سلام خانم راه حل
در مورد مسائل مالی ، اون مثالی که از دوستم زدم ، صرفا یک مثال بود... اما نظر شخصی من همونطور که توضیح دادم ، مسائل مالی و دارایی ها ، موضوعی هست که نباید در همون ابتدا یک دفعه رو بشه ، و طبق فرمایش شما به تدریج که شناخت بیشتر میشه و اعتماد بیشتر میشه و جلسات به سمت جلسات مردانه تر سوق داده میشه ، میشه این مسائل بصورت کاملتر عنوان بشه ... و همونطور که گفتم روابطی که ریشه شکل گیری اون ، صرفا شرایط خوب مالی و کاری آقا پسر هست ، در اینده بسیار میتونه اسیب پذیر باشه...- به هر حال درسته که نباید همون جلسه اول مشتت رو کامل برای طرف رو کنی، من هم با این مساله موافقم، اما اگه نتیجه قرار به پیوند ازدواج باشه، بعد از تمام مسائل اولیه مثل ظاهر و به دل نشستن و ...، برای شروع این پیوند، مهمترین شرط اعتماد هست... اگه من نتونم به طرفم اعتماد کنم که مثلا میزان درآمدم رو بگم، چطور اعتماد دارم که زیر یه سقف باهاش زندگی کنم؟ اگه این اعتماد در طول مدت آشنایی شکل نگرفته، چطور میتونم بله بگم؟ یعنی اون تجربه ی دوست 25 سالتون رو من اصلا نمیتونم تایید کنم... حالا البته تو اون تجربه خدا در و تخته رو خوب با هم جور کرده بود!! زن و شوهر جفت مثل هم!! شاید برای انتهای یه فیلم هندی جالب باشه که پسری که تنها سرمایه اش ایمان و پاکیش بوده یه هو تاجر از آب در بیاد!! اما من اگه با چنین شرایطی رو به رو بشم، اولین تاثیری که میتونه روم داشته باشه، جوونه زدن بذر بد بینی هست: چرا بهم اعتماد نکرده بود؟ دیگه چه مسائلی رو از من پنهان کرده؟ در آینده قراره چه چیزهایی را پنهان کنه؟ ...
- تا وقتی قبول نداشته باشیم ازدواج یک پیمان دو طرفه است، تا وقتی دیدمون این باشه که تا میتونی از طرف مقابلت حرف بکش، اما خودت مشتت رو کامل رو نکن، نظر من اینه که این زندگی نتیجه خوبی نخواهد داشت، مگه اینکه طرف مقابل واقعا ساده دل و با گذشت باشه...
من هم با این نظر شما هم عقیده ام ، به همین خاطر گفتم جلسات باید پینگ پنگی باشه ، یعنی طوری باشه که نصف زمان جلسه رو بصورت متناوب اقا پسر حرف زده باشه و نصف دیگه اون رو دختر خانم ... منظورم از اون حرف این بود که طوری نباشه که اقا پسر روی منبر بره و فرصت صحبت کردن که در حقیقت فرصت شناختن دختر خانم هست رو ازش سلب کنه.
اتفاقا ته دل من این نیست که دختر خانم کار نکنه ... چون بسیاری از دختر خانمهایی که من دیدم ، اصراری به اشتغال نداشتن... دغدغه مهمتر من این هست که اگر دخترخانم خونه نشین باشه بعد چیکار کنه؟ من دوست ندارم همسرم یک دختر خاله زنک باشه که اتل و باطل و غیر مفید بچرخه و وقتش به بطالت هدر بشه ... ولی چون بافت خانواده ما سنتی هست و مثلا یک خانم متاهل شاغل ، از نزدیک زندگیش برام ملموس نبوده ... اگر مشروط در مورد این مسائل صحبت بشه ، بسیار بهتر هست تا اینکه با قطعیت یک طرف ماجرا گرفته بشه.- البته همه این موارد نظر شخصیه (اصلا قرار نیست به دانسته های پدر علم خواستگاری ایرادی وارد بشه) اما به نظرم، شما در مورد بحث اشتغال که خواستید صحبت کنید، صد البته تمام دلایلتون رو شرح بدید، اما چون ته دلتون تصمیم این هست که خانمتون کار نکنه، در نهایت این نتیجه گیری نهایی رو حتما بهشون بگید... چون با وجود تمام صحبت های منطقی شما مبنی بر اینکه خانم به کارهای خونه و ... برسه، ممکنه ایشون این برداشت رو داشته باشه که میتونه این کار رو انجام بده و با این برداشت به شما جواب مثبت بده، بعدا در طول زندگی شما هی مجبور بشی شرایط رو سخت و سخت تر کنی که اون تسلیم بشه... به هر حال حتما خانم هایی هستن که تصمیمشون کار بیرون نباشه و همیشه هم گفتن جنگ اول به از صلح آخر...
