سلام
من 23 سالمه.. از 18 سالگی نفهمیدم زندگیم چجور گذشت تا الان که به خودم اومدم و دیدم چقد تنهام.. 17 18 سالم بود با یه پسر اشنا شدم که دو سال از من بزرگتر بود خیلی دوسش داشتم اینقدر احساسم زیاد بود که هر چی میخواست ازم قبول میکردم البته اینم بگم که اونم دوسم داشت.. یه مدت که گذشت ازم خواست رابطمون نزدیکتر شه من خیلی جا خوردم و قبول نکردم اونم وقتی اینو دید ازم ناراحت شد و رفت 1سال از هم هیچ خبری نداشتیم دوباره برگشت منم راستش دوسش داشتم قبول کردم و دوباره باهم بودیم جوری شد که کم کم بهم نزدیک شد و کاری که نباید میشد و انجام دادیم و به قول خودش من شدم زنش.. اینو میدونستم که دوسم داره ولی دوس داشتنش حس میکردم از من کمتره.. یه جورایی کمبود محبت حس میکردم دارم تو رابطمون تا اینکه همین کمبود باعث شد من با ادمای مجازی یه رابطه های همینجوری به هیچ قصدی برقرار کنم فقط واسه اینکه زمان بگذره واسم ولی اون اینو درک نکرد و وقتی فهمید به من گفت تو دختر خوبی نیستی که رفتی با یکی غیر من حرف زدی در صورتی که خودش زیاد واسه من وقت نداشت یا بیشتر ترجیح میداد با دوستاش باشه حس میکردم جز س ک س کردن با من با چیزه دیگه من حال نمیکنه ولی وقتی بهش میگفتم میگفت نه من دوست دارم ولی نمیتونم هی به زبون بیارم و میگفت دوس داشتنم فرق میکنه.. خلاصه رابطمون در عین حال که من دوسش داشتم و هیچوقت فکره خیانت و جدا شدن ازش رو نمیکردم به شکله خیلی بدی بهم ریخت و گفت دیگه منو نمیخواد و بهم اعتماد نداره اصلا بلکل زندگیم از هم پاشید کسی که 3 4 سال باهاش بودم منو واسه یه اتفاق که قابل حل بود گذاشت کنار از اون موقع پیر شدم از بس غصه خوردم اون موقع زیاد اصرار میکردم که برگرد ولی الان یه جورایی کنار اومدم تا پارسال خواستگارامو رد میکردم ولی الان احساس میکنم به یکی نیاز دارم ولی همش احساس میکنم سنم داره میره بالا و هیچکس منو نمیخواد احساس پوچی دارم درسم پارسال تموم شد الان هم نقاشی میکنم هم دارم واسه ارشدم میخونم ولی همش ذهنم درگیره اتفاقاتیه که واسم افتاده و هیچکس جز خودمو خدا ازش خبر نداریم.. احساس میکنم تو خونه اضافیم اخه یه خواهر کوچیکتر دارم هی تیکه میپرونه به من تو رو هیچکس نمیخواد که موندی تو خونه نمیدونم چی باید جواب بدم واقعنم کسی منو نمیخواد .. نمیدونم چی ارومم میکنه.. فقط ارامش میخوام ولی نمیدونم چه جوری..
علاقه مندی ها (Bookmarks)