سلام دوستان
قبلا یه تاپیک ایجاد کرده بودم در خصوص مشکلات و بی احترامی های خانواده همسرم.باز یه توضیح مختصری میدم
من 24ساله با تحصیلات کارشناسی حسابداری و همسرم 26ساله با تحصیلات دیپلم حسابداری بعد از 3سال دوستی و 2سال عقد آخر همین ماه قراره خونه بگیریم
تو این مدت از همه نظر همراه همسرم بودم و همه جوره درکش کردم و همسرم هم به نوبه خودش برام چیزی کم نذاشته اما از بدی مادر شوهر,برادر شوهر و پدر شوهر و حتی خواهر شوهر 11سالم هرچی بگم کم گفتم.
مارو هیچ حمایت مالی نکردن حتی یک ریال و همیشه در حال تحقیر و بی احترامی و خورد کردن ما بودن و با دخالت های بیجا و دور از ادبشون این 2سال عمر منو زهر مارم کردن
واقعا ازشون به ستوح اومدم خسته م کردن.به من و همسرم مدام بی احترامی میکنن-خود خواهن-خود پسندن-کوه اعتما دبه نفسن-بی هنر-بی معرفت(از گربه ها معذرت میخوام ولی گربه صفتن)-بد دهن-بی احساس-حسود-پر از کمبود-رک-گستاخ-بی درک....خیلی اذیتم کردن
من از 18سالگی شاغل بودم و مستقل بودم و تو خونه ای بزرگ شدم که پایه و اساسش احترام و آرامش و تواضع و ... واقعا اینا وجود داشته و برای پدرو مادرم مهم بود طوریکه ما پامونو جلوی پدر و مادرم دراز نکردیم.
من خیلی رابطه با اذیتاشون خودمو گول زدم-زدم به بیخیالی-حرص خوردم-کتابای روانشناسی خوندم... همه سعیمو کردم که مشکلمو حل کنم اما نشد که نشد واقعا انگار هیچی سرشون نمیشه.
حتی دوری و دوستی کردم و مثلا اگر بعد یک ماه من یک ساعت میرفتم خونشون که بر حسب احترام بهشون سر بزنم امکان نداشت من با لبخند از اون خونه خارج شم.تو گلوم بغض بود و دلم داشت آتیش میگرفت.زبونشون به نیش و کنایه ست کلا
اما دیشب...
دیگه اینو نمیتونم تحمل کنم,بی احترامی به خانواده مو
ما یه لیستی از مواد شوینده با مادر خودم نوشتیم و دیشب همسرم اون لیستو داشتن تو خونه شون میخوندن که مادرشون متوجه شدن و بخاطر اینکه ما شوینده 4لیتری میخواستیم بخریم شروع کرد به بی احترامی به نظر مادرم که مگه مادرت فکر کرده قحطیه؟مادرت دختر شوهر نداده بلد نیست هیچی,مادرت بگه تو چرا به حرفش گوش میکنی؟و من گفتم من حرف مادرم برام قابل احترامه و ایشونم به من گفتن برو بابااااا و تا اخر شب هی میگفتن میخواد 4لیتر مایع دستشویی بخره و میخندیدن و متلک مینداختن.البته همیشه لحنشون زننده و زشته
من خسته شدم.چیکار کنم؟چرا درک نمیکنن که جهیزیه دختر فقط به خانواده دختر مربوطه و دخالت بقیه در حد یه راهنمایی بابد باشه نه اجبار و به حالت توهین.من رو مادرم حساسم و چون برام مادری کردن نمیتونم این چیزارو ببینم.ایشون در کمال بی ادبی و بی دلیل در توصیف خانواده م از الفاظ بدی استفاده میکنن مثلا میگن مامانت گنده ست,خواهرت باید بینیشو عمل کنه,... آخه اینا خیلی خصوصی و دور از ادبه.اینم بگم که من اصلا باهاشون صمیمی نیستم و تا بحال نه بی احترامی کردم نه درمورد مسائل خصوصیشون چیزی گفتم.
واقعا خسته م کردن قراره سر این موضوعات مسخره بی احترامی کنن و بحث راه بندازن؟2ساله دارم تحمل میکنم و صبوری میکنم در حالیکه برام هیچ کاری نداره اگه بخوام در عرض 2دقیقه جواب دندون شکنی بهشون میدم اما فقط صبوری کردم و آبرو داری کردم
در ضمن سر همین موضوع امروز صبح با همسرم بحث کردیم و الان قهریم
من باز افسرده شدم.خب اگه بخوام مثل خودشون شم که جنگ جهانی به پا میشه.خیلی عقده دارن جوریکه به ما لطمه هم میرسونن و اصلا ابایی ندارن.ممکنه وسایلمو خراب کنن و با ایراداشون زندگیو زهر مارم کنن.از دست پخت من ایراد میگیرن من هنوز غذایی نپختم که تست کرده باشن.و اینکه دیشب من تو اتاق بودم که مادر همسرم در اتاقو بست و شنیدم که به همسرم گفت مگه مادر زنت درک نداره که میدونه گلو درد داری بعد برات آجیل گرفته؟در ضمن ایشون خودشون مغازه مواد شوینده دارن و احتمال میدم... منم صبح گفتم که همه چیزمو از محل خودمون میخرم حتی شوینده هارو
این روزا بهترین روزای زندگی من و تکرار نشدنیه اما همش داره به خاطرات بد تبدیل میشه مثل 2سال عقدم
در ضمن ما نه عروسی میگیریم نه کادویی برام گرفتن نه با خانواده م در تماسن نه به عید دیدنی خانواده م جواب مثبت دادن... در حالیکه دستشون به دهنشون میرسه و اهل بریز و به پاشو گشت و گزارن
علاقه مندی ها (Bookmarks)