، تصمیماتمون و گاهی، گاهی های زندگیمون باشیم.
کاش یادمون نره که فقط: یک بار زنده ایم و زندگی میکنیم، فقط یکبار!!!
https://t.me/joinchat/AAAAADvfqFF7ezSCpx2lKg
- - - Updated - - -
بخونید. خیلی قشنگه. برای همه مون این اتفاق افتاده👌
تو لیست خرید برای همسرم نوشته بودم: یک و نیم کیلو سبزی خوردن.
همسرم آمد. بدوبدو خریدها را گذاشت خانه و رفت که به کارش برسد. وسایل را که باز میکردم سبزی ها را دیدم. یک و نیم کیلو نبود. از این بسته های کوچک آماده سوپری بود که مهمانی من را جواب نمی داد. حسابی جا خوردم! چرا اینطوری گرفته خب؟! بعد با خودم حرف زدم که بی خیال کمتر میگذارم سر سفره. سلفون رویش را که باز کردم بوی سبزی پلاسیده آمد. بعله. تره ها پلاسیده بود و آب زردش از سوراخ سلفون نایلون خرید را هم خیس کرده بود. در بهت و عصبانیت ماندم. از دست همسری که همه خریدهایش اینطوری است. به جای یک و نیم کیلو میرود سبزی سوپری میخرد و بوی پلاسیدگی اش را که نمی فهمد، از شکل سبزی ها هم متوجه نمی شود!! یک لحظه خواستم همان جا گوشی تلفن را بردارم زنگ بزنم به همسر که حالا وسط این کارها من از کجا بروم سبزی خوردن بخرم؟!ویک دعوای بزرگ راه بیاندازم. بعد بی خیال شدم. توی ذهنم کمی جیغ و داد کردم و بعد همان طور که با خودم همه نمونه های خریدهای مشابه این را مرور میکردم ، فکر کردم: شب که آمد یک تذکر درست وحسابی میدهم. بعد به خودم گفتم: خوب شد زنگ نزدی! شب که آمد هم نرم تر صحبت کن. رفتم سراغ بقیه کارها و نیم ساعت بعد به این نتیجه رسیدم که اصلا اتفاق مهمی نیفتاده. ارزش ندارد همسرم را به خاطرش سرزنش کنم. ارزش ندارد غرغر کنم. ارزش ندارد درباره اش صحبت کنم حالا! مگر چه شده؟! یک خرید اشتباهی. همین. دم غروب، همین منی که میخواست گوشی تلفن را بردارد و آسمان و زمین را به هم بریزد که چرا سبزی پلاسیده خریدی؟؟؟ آرام گفتم:
راستی ها سبزی هاش پلاسیده بود. یادمون باشه از این به بعد خواستیم سبزی سوپری بخریم فقط تاریخ اون روز باشه. تمام.
همسرم هم در ادامه گفت: آره عزیزم میخواستم از سبزی فروشی بخرم، بعد گفتم تو امروز خیلی کار داری وخسته ﻣﻴﺸﻲ، دیگه نخواد سبزی هم پاک کنی.
آن شب سر سفره سبزی خوردن نگذاشتم و هیچ اتفاق عجیب و غریبی هم نیفتاد. مکث را تمرین کردم....وﺑﻪ همسرم عاشقانه تر نگاه میکردم.وفهمیدم اگراونموقع زنگ میزدم امکان داشت روزقشنگم تبدیل بشه به یک هفته قهر.
🔴ربطی نداره متاهلی یا مجرد، مادر شدی یا نه، "مکث را تمرین کن".
❤️گاهی زندگی سخت است و گاهی ما سخت ترش می کنیم.
💛گاهی آرامش داریم، خودمون خرابش می کنیم.
💚گاهی خیلی چیزارو داریم اما محو تماشای نداشته هامون می شیم.
💙گاهی حالمون خوبه اما با نگرانی فردا خرابش می کنیم.
💜گاهی میشه بخشید اما با انتقام ادامش می دیم.
❤️گاهی میشه ادامه داد اما با اشتیاق انصراف می دیم.
💛گاهی باید انصراف داد اما با حماقت ادامه می دیم.
💚و گاهی... گاهی... گاهی تمام عمر اشتباه می کنیم و نمی دونیم یا نمی خوایم بدونیم.