اصلا موضوع تمرکز مطرح نیست ، موضوع اینه که چون معمولا فاصله اتاقی که اقا پسر صحبت میکنه با محل نشیمن بقیه کم هست ، هم نفس بکشی ، صدات میره بیرون ، برای همین اصلا نمیشه راحت حرف زد ... مثلا من همیشه دوست دارم توی جلسه خواستگاری از دختر خانم بپرسم : " عزیزم تو حاضری واسه عشقمون چیکار کنی "؟ بعد دختر خانم هم با دستاش شکل قلب درست کنه و بگه :" واسه عشق تو ، میدم قلبمو" و... که وقتی در باز باشه نمیشه این مسائل رو مطرح کرد که البته الان که خوب فکر میکنم میبینم واقعا یک دلیلی داره که نمیزارن در رو ببندن...- و باز هم نظر شخصی من به عنوان یه دختر اینه که به هیچ وجه نگید در رو ببند!! (بخصوص که بعدش هم بگید حجاب رو شل کن!!) روی تکنیک های تمرکز بیشتر کار کنید که حضور 4 نفر تو اتاق بغلی برای صحبت کردن مزاحمت ایجاد نکنه...
یا مثلا در مورد حجاب ... واقعا بعضی خانمها هستند خیلی روشون رو سفت و محکم میگیرن که حتی گردی صورتشون هم معلوم نیست .. خوب منطقی هست که پسر اون محدوده های مجاز رو بتونه ببینه و حتی توی جلسات بعدی هم تا حدودی ، شرع اجازه دیدن سایر قسمتها رو با شرایطی داده...
و اینکه من توی نوشته هام ، خیلی تاکید دارم که توی گفتگو ، اقا پسر یک محیط امن و صمیمانه و غیر احساسی رو پدید بیاره ... اگر این طور رفتار کنه ، با گذشتن کمی زمان، راحت تر میتونه صحبتها و خواسته های مشروعش مثل همین بحث حجاب و... رو مطرح کنه... و این نوع فضا به نفع طرفین هست.
- در نهایت، پست قبلی بهانه ای شد که یه مسئله دیگه رو هم خاطر نشان کنم که باز نظر شخصی من هست: لحن طنز داشتن اون هم توی سایتی که معمولا همه از درد و بدبختی حرف میزنن خیلی خوبه، توانایی خنده به لب دیگران آوردن هم از جمله توانایی هایی هست که هر کسی نداره، اما یه سری بیانات شما که تقریبا توی تمام پست ها داره تکرار میشه جای تامل داره ... درسته که نیاز به خندیدن تو کشور ما زیاد احساس میشه ، اما خندیدن و خنداندن به چه قیمتی؟!! درسته که مخاطب خاص شما اینجا یک آقا هستند، اما خوبه که دقت کنید جایی مطلب مینویسید که از هر جنسی و از هر سنی دارن این مطالب رو میخونن...
بقول خودتون ممنونم از اینکه این مسله رو بصورت منطقی مطرح کردید...
