سلام
بچها خواهشا کمکم کنید
خیلی خلاصه سعی میکنم عرض کنم
من یه جون 27 ساله هستم که زندگیمو پای دختری گذاشتم که تمام زندگیمو پاش ریختم
از روز اول که آشنا شدم اشتباه کردم چون باهاش آشنا شدم ندیده بودمش عکسشو دیدم معمولی بود اما وقتی به دیدنش رفتم یه دختر خیلی ضعیف و سر به زیرو با بدنی لرزان بود بچه شمال شهر نکا
بعد دیدار به دلم ننشست گفتم خدایا فاصله 12 ساعته و این؟ هیچی پیشش نگفتم برگشتم سعی کردم اروم اروم تموم کنم اما با التماسها و خواهشهای فراوان و ترس از خدا من چون سید بود موندم اونقدر ادامه داشت داشت تا منو به خودش وابسته کرد و رفته رفته علاقه مند شدم خدا گواه میدونم دختری که ساده ساده و بدون چهره بود ولی با خانواده بسیار مذهبی و چادری به زیباترین دختر تبدیل کردم دارو ندارمو به پاش ریختم اگه کم میاوردم اگه نداشتم قرض میکردم خانوادمم همه مخالف بودن جلوشون بخاطر این ایستادم خاستگاری رفتم بعد دوسال مخالفت شدید کردن گفتم دید نمیدن؟ راضی نیستن و.. باز با گریه و التماس راضیم کرد بمونم خانوادشو تا یک سال راضی میکنه خدا شاهده به حدی بهش رسیدم که زیباتر از این فکر ننم بشه خانوادشم میدونستن صیغه کردیم و رابطه داشتیم هرماه خونه ویلا اجاره میکردمو سه چهار روز باهم بودیم تا چهار سال خوب بود تا خانوادش بالاخره راضی شد و قرار شد یکسال بعد درسش تموم شد ازدواج کنیم اما از 10 بهمن به شکل عجیبی تغیر کرد البته بعضی چیزا از قلم افتاد اضافه کنم ایشون شدیدا به دعا اینا اعتاد داشت دعا نویسی اینا لازم به گفتارم 70 درصد خرج شمالیا از دعا نویسیه نابود ردن مردم دروغ و رمالی
من هرچقدر میگفتم دروغه باور نمیکرد
بهمن 92 بود گفت یکی مزاحمم شده میگه عاشقتم و اینا میگه ما مال همم اینا گفتم محل نزار زیاد حرف زد برو حراست بعد دعوامون میشد میگفت کات میکنم خاستگارام زیاده شد عید 93 تولد ایشون اردیبهشت بود نزدیکاش بود زنگ زد گفت فلانی؟.... بخشید...
گفتم چی شده چرااااااااا گفت بعدا میگم رفتم تولدش تولد گفتیم فرداش هرچی کادو خریده بودم اورد گف نمیتونم نگه دارم ببر من فهمیدم خبری التماس و خواهش راضی کردم برگشتم که خونه شروع کرد به اینکه صیغمونو فسخ کنیم نمیخوام و... بعدها فهمیدم ایشون پیش دعا نویس رفه گفته ما بدرد هم نمیخوردیم با اون یکی پسره جوره اما هم با من بود هم اونو میخواست خلاصه به زور صیغه رو فسخ میخواست بکنه نزاشتم خانوادشم در جریان بودن میدونستن و اینا باهام قهر کرد و گفت من نمیونمو خدافظ بهونه اورد شب و روز التماسش کردم اما گفت من نمیخوامت نگو به طرف اوکی داده بود طرف میبرد خونشون بارها با هم خوابیده بودن نگو من بال بال میزدم ایشون با ایشون بود تا اخر تابستون نمیدونم چی شد گفت خواب تورو دیدم اشتباه کردم ببخشید و اینا ماجرا رو توضیح داد من نابود شدم اونقدر التماس کرد و معذرت خواهی منم دوستش داشتم من خاک به سر بخشیدم گفتم باز گناه داره تا اینجا اومدم بعد ازدواج درست میکنم باز راضی شدم چند بارم برخورد با چند ادم دیگه داشت کم و بیش نفهمیده بودم
اون پسسر دانشگاه این دختر بود گفتم عوض کن گفت روش نمیدم و اینا سیمکارتشو عوض کردم و اینا همه چی اروم بود تا برج نهم یک روز بهم زنگید فلانی تو واسم دعا نوشتی؟ گفتم چی؟؟؟؟؟؟؟ گفت دعا نوشتی از پسرا بدم بیاد و اینچیزا گفتم نه و ........ قسم خوردم زمین و زمانو باور نکرد گفتم توی اینهمه با هم بودن یکبار دروغ شنیدی؟ گفت نه گفتم پس چی گفت اخه طرف سیده همیشه راست گفته
البته یه چیزم بگم یک ماه بود که بهم میگف خستم نمیتونم بحرفم درس دارم و.... سر این دعا عزمشو جزم کرد برای همیشه کات کرد بعد یکروز به شهر خواهرش زنگیدم گف فلانی؟؟ سه روزه عقد کرده زنگیدم باورم نمیشد اخرش فهمیدم راسته با همون پسر با خانوادش حرفیدم گفتم من که اون پسره ندیدم اسشم اما اینه فامیلیش عکسش با اون قبلا خوابیده بارها با من بوده همسرم بوده و... خیلی راحت در جواب پدر ایشون که سید هستن گفت جوونه اشتباه کرده خلاصه نابود شدم هزاران بار قصد خودکشی داشتم و هر روز قصد جونشو انواع جنون به سراغم میومد و میاد بعد مدتی ارام شدن و اینا و کمک خانوادم با کسی آشنا شدمو نامزد کردم و واقعا یک همسرو دیدم چطور میشه و حال واقعا عاشق همسرمم اما باز هر شب و خیلی وقتا یاد و خاطرات اون نابودم میکنه عمد توی تلگرام عکس خودشو و شوهرشو میفرسته و نمیدوم چیکار کنم هر لحظه حس جنون و قصد جونشو و خانوادشو دارم بعد خودمو اروم میکنم با همسرم که میحرفم آروم میشم به اون همه چیو گفتم اما این حس ها رو بهش نگفتم و نمیتونم بگم
توروقرآن کمکم کنید شوهرش اون دختره همه چیزو بهش گفته من دارم دیونه میشم چطور ادمی حاظره با دختری که با کسی بوده و 5 سال و همه کار کرده باهاش ازدواج کنه چطور پدری میتونه از این کار دخترش به راحتی بگذره تورو قرآن کمکم کنید ا
علاقه مندی ها (Bookmarks)