💙کاش بیشتر مراقب خودمون، تصمیماتمون و گاهی، گاهی های زندگیمون باشیم.
💜کاش یادمون نره که فقط: یک بار زنده ایم و زندگی میکنیم، فقط یکبار!!!
https://t.me/joinchat/AAAAADvfqFF7ezSCpx2lKg
تشکرشده 159 در 63 پست
هيچ چيزي نمي تونه اندازه دلتنگي منو وصف كنه. آسمون و زمين كوچيكن براي دلتنگي من
خيلي بينهايت دلم گرفته
همش دارم دنبال دليل براي سرسختي همسرم ميگردم
اصلا رحم نداشتن
چقدر مادرش سنگدل بود
رفتم مشاوره ميپرسيد خط قرمزهاتون چي بودن آيا همسرت رعايت ميكرد؟ من گفتم انتظار داشتم بهم احترام بذاره يعني به من و خونوادم توهين نكنه
من هميشه از اين ناراحت بودم كه از خونوادم بدش ميومد
بماند كه موقع عصبانيت خون جلوي چشماش رو ميگرفت درگير فيزيكي ميشد
من الان برگشتم پيش خونوادم ولي باشون خوشحال نيستم مثل يه غريبه هستم
هي با خودم درگيرم. ميگم كاش مهر اجرا نمي ذاشتم ولي اگه اموالش رو توقيف نميكردم بايد هي منتظر ميموندم
اومد گفت برگرد ولي حاضر نشد هيچ شرطي رو قبول كنه
يعني براي زنده كردن پولاش اومد
با خودم ميگم چطور دلم اومد جهازم و جمع كنم. باز جواب خودمو ميگم كه مگه مادرش نگفت ميگم اثباب اساسيه قسطيتو بندازن تو كوچه
چقدر من خشمگين بودم
خشم چهارسال رو تو چندماه سرش خالي كردم
ولي الان خوشحال نيستم
خدايا اين چه سرنوشتي بود
maryam123 (جمعه 10 آذر 96)
تشکرشده 10,024 در 2,339 پست
نسیم جان گرچه خودمم شرایط خوبی ندارم و نمیتونم مثل قبل با حوصله برات بنویسم...من اون موقع که مثل تو بودم و دلم برای اون اقا و زندگیم تنگ میشد همین حس رو داشتم.من هم مثل تو راهی برای برگشت نداشتم.میخواتسم برگردم اما از روی احساس بود.وقتی یک لحظه یاده اون لحظه ای میفتادم که اون اقا چطور من رو با مو روی زمین میکشید ، منزجر میشدم.الان که در این موقیعت هستی نشین خوبی های همسرت رو بررسی کن.الان فکرتو ازاد کن.به نظرم تو یه کاغذ خوبی هاش و تو یه کاغذ بدی هاش رو بنویس.هروقت احساساتی شدی بدی هاش رو ببین و هر وقت لازم بود و موقیعتش فراهم شد برگشتی خوبی هاش رو بخون....
و یه چیز مهم دیگه بهت گفتم
حتما فردا برو دادگاه و پیگیر تمکین بشو.ببین باید چکار کرد.دست رو دست نذار.به وکیلت هم زیاد اعتماد نکن.شاید تمکینت کمک کنه بهت.
گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.
تشکرشده 159 در 63 پست
يه دنيا ممنونم مريم جان كه بهم لطف و توجه داري برام مينويسي
ايشالا هرچه زودتر سلامتيتون رو بدست ميارين
من بيشتر دلم براي خونه ام تنگه تا خودش ولي من كه تو اون خونه ديگه وسيله ايي ندارم
همش تصوير خونه كه با جهازم چيده بودم جلوي چشممه
دارم ديوونه ميشم
نمي دونم برنامه اش براي اجراي تمكين چيه....وكيلم گفت مي تونيم به دادگاه نامه بديم كه ميخاي برگردي يا وايسيم اون بره دادگاه بگه خونه و وسايل داره...كه گفتم بذارين اون بره
شايد اصلا تمكين رو اجرا نكنه يا چون داره درس ميخونه بذاره بعد امتحانش كه مثلا اعصابش خورد نشه
نمي دونم اينا همش حدسيات منه
نمي دونم تا كي مي تونه اجرا نكنه؟
من خودم براي تمكين هم مطمعن نيستم چه كنم چون اون بشدت خشمگينه و قطعا بدرفتاري مي كنه
تشکرشده 451 در 164 پست
سلام نسیم خانم
وقتی تاپیک هایی مثل تاپیک شما که در مورد طلاق و جدایی هستش و میخونم
هم ناراحت میشم که چرا دو طرف اینقدر راحت میتونن از هم جدا بشن
مگه از روی علاقه و عشق ازدواج نکردن !!!