حقیقت اینکه به نظر من خداوند به هر انسانی استعدادها و نعمتهایی داده که باید به شکلی زکات اونها رو پرداخت کرد... یکی از استعدادهایی که خداوند به من داده ، یک ذهن طنز پرداز و بداهه گو هست که میتونه هر مکالمه و موقعیتی رو به یک شیوه طنز تبدیل و بیان کنه ... قطعا منظور من از طنز ، مسخره بازی و لودگی و دری وری گویی نیست ، بلکه منظور بیان همون صحبتهای جدی هست به شکلی که کلمات طوری کنار هم قرار بگیرند که جملات شیرین و ملیح و بدیعی شکل بگیره و بتونه لبخندی به روی لب مخاطبم بیاره... خیلی هم مهم نیست که مخاطبم چه سن و سال و چه موقعیت اجتماعی داشته باشه .. چون بقدری این کار رو در زندگیم انجام دادم که دیگه جزئی از ناخوداگاه من شده و در من نهادینه شده و مثلا اگر روزی با بالاترین مقام کشور مثل رهبری و یا رییس جمهور فقط یک دقیقه زمان گفتگو داشته باشم ،مطمئن هستم در همون یک دقیقه طوری کلمات در ذهن من شکل میگیره و ادا میشه که باعث لبخند روی لب مخاطبم بشه.... و همونطور که گفتم ، حالا که خداوند در وجود من چنین نعمت باارزشی گذاشته ، فکر میکنم کفر نعمت هست اگر از اون به شکل خوب و برای شاد کردن دیگران استفاده نکنم ... این موضوع هم چیزی نیست که در سالهای اخیر در من ظهور و بروز کرده باشه بلکه تا جاییکه یادم میاد از همون دوران کودکی همراه من بوده.. مثلا یادم میاد زمانی که 5-6 ساله بودم ، هر وقت خونه ما مهمون میومد ، گوشه ای از خونمون رو پرده میزدم و به شکل استیج سالن تئاتر در میاوردم و براشون نمایشهای طنز با همون حال و هوای بچگی اجرا میکردم و سعی میکردم با همون بضاعتهای دوران کودکیم ، لحظات شیرین و مفرحی رو براشون رقم بزنم....
حضور گهگاهی من در سایت همدردی از سر بیکاری و خوشی نیست.. حقیقت زمانی که در این سایت ثبت نام کردم با چالشی مواجه بودم که نیاز به همدردی و همفکری داشتم که در اون روزها ، هرچندبار که تلاش کردم بخاطر مشکلات فنی سایت در اون مقطع نتونستم مسله خودم رو مطرح کنم و بعد هم از خیرش گذشتم و بعدها که بیشتر با حال و هوای سایت اشنا شدم ، تصمیم گرفتم به جای اینکه لعنت به تاریکی بفرستم ، شمعی به اندازه توان خودم روشن کنم تا خواننده ای که نوشته من رو میخونه حتی در حد یک شادی لحظه ای بتونم از غم و ناراحتی دورش کنم.....
اما بقول شما حاضر نیستم به هر قیمتی دیگران رو بخندونم ، چون این مسله یک شمشیر دو دم هست ، که اگر احتیاط لازم در استفاده از اون رو نداشته باشم ، میتونه بجای اینکه یک ابزار فرح بخش و اسباب حسنه بشه ، میتونه به یک اسباب گناه تبدیل بشه ... و تمام سعی خودم رو میکنم که اگر بنا به خندوندن هست در چارچوب اصول اخلاقی و اعتقادی که بهشون پایبند هستم اینکار رو انجام بدم که در نهایت گفتار و یا نوشتار من به یک خنده حلال و پاک منجر بشه... و اینکه یک خط قرمز در این زمینه دارم که اگه بنا باشه حرفی بزنم که ده نفر بخندن و یک نفر برنجه ،بخاطر اون یک نفر از گفتن اون حرف صرف نظر میکنم، به همین خاطر وقتی در فضایی عمومی ، مثلا همین سایت ، میخوام مطلب طنزی رو بنویسم ، قبلش اینقدر اون رو بالا و پایین و مزمزه میکنم و در ذهنم سانسورش میکنم (سانسور نه به این منظور که حرف نامربوطی در اون باشه ، بلکه به این خاطر که مطلبی نگم که باعث سوبرداشت بشه ) تا در نهایت منتشرش میکنم و البته بخاطر اینگونه ملاحظات گاهی اینقدر نوشته سرد و بیمزه میشه که دیگه از نوشتنش منصرف میشم... و یا اینکه در غالب نوشته ها به خاطر اینکه به کسی برنخوره ، خودم محور و سوژه اون نوشته طنز هستم و یا دوستانی که گاها در نوشته های من بعنوان کاراکتر هستند (مثل اقای خاله قزی و باغبان و.. ) ، یا مطمئن هستم از جنبه بالایی برخوردار هستند که تشکر اونها زیر نوشته های من قرار میگیره و یا هم اینکه بصورت خصوصی ازشون بخاطر اینکه قراره باهشون شوخی بشه اجازه میگیرم ... و مسائل و ظرافتهایی از این دست که همیشه خودم رو به رعایتش ملزم میکنم...
