یکتا تو باید بری پیش روانشناس کمکت کنه از این حال و هوا بیرون بیایی.
زندگیت هر مدل دیگه ای هم پیش می رفت، تو همین بودی. اون موقع ها که باهاش دوست بودی هر چی بقیه گفتند نکن حرف گوش نمی کردی.
بهانه های عجیب غریب و افکار وسواسی و ...
الان هم باز افتادی رو دور تکرار یه سری افکار بیهوده.
مشکل از شرایطت نیست. مشکل از ذهنته. یه بهانه ای پیدا می کنی که با خودت دعوا کنی.
این آقا با شما رابطه جنسی داشته و در کمال نامردی و بی ادبی به مادر شما تکست زده که من با دخترت رابطه دارم.
تا اینجا به خاطر آبرویی که ازت برده و رفتار زشتی که داشته بدهکاره!
مادرت هم گفته یا بیا خواستگاریش و ازدواج کنید یا برو و دیگه کاری بهش نداشته باش.
به نظرت کجای حرف مادرت بد بوده؟
حتی مجبورش نکرده که حتما بیا خواستگاری وگرنه شکایت می کنم یا آبروت را می برم یا ....
خیلی محترمانه و خوب بهش جواب داده.
شما به جای این که یه بار با منطق و آرامش اینا را به همسرت بگی و ازش بخواهی این بحث را برای همیشه ببنده،
اینو کردی وسیله خودخوری و خودآزاری ؟
وسیله تفریح و دیگرآزاری همسرت؟
یه بار برای همیشه باهاش صحبت کن و بگو دیگه نمی خوای این حرفهای مسخره را بشنوی.
اونی هم که تو این ماجرا بدهکاره و رفتار زشت و بدی داشته، همسرته. پس بهتره حد خودش را بدونه و بیشتر از این رفتار زشتش را ادامه نده.
اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
مادر ترزا
ویرایش توسط شیدا. : یکشنبه 06 اردیبهشت 94 در ساعت 14:54
علاقه مندی ها (Bookmarks)