مگه میشه دو طرف بدون شناخت کافی از همدیگه تصمیم به ازدواج بگیرن ؟
پس چرا اینقدر راحت میتونن همدیگه رو ول کنن
اصلا واسشون مهم نیست طرف مقابلشون ادامه زندگیش و با کی میخواد سپری کنه
چرا اینده طرف مقابلشون براشون مهم نیست
مگه میشه ادم کسی رو که دوسش داره رو ولش کنه
این فکر ها همیشه منو از آینده میترسونه
و هم خداروشکر میکنم که در زمینه ازدواج اصلا عجله نکردم و حتی حاضر شدم این همه مدت صبر کردم
نوشته های شما رو که میخوندم به این نتیجه رسیدم که طرف مقابلتون اصلا علاقه ای بهتون نداشته
و دلیل ازدواج شو واقعا نمیدونم
مگه میشه به کسی علاقه داشت و بعد اینطور باهاش برخورد کرد
خانم مریم 123 حرف خوبی زدن
بدی های طرف مقابلتون و بنویسید
میبینید که ادامه این زندگی واقعا به صلاح شما نیست
من که اینطور فکر میکنم
این حرف دختر داییم هیچ موقع از یادم نمیره
میگفت که دلتنگی و ناراحتی یه ادم برای یکی دیگه خوبه و نشونه اینه که دلش پاکه و از ته دلش دوسش داره
ولی باید ببینه که طرف مقابلش واقعا ارزش این همه دلتنگی و علاقه رو داره یا نه
اونم مثل تو هست یا همه چی یه طرفه هستش
تو که این همه نگران زندگی و اینده اونی اونم نگران زندگی تو هستش و اینده تو هم برای اون مهمه یا نه
شما هم سعی کنید با عقلتون فکر کنید و تصمیم بگیرید نه با دلتون
این دل ما خیلی راحت میتونه ما رو وارد مسیرهای انحرافی بکنه
چون دوست داره در هر صورتی به اون چیزی که دوسش داره برسه
ولی باید بذاریم عقلمون تصمیم بگیره که این مسیری که میخواهیم بریم به صلاح ما هست یا نه
امیدوارم تصمیمی رو بگیرید که و به صلاح زندگیتون باشه
......دگر حوصله ای نیست
nasimmng (جمعه 10 آذر 96), tavalode arezoo (شنبه 11 آذر 96)
تشکرشده 159 در 63 پست
سلام ممنونم كه برام نوشتين
دقيقا همينطوره كه اون آقا از اول اصلا به من احساسي نداشت و من با يك نگاه اول يك دل نه صد دل عاشق شدم و اصلا رفتارهاي بدي كه تو دوران نامزدي و عقد و اوايل ازدواج داشت رو متوجه نميشدم هي ادامه دادم و بيشتر وابسته شدم
من چشم باز كردم اين آقا رو به عنوان اولين پسر زندگيم و شوهرم ديدم ولي هي با من بدرفتاري كرد
همسرم قبل از من هم با يكي چهارسال نامزد بوده و وقتي اومد سراغ من اصلا رفتار نرمالي داشت
همه دوستام و خانوادم و مشاور و هركي داستانم رو ميشنوه ميگه دوستت نداشت ولي من هي انكار ميكنم
اين زندگي درواقع چندماه پيش تموم شد ولي من نمي دونم آخه چرا باور نمي كنم
من اگه كس ديگه ايي رو با شرايط خودم ميديدم حتما بهش ميگفتم زودتر جدا شو ولي الان دارم با خودم اين كار ميكنم
از طرفي ميترسم وكيلم نتونه طلاقم رو بگيره و همسرم بيخيال پولي كه بابت مهريه از دست ميده بشه و حاضر به طلاق نشه
Glut.tiny (یکشنبه 12 آذر 96)
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)