اما در مورد ایرادی که شما به نوشته های من گرفتید واقعیت اینکه هر چقدر نوشته های خودم رو مرور کردم ، کلمه ای زشتتر و مستهجن تر از " ماچ کردن " توی نوشته هام نتونستم پیدا کنم که باز هم هر چقدر توی ذهن خودم مرور کردم نتونستم دلیل زشتی این کلمه رو بفهمم و وقتی من توی نوشته ای این کلمه رو بکار میبرم ، منظور من چیزی شبیه تصویر زیر هست ، نه بیشتر و نه کمتر که این واژه و عمل متناظرش بارها از عمومی ترین رسانه های کشور شنیده و دیده میشه... بهر حال شاید این نوشته شما علیرغم این همه احتیاط و خودسانسوری من ، باعث بشه کمتر بنویسم و محتاطانه تر بنویسم ...البته گفتم شاید .. قول نمیدم
همیشه که آقای باغبان نیستند بعد از پست های شما پست معذرت یا تشکر بذارن قضیه ماستمالی بشه!!!
ای خدااااا!! اخه چرا اینقدر من خنگم؟؟؟ میدیدم هر پستی میزنم این باغبان سریع پشت بند من میاد یک پست میزاره ... چرا من نمیفهمیدم این مرد داره خرابکاری های من رو ماست مالی میکنه ....
واقعا روح ادم چقدر میتونه بزرگ باشه... من همیشه فکر میکردم این آقای باغبان یک باغبان ساده هست که روزها باغبانی میکنه و شبها میزنه تو کار NLP و مشاوره .. اما نگو نصف شبها میزنه توی کار ماستمالی خرابکاری دیگران.... واقعا باید مجسمه اینطور ادمها رو بسازن بزنن توی اماکن عمومی و پرتردد شهر تا همیشه یاد و خاطرشون بعنوان اسوه ماستمالی توی ذهن همه زنده باقی بمونه !!
راستی باغبان عزیز ، البته شما که استاد همه ما هستی و به راستی شایسته لقب انتونی رابینز سایت همدردی هستی (البته اگه دچار عجب و غرور نمیشی ) میگم چرا خودت خواستگاری نمیری و ازدواج نمیکنی؟ اگه میخوای یک تاپیک بزن و در موردش صحبت کنیم ، بقول خودت "نظرت چیه "؟ حالا خواستگاری هم بری به همین زودی نه دختر پیدا میکنی و نه بهت دختر میدن ... یعنی اگه همین امشب اراده کنی ممکنه سه چهار سال دیگه صاحب زن و زندگی بشی و توی این فاصله میتونی مشکلات رو حل کنی .. ولی در عوض اینقدر خووووووبه .... شبها که از سر کار خسته و کوفته میای خونه ، میری پیش خانمت ، بوسشــ... نه ببخشید ، ماچشــ... نه ببخشید ... نوازششـ... نه ببخشید .... سر به سرش میزاری و کلی بگو و بخند باهش راه میندازی .. یعنی دیگه لازم نیست شبها با وجود خستگی، بنویسی تا دنیا رو با کلی ملاحظه بخندونی وبعد هم کلی توضیح دیگه بدی تا رفع سوتفاهم بشه... چون دنیات کنارته و دیگه فرصت این کارها رو نداری (عجب جمله سنگینی بود )
امیر مسعود عزیز
من که پستهای شما رو خوندم دو تا نکته به ذهنم رسید...
نکته اول اینکه در مورد بحث اشتغال و تحصیل نوشته بودید که لازم نیست وارد جزئیات شد و میشه از قرائن و شواهد و خصلتهای کلی دختر خانم ، اینده رو حدس زد... به نظر من در زمینه اشتغال و تحصیل ، دخترخانمها 4 دسته هستند:
دسته اول اونهایی که کلا حال و حوصله کار کردن و ادامه تحصیل ، بعد از متاهل شدن رو ندارند و از خداشون هست که همسرشون مخالف اشتغال و تحصیلشون باشه...
