به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 50

Threaded View

  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 03 بهمن 92 [ 20:26]
    تاریخ عضویت
    1387-12-17
    نوشته ها
    111
    امتیاز
    6,260
    سطح
    51
    Points: 6,260, Level: 51
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 90
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    259

    تشکرشده 267 در 64 پست

    Rep Power
    27
    Array

    اعتراف به خیانت

    سلام دوستای خوبم.
    چقدر خوبه که وقتی آدم از زمین وزمان دلش میگیره و با کلی دلتنگی میره وبلاگی رو که 4 سال از لحظات عاشقانه اش رو نوشته بود و حذف میکنه و بعدش میره فیس بوکش رو با تمام دوستاش و خاطرات از بین میبره و اون وقت زل میزنه به مانیتور و میفهمه کار دیگه با نت نداره ... اون موقع ته دلش یه چیزی میگه یه جایی هست که بی پروا میتونی درد دل کنی و بیاد اینجا....اونم این وقت شب...
    بازم یکم از خودم میگم و بعد کل ماجرا رو تعریف میکنم واستون:
    من 24 سالمه و شوهرم 25، 4ساله که ازدواج کردیم و بچه هم نداریم.قبل از ازدواج هم یک سال ونیم دوست بودیم و با عشق مطلق ازدواج کردیم.شوهرم به خاطر من خیلی کارا کرد...قبلا توضیح دادم ،اما بازم میگم به خاطر خرج دانشگاه من از دانشگاه خودش انصراف داد و شب و روز کار میکرد و بهترین زندگی رو واسم ساخت.واسه تولد 23 سالگیم ماشین خرید و به قول خودش زندگی و جوونیش رو به پام ریخته...
    خلاصه اینا رو گفتم که بدونید با عشق ازدواج کردیم و عاشقانه زندگی کردیم...
    منم به خاطر شوهرم چندین بار تو این 4 سال با خانواده م قطع رابطه کردم و یک ساله که ندیدمشون و 6 ماهه که تماس تلفنی هم ندارم و کلا خیلی تنهام و همیشه تنهایی هامو با دوستای وبلاگی و فیس بوکیم پر میکردم.
    شغل شوهرم اینه که یه آکادمی هنر داره و کلی شاگرد دختر.(اینا رو قبلا گفتم اما الان تمرکز ندارم لینکشو بذارم.ببخشید از تکرار مکررات)
    به خاطر ظاهر و اخلاقشه همیشه هنرجوهای دخترش یه جورایی خوششون میاد بیشتر از حد نزدیک بشن بهش...چندین بار تو این 4 سال اتفاق افتاده بود که با اخراج شدنشون از آموزشکده ختم به خیر میشد.
    مدتی بود(حدودا 2 هفته) احساس میکردم خیلی مشکوک شده،همه ش گوشیش رو میذاشت رو سایلنت و تا اس میداد یا اس میومد دلیلت میکرد و من دورا دور حواسم بهش بود...
    گاهی گوشیش تک میخورد، گاهی زنگ میخورد و جواب نمیداد...منم چندین بار اصرار کردم جواب بده اما میگفت سروش یکی از شاگرداشه و الانم حوصله ندارم جواب بدم.
    دیشب خواستم برم دوش بگیرم اون داشت تی وی میدید،گفتم من سریع یه دوش میگیرم میام کاری نداری؟.گفت: برو عزیزم.
    اومدم برم حمام دیدم چراغ گوشیش که روی میز کامپیوتر بود روشن شد و اس رسید واسش اما رو سایلنت بود.رفتم سمت گوشیش ولی به خاطر ترس از اینکه نکنه حدسم درست باشه نتونستم اس رو بخونم.رفتم حمام اما 2-3 مین بعد اومدم وهنوز گوشیش همون جا بود.دلمو زدم به دریا و اس رو خوندم:
    سلام عزیزم.خب هر وقت تونستی وخانومت نبود اس بده اما من تا 12 بیشتر بیدار نیستم.پس فعلا شب بخیر
    انگار یه پارچ آب یخ ریخته بودن رو سرم...
    ذهنمو متمرکز کردمو رفتم تو اتاق... طبق عادت همیشگی گفت: عافیت باشه عزیزم... گفتم:مرسی
    خواست بلند شه وبره... گفتم بمون کارت دارم و میخوام راجب یه موضوعی باهات منطقی صحبت کنم اما خواهش دروغ نگو وحاشا نکن...
    رنگش پرید گفت چی؟ گفتم میدونم با یه دختر رابطه داری،فقط میخوام بدونم چرا؟؟؟
    اولش حاشا کرد و بعد گفت: دوست دختر یکی از دوستامه و میخوام کمک شون کنم...
