سلام . تایپیک قبلی من در لینک زیر هست:
http://www.hamdardi.net/thread41315-3.html
در دام شک و تردید به خیانت همسرم گرفتار شده ام . همدردی هست تا کمکم کند
دو روز بعد هم جدا شدیم. به صورت توافقی . تا همین دیروز وضعیت خیلی آشفته ای داشتم . حالا کمی بهتر شدم. از این جهت آشفته بودم که گوشی همسرم رو روز آخر از دستش کشیدم و هر چه تلاش کرد که پس بگیره موفق نشد. کار به لباس کشی و داد و بیداد هم رسید . البته اون . وسط ماجرا هی تکرار میکردم ساکت باش . همسایه میشنوه. منظورم صاحب خونه بود که طبقه پایین بود و کامل میشنید که چی میگیم. ولی اون مثل دوازده سال گذشته فقط داد میزد و براش مهم نبود کسی متوجه بشه. وسط حرفام گفتم اگه کوتاه نیای به بابات زنگ میزنم و کار به جاهای باریک میکشه که یه دفعه آب پاکی ریخت رو دستم و گفت کار به جاهای باریک کشیده. خلاصه بگم که صاحب خونه فکر کرد ما داریم زد و خورد میکنیم . صدام کرد و من هم گفتم بیا بالا . اومد و متوجه شد و من گفتم اگه مشکلی نداره چرا اینقدر برای گوشی اصرار میکنه. زنگ زدم برادرم و مامانش اومد و بعد کلی انکار بالاخره قبول کرد که با کسی در ارتباط هست. و بلافاصله گفت فردا توفقی بریم دادگاه جدا بشیم. و قرار شد به پدرش و کسی حرفی نزنم. در تمام مدت همان روز تا آخر شب هیچ ناراحتی نکرد. گریه هم نکرد بر خلاف من که تصورات خیانتش امانم نمیداد آرام بگیرم. در دو روز بعد که صیغه طلاق رو هم خوندن حتی یک بار هم اظهار شرمندگی نکرد و معذرت خواهی هم نکرد. چند باری گفتم لااقل ازم معذرت و حلالیت بخواه که انگار به دیوار حرف میزنم. تازه جری تر هم شده بود و تو دادگاه گفتم بهش میدونستم اینکارها آدم رو وقیح میکنه ولی دیگه نه تا این حد . تو رو خدا چه بر سر تو اومد؟ ساکت بود و قیافه عصبانی و حق به جانبش رو ترک نمیکرد. تنها جایی که گریه کرد موقع طلاق گفت تو رو خدا بچه ام رو نبری خارج. گفتم نه . نمیبرم. گفت قسم بخور . گفتم من مثل تو نیستم که شرفم رو گذاشته باشم کنار. هنوز شرف دارم. تکرار کردم که شاید کمی آروم بشم. ولی اون اصلا به این موضوع فکر نمی کرد. تا دیروز مرتب گوشی و شماره های سه چهار روز گذشته ی قبل از طلاق رو کنترل میکردم و با کمال شرمندگی میگم که به جز اون کسی که اعتراف کرد با حداقل سه نفر دیگه هم تلفنی و پیامکی تماس داشته و توی این مدتی که با هم سرد شده بودیم و شاید خیلی قبل تر از اون و در کمال اعتماد من ، نهایت سو استفاده رو کرده و چقدر به خودش و شرافت خودش لطمه زده. هر کدوم از جستجوها و به نتیجه فاجعه باری که رسیدم دو سه شب نمیتونستم بخوابم و روحیه خیلی خرابی داشتم. کلا غذا نمیخوردم. یعنی به معنای کامل کلمه نه خواب داشتم نه خوراک. هر کسی که منو میدید با تعجب میگفت چه بر سرت اومده؟ اونهایی هم که خبر داشتند جدا شدیم فکر میکردند عاشقش بودم و حالا از فراقش این شکلی شدم. تا اینکه دو روز پیش به گریه ها و مویه ها خاتمه دادم و از خدا خواستم که اگر حق با من بوده تقاص گناهش رو بده و واگذارش کردم به خدا . قول داده بودم که رسواش نکنم . به جز قولی که دادم خودم هم خجالت میکشم جایی بگم که برای چه موضوعی جدا شدیم. ولی اکثرا خودشون متوجه میشن چون هیچ حقی بهش نرسید. به همین خاطر بیشتر وسایلی که خودم خریده بودم به اضافه جهیزیه اش براش گذاشتم. با وجودیکه در دادگاه قرار شد که طلاجات هم ازش بگیرم هنوز اقدامی نکردم و شک دارم بگیرم ازش. میگم یکی دو سال اول ازش راضی بود حداقل . بزار برای اون مدتی که زن زندگی بوده . مشکل اصلی من و دلیل این تایپیک اینه که باز هم فکر اینکه چطور با چند نفر دوستی داشته و اینقدر من در خواب خرگوشی بودم زجرم میده. به کارهاش و حرفایی که در مورد من زده فکر میکنم و داغون میشم. توی این دو هفته جهنم رو با تک تک سلول هام تجربه کردم. و میخوام برای همیشه راحت بشم. و فراموش کنم چه گذشته بر من. و دلیل دوم و مهمتر وضعیت پسر نه ساله ام هست . که حق حضانت رو به عهده من گذاشتن ولی قبول کردم که سه روز در هفته بره پیش مادرش و تا الان این قانون رو رعایت نکردم و آزادش گذاشتم که هر کجا دوست داره باشه. خیلی ناراحتی میکنه . حتی وقتی که بردمش سالن بازی بچه ها یا خرید یا رستوران. همیشه ناراحتی میکنه. البته یکم هم چون لیلی به لالاش میزاشتم لوس بار اومده ولی خودش گریه میکنه و میگه من از تو داغون ترم و ....
نمیدونم چطور باهاش راه بیام. دیروز هم مادر بزرگش که علاقه خاصی بهش داره زنگ زد بهم و گفت بزار پیش ما بمونه چون خیلی ناراحتی میکنه و میگه در قعر چاه هستم و ... و امروز که بعد از 4 روز رفتم ببینمش گفت من خونه مادر تو نمیام . دلیلی هم نگفت. فقط میگفت خودمون دو تا با هم باشیم. بر حسب اینکه قبلا مامانش و مامان بزرگش از خانواده ما بهش بد میگفتن حدس میزنم که بدگویی های اونا باعث این حس بچه شده. چند روز دیگه نوبت مشاوره دارم. تا الان نرفتم. دلم میخواست که شما هم که در این مورد تجربه دارید بهم کمک کنید. مشاور از علمش استفاده میکنه و شما از تجربه. ممنونتون میشم که راهنمایی بفرمایید. از دوستانی هم که در تایپیک قبلی کمک کردن تشکر میکنم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)