دسته دوم که من بهشون میگم گروه "سو – سو" ، اونهایی هستند که بقول خارجیها So-So هستند ، یعنی 50-50 هستند و تعصبی روی این موضوع ندارند ، یعنی همسرشون بگه کار نکن از علائق خودشون میگذرن و بیخیال کار و تحصیل میشن ، همسرشون بگه کار کن ، زندگیشون روی مدار دلخواهشون میفته...
دسته سوم که در حقیقت بحث اشتغال و ادامه تحصیل خط قرمز اونها هست و حضور اونها در جامعه براشون در حد فرائض یومیه دینی حایز اهمیت هست و تحت هر شرایطی باید بعد ازدواج شاغل و یا محصل باشن و حضور اجتماعی فعال داشته باشند ....
دسته چهارم که من اسم این گروه رو گذاشتم ،" گروه دختران هوشمند" ، در حقیقت ترکیب گروه دوم و سوم هستند ... یعنی دخترانی که مثل گروه سوم حضور مفید و فعال اونها در جامعه ، براشون واجب هست و از طرفی خواسته های خودشون رو مثل گروه دوم فدای زندگی متاهلی نمیکنند بلکه با زیرکی و ذکاوت ، اولا ازدواج رو در اولویت برنامه های خودشون قرار میدن و بعد هم با تکنیکهای زیادی که وجود داره که بسیاری از این تکنیکها ریشه در شناخت خصلتهای مرد داره ... بعد ازدواج همسر خودشون رو همراه و رفیق خودشون میکنن و بعد هم به خواسته های خودشون میرسن....
(جهت مطالعه اطلاعات تکیملی در مورد این دسته ها به کتاب "خواستگاری را قورت بده" – جلد سوم – اثر نود و سه – مراجعه فرمایید )
نکته ای که میخوام بگم اینکه به نظر من بحث اشتغال بعد ازدواج ، برای اقاپسری که براش موضوعی مهمی هست ، جزو اون مواردی هست که حتما در خواستگاری بصورت مصداقی و موردی در موردش صحبت بشه ... بسیاری از دختر خانمها هستند که جزو دسته سوم هستند و از طرفی بسیار شخصیت منعطفی هم دارند ، و میشه با سوالات مختلف به این شخصیت منعطف اونها پی برد ... اما هیچ مدله قید اشتغال رو نخواهند زد ... و همونطور که یک دختر خانم منعطف و مومن رو شما نمیتونید به بهانه انعطاف از نماز خوندنش منع کنی ... با این فکر که چون منعطف هست ، راحت میتونه قید شاغل شدن رو بزنه ، اشتباه هست و اگر زمانی هم اینکار رو کرد ، دختر خانم دچار کسالت روحی میشه که دود این رخوت و یاس در درجه اول توی چشم شوهرش خواهد رفت.... پس به نظر من خیلی مهمه این موضوع شفاف توی جلسه خواستگاری با هر کمیتی ، تعیین تکلیف بشه.
اما نکته دومی که میخوام بگم و برام جالب هست اینکه بعضی مواردی که شما عنوان کردی ، یا برای من عکسش صادق هست و یا اینکه تا بحال بهش فکر نکردم...
