سلام.من همون ویداهستم که قبلا در صفحه زیر صحبت کرده بودم

http://www.hamdardi.net/thread-23837.html

رمز عبورم هرکارکردم وارد نشد.مجبور شدم با اسم جدید بیام.خواهش میکنم اول اون صفحه رو بخونین و بعد هم از افراد با تجربه می خوام راه درست رو پیش روم بذارم. خسته شدم از در به در دنبال راه حل رفتن.

الان یه سال از عقدم گذشت. حوادث بعد از ماه پنجم عقدم رو بهتون میگم.
بعد از اون باز هم پیش یه دکتر هومیوپاتی رفتم.اون گفت باید یه مدت درمان بشی.تو یه آدمی هستی که ارادت در سطح تمایلاتت و خواسته هات نیست.و الان اگه طلاق هم بگیری ممکنه باز پشیمون بشی.
بعد از اون دوسری داروهاش رومصرف کردم ولی هم تاثیرزیادی ندیدم و هم اینکه اون دکتر درشهر دیگه بود و من نیاز داشتم که دردسترسم باشه وباهاش صحبت کنم.ولی این دکتر زیاداهل صحبت نبود. من می خواستم یکی باشهکه بشینه همه حرفامو گوش بده و موشکافی کنه که دردمن چیه.خلاصه اوونم رها کردم.تو این مدت شوهرم با یه سری کارها در حقم محبت می کردو من از یه طرف سردشدنام بهش رو داشتم و از یه طرف دلم می سوختکه انقد داره تحمل می کنه.به خودم می گفتم خونوادم بااین کارشون چه بدی بزرگی در حق هردومون کردن.کاش به من دل نبسته بود.کاش به هم زده بودم ..رفتم پیش یه روانشناس.بهم یه قرص داد ومنو به یه مشاور معرفی کرد. یه مدت قرص خوردم.تو این مدت باشوهرم هم بهتر شده بودم.هم فرصو رها کردم و هم پیش مشاور نرفتم.تااینکه باز بعد از یه ماه همه اون حالتها وپشیمونی هام برگشت.البته نسبت به شش ماه اول ازدواجم خیلی بهتربودم و فک کنم به خاطز محبت های شوهرم بود ولی بازم روزی هزاربار دوران نامزدیم رو واسه خودم مرور می کردم.اینکه از مراسم عقدم لذتی که باید رو نبردم.چرا منم نباید مثل خیلیالذت روزها و ماههای ابتدایی بعد از عقد رو داشته باشم.اینکه چقد همیشه فکر می کردم مسافرتهای بعد از عقد بهم خوش می گذره.چه کارهای خاصی که نقشه کشیده بودم واسه این دوران انجام بدم.چرا باید یه روز خوب باشم و یه روز یه جور دیگه..رفتم پیش مشاور.کارخاصی نکرد. دوجلسه با خودم حرف زد.جلسه سوم و چهارم باز من باشوهرم خوب شده بودم.واسه همین مشاور فقط یه تست شخصیت از هردومون گرفت و یه سری توصیه کردو گفت برین. و این وسط فقط پوا الکی دادم. باز یه ماه خوب بودم و سرمسئله دیگه ای باز سرد شدم. رفتم پیش یه روانکاو.اونم قرص روانپزشک قبلی رو داد و نظرش این بود که سری درگیزی های فکریت رو باید با این درمان کنیم و بعد هم دوازده جلسه مشاوره بیای که هزینه اش یکم بالا میشه.من باز قرصو مصرف کردم وچون باز باشوهرم خوب شده بودم ولش کردم. بعد از یه مدت باز به هم خوردگی ورفتن پیش اون برای مشاور. رفتم و گفت باز باید قرص بخوری و واسه تغییر شخصیت دوسال بیای پیشم. و فعلا طلاق هم نگیر.
دوروز قبل از عید سر مسائل و بدی هایی که این یه سال دیده بودم و توقعاتم دعوا کردم و یه هفته هست که همو ندیدیم و این دفعه اون گفته دیگه من جلونمیام و خودت باید بیای جلو.
دیگه خسته شدم.احساس قربانی بودن دارم.قربانی بی محلی خونوادم دردوران نامزدی. تنها راه حل رو برگشت به گذشته می دونم.
الان دیگه منم کمی بهش علاقه دارم.برعکس ماههای اول که حتی دوستتدارم هم بهش نمیگفتم.
از طرفی می گم اگه جدا بشم دیگه اون موقعیتهای اول که من می پسندیدم واسم میان؟
اگه جدا نشم این فکرها که موقعیت های بهتر رو داشتم و با کسی ازدواج کردم که انتخاب بقیه بود رو چکار کنم؟
بعدها پشیمون نشم که کاش ادامه نداده بودم؟
یا اگه جداشدم پشیمون نشم که اون دوسم داشت و پسرخوبی بود؟
شش ماه دوم نسبت به شش ماه اول خیلی بهتر بودم ولی بازم هرازگاهی سردیها رو داشتم. هرچندکمتر بود
خسته شدم.از خونوادم بدم میاد.ازخودم بیشتر.چرا چنین کاری کردم؟یک سال عقد کردم .شوهرم هم واسم خیلی کارا کرد ولی من اون لذت کافی رو نداشتم.خدایاااااا......
از دمدمی بودن خودم،سست بودنم،درگیری های فکریم،خراب شدن زندگیم،ویرانی آرزوهام،......خسته شدم
گرونی ها و بالارفتن مخارج زندگی هم که امید به زندگی ها روکمتر کرده
با این همه درگیری های ذهنی چیکار کنم
جدایی یا ادامه؟؟؟؟؟