با عرض سلام خدمت دوستان عزيز و هميشه همراه تالار همدردي
راستش مدتيه كه قصد داشتم اين مسأله رو در تالار مطرح كنم تا از راهنماييهاي شما دوستان و كارشناسان تالار استفاده كنم ، اين شد كه تصميمم جدي شد و الان در خدمتتون هستم
دوستان عزيز بعد از اون ماجرايي كه حتما خونديد و مي دونيد يعني