    کم کم دید من سرتق تر از این حرفام... و اعتراف کرد: یکی از هنرجوهای آموزشکده اس که مدتیه بهم ابراز علاقه کرده و چون هنرجوی با استعداد و قدیمه منه نتونستم اخراجش کنم و راستشو بخوایی منم مدتی بود احساس کمبود محبت داشتم وفقط در حد چند تا اس بود و اونم به پیر به پیغمبر 2 هفته بود نهایت...
    یاد سریال قلب یخی افتادم... که بارها و بارها به خاطر همچین موضوعی شکستم اما به روی خودم نیووردم...ابراز علاقه های دخترا رو بهش میبینم و هیچی به خودم نمیارم اما هیچ وقت این رابطه ها 2 طرفه نبوده... واقعا قلبم شکست...
    التماس کرد ،گریه کرد، معذرت خواست، گفت: هر کسی تو زندگیش ممکنه یه بار پاش بلغزه اما همون خدا هم میبخشه تو هم ببخش...
    گفتم: گوشی تو بده به خودم.گفت: نمیخوام بدونیه کیه چون نمیخوام آّبروی کسی رو ببری... و جلوی خودم بهش اس داد که گوشیم دست خانوممه و دیگه اس نده و مزاحم زندگی من نشو...
    بهش گفتم: چون رفتی بهش گفتی نمیبخشمت...
    کیفمو برداشتم و نصفه شب از خونه زدم بیرون... ماشین روشن کردم و رفتم تو شهر و صدای موزیک رو بردم بالا وبا سرعت زیاد میرفتم و اشک میریختم... هی زنگ میزد... جواب ندادم...
    بعد از یک ساعت گفتم: اون آموزشکده رو با همه هنرجوهات رو سرت خراب میکنم و آبروتو میبرم.
    گفت:درسا باور کن چیزی نبوده و به خاطره هیچی دارم مجازات میشم،وبازم التماس ومعذرت
    نزدیکی های صبح اومدم خونه و چمدونم رو بستم ...خونه بود،گفت: کجا و واسه این سوالش هیچ جوابی نداشتم چون تو این شهر غریب کسی رو ندارم و با خانواده ام هم که رابطه ندارم...
    و
    موندم و هی کل کل کردیم وبحث و التماس و دعوا و....
    دوباره غروب زدم بیرون ...اما کارت بنزین رو برداشته بود و بنزین نداشتم زیاد و همین نزدیکای خونه هی چرخ میزدم که دیدم با دوستش با ماشین دنبالم میان.گفت: بزن کنار کارت دارم...
    من کله شق و پامو گذاشتم رو گاز و اونا هم دنبالم... شاید فکر کنین دارم فیلم تعریف میکنم اما به همین لحظات پاک قسم عین واقعیته و هنوز تو شوکم...
    تا حالا تو عمرم اینقدر سرعت نرفته بودم.یه جا اومدم دور بزنم که ماشین دور خودش چرخید و تا نیمه رفت تو هوا و دوباره اومد رو زمین و فقط صدای جیغ و داد اون دو تا رو شنیدم تا اومدن بیان سمتم رفتم.این دفعه از عمد اومدن و زدن جلوم و منم باهاشون تصادف کردم و اون لحظه هیچی دلم نمیخواست ببینم.پرید تو ماشینو بغلم کرد گفت دیوونه داری خودتو به کشتن میدی... منم جیغ زدم چرا اومدین جلوی من؟؟؟
    منو رسوند خونه و رفت خونه مجردیه دوستش...
    من همه ش بهش میگفتم زندگی ما تموم شد و فردا بیا دادگاه
    حالا زنگ زد و 3 ساعت با هم حر ف زدیم هنوز ته قلبم نمیتونم ببخشمش اما از بس معذرت خواهی کرد و میگه دیگه تکرار نمیشه فعلا ارومم اما نمیدونم چی کار کنم؟؟؟
    آیا اینجا بخشش جایزه؟ چی کار کنم که خودم آروم بشم؟

  2. 4 کاربر از پست مفید dorsa65 تشکرکرده اند .

    dorsa65 (شنبه 05 فروردین 91)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. با همسر معتادم چه کنم
    توسط روناک محمدی در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 66
    آخرين نوشته: سه شنبه 19 تیر 97, 22:55
  2. پاسخ ها: 21
    آخرين نوشته: جمعه 21 شهریور 93, 11:37
  3. پاسخ ها: 29
    آخرين نوشته: شنبه 04 مرداد 93, 13:42
  4. چطور بدون قهر کردن، اعتراضم را به همسرم اعلام کنم؟
    توسط هستی در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 15
    آخرين نوشته: جمعه 23 دی 90, 00:08
  5. اعتراض به قوانین تالار
    توسط ashnayedirooz در انجمن پیشنهادات ،انتقادات و مشکلات تالار
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: چهارشنبه 29 دی 89, 12:59

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 07:00 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.