مثلا اونجایی که نوشتید
خوب من برعکس این فکر میکنم... من خودم چون شخصیت مستقلی دارم ، هر موضوعی که احساس کنم از وزن این استقلال کم میکنه رو ازش فراری هستم... مثلا اینکه دسته گلی که با موضوعیت خواستگاری من داره به کسی داده میشه رو اگر کس دیگه ای غیر خود من بده ، برای خودم کسر شان میدونم ... نمیدونم چه واژه ای به کار ببرم ولی احساس بدی بهم دست میده.. یا حتی از این بالاتر ... مثلا اون جلساتی نهایی که قراره در اون مذاکرات مالی و کالایی صورت بگیره ... که میگن باید بزرگترها در اون صحبت کنن... گرچه هیچ کدوم از خواستگاری های من به اون مرحله نرسیده ، ولی واقعا یک احساس بد به من دست میده اگر مجلس گردون اصلی اون جلسه ، کسی غیر خود من باشه ... همیشه با خودم میگم اگر من هنوز اونقدر بزرگ نشدم که نیاز باشه بزرگتری برای رتق و فتق امورم همراهیم کنه ، اصلا چطور میخوام مسئولیت یک زندگی رو بعهده بگیرم ؟ و این نوع رفتار و استقلال من ممکنه برای برخی از خانواده ها بی ادبانه قلمداد بشه و شاید برخی هم از این نوع جسارت و اتکا به خود من لذت ببرن ... اما نه اون دافعه و نه اون جاذبه ها برای من اهمیتی نداره ، چیزی که مهم هست برام اینه که اون شخصیت مستقل من که ذات من هست به خانواده طرف و دختر خانم نشون داده بشه... در حقیقت بصورت عملی به همسرم نشون میدم که معنی زندگی مشترک برای من اینه که خود من و همسرم تمام و کمال مسئولیت زندگیمون رو بعهده داریم و اجازه نمیدم بعد ازدواج حتی عزیزترین افراد زندگیم برای زندگی من تعیین تکلیف کنند و در زندگی شخصی من دخالتی کنند...4: گل و شیرینی رو بدید دست مادر یا خواهرتون دست خودتون نباشه.
یا مثلا اون موردی که نوشتید
من واقعا تا به حال به این موضوع دقت نکرده بودم و شاید هم برام مهم نبوده و نیست و همیشه این حق رو به دختر خانم میدم که بخاطر استرس جلسه خواستگاری و سختی حجاب گرفتن و... خودش پذیرایی نکنه و برای من این موضوع ایرادی نداره ... و فقط در همین حد که جلوی ما یک قندون بزارن که من بتونم از فاصله ده سانتی چشمای دختر خانم رو چند ثانیه نگاه کنم که ببینم توش میشه عشق پیدا کرد یا نه برام کافی هست ... که البته اگر همون قندون رو هم نزاشت اشکالی ندارم برام...، یا مثلا موقع صحبت دو نفره زمانیکه پذیرایی میکنن من سینی رو ازشون میگیرم که سختشون نباشه و موارد دیگه....نهایت احترام گذاشتن به شما و خانوادتون زمانیه که خود دختر خانم پذیرایی کنن علی الخصوص وقتی که صحبتای دو نفره شروع میشه...
حالا این اختلاف ها زیاد مهم نیست ... موضوعی که میخوام بگم اینه که واقعا جلسات خواستگاری چه برای دختر خانم و چه اقا پسرها ، بیشتر از اینکه تابع اصولی خاص باشه ، بیشتر تابع روحیات هر فرد و خصوصیات تربیتی هر فرد و شرایط فرهنگی هر شهر و جامعه ای هست و شاید بشه گفت بطور کلی یک موضوع سلیقه ای هست که واقعا هر فردی به اون شکلی که فکر میکنه درست هست اگر مراسم خواستگاری رو برگزار کنه شاید تا 70-80 % بدون خطا و قابل قبول باشه ، پس سختی خاصی ، این مراسم بهمراه نداره ... و نکته ای که از این مهمتر هست اینکه ، اساسا چیزی که سلیقه ای هست قابلیت تبدیل شدن به علم رو نداره و چیزی که قابلیت تبدیل شدن به علم رو نداشته باشه ، اصلا پدری نداره که نود و سه بخواد پدر علم خواستگاری ایران باشه.... و واقعا اینجا معلوم میشه این نود و سه با ساختن این القاب جعلی برای خودش ، معلوم نیست چه دوکون دستگاهی میخواسته برای خودش باز کنه که خدا رو شکر با این استدلالات دست این فرد متقلب برای همه رو شد....
در پایان این پست میخواستم مجددا ، به خاطر تقدیر و تشکر از "ماست مال کن ترین ماست مال هفته " یعنی استاد باغبان ، این پست رو هم با شعری تموم کنم....
ما گلیم ، ما سنبلیم
عروسو بدین میخوایم بریم
(همان رفرنس قبلی – قسمت بله برون)
علاقه مندی ها (Bookmarks)