سلام دوستان عزیزم
خیلی وقته میخواستم تایپیکی جامع و کامل با جمع بندی از زندگیم بزنم اما نتونستم ذهنمو نظم بدم تا الان دقیقا روی چه موردهایی باید صحبت کنم.
اما این تایپیک تفکیک شدست و برای دونستن رفتار صحیح در همین برهه به کمک شما نیاز دارم.
لطفا http://www.hamdardi.net/thread-29029.html
رو مطالعه کنین. گفته بودم از رفتار همسرمو دختر خالش آزار میدیدم تا اینکه چند روز پیش ایمیل های زیادی دیدم که البته فکر میکنم ناقص بود یعنی وسط این ایمیل ها برخی حرفا با تلفن زده شده بود مبنی بر ابراز علاقه های آتشینی از همسر من به دختر خالش. اینقدر حالم بد شد که نتونستم تاریخشو ببینم اما از حرفا میشد فهمید که تا کمی قبل ازدواج با من بوده و دختر خالش تقاضای ازدواج شوهر منو رد کرده.
اما بعد ازدواجمون هم چند تا ایمیل شوهر من زده بود که تو این مفاهیم که تو خیلی خوبی و خوش به حال شوهرتو ازین حرفا. تولدشو تبریک گفته بود...

اما عذاب اینکه اون حرفای عاشقانه رو همسرم بهش میزدو برای هم عکس از خودشون میفرستادن (عکسای دختر خالش با لباس های خیلی لختی و با عشوه بود)
این ها به کنار این سوال برای من ایجاد شده که چطور همسر من به دو نفر با 180 درجه تفاوت پیشنهاد ازدواج داده؟
من هیچ نقطه مشترکی با دختر خالش ندارم. اون مقیم آمریکاست و یک دختر با اعتقادات مردم همونجاست و اصلا شبیه فرهنگ ما ندارن و من یک دختر مذهبی با فرهنگ سنتی!

آخه مگه میشه؟ کدوم پس ملاکای همسر من بوده؟ من حس میکنم ارزشی برای شوهرم ندارم چون هیچ کدوم از ملاکایی که اون برای عاشق شدن داشته من ندارم. اگر همسرم هیچ اعتقادی به حجاب برای زن نداره آخه چرا با من ازدواج کرد؟ وقتی نمیخواد اعتقادات تو زندگی مشترک وارد بشه و میگه هرکسی باید انفرادی اعتقاد خودشو داشته باشه آخه چرا با منی که از جلسه اول خواستگاری گفتم میخوام روح معنویت در خونوادم جریان داشته باشه ازدواج کرد؟
همسر من برای خیلی دختر ها میتونست مناسب باشه و من هم برای خیلی از پسرها.
چرا منو انتخاب کرد؟

خواهشا کمک کنین.نمیخوام با این افکار زندگیمو نابود کنم میخوام جواب سوالامو بفهمم میخوام بهم بگین چیکار کنم تا همسرم ذره ای علاقه به دخترخالش نداشته باشه؟
چیکار کنم من ملاک های همسرم باشم نه اینکه با من زندگی کنه و حسرت یک زندگی دیگه رو بخورم؟

خیلی ذهنم به هم ریخته. من خیلی این مدت به خودم فشار آوردم تا جراتمندی رو تمرین کنم و بتونم به جای خودخوری حرفمو بزنم.
به همسرم گفتم که ایمیلاشو خوندم. خیلی خونسرد گفت خوب؟ لازم نبود که بری کنکاش کنی میپرسیدی بهت میگفتم. همه عاشق شدن تاحالا مگه خودت نشدی؟ (بدبختی که من واقعا عاشق ندشم تو مجردی!) منم عاشق شدمو تقاضای ازدواج کردم اما ایشون منو نخواست همین.
اینقدر راحت اینارو گفت که حس کردم خورد شدم.

کمکم کنین تا رفتار معقولانه در پیش بگیرمو آتش زیر خاکسترو شعله ور نکنم.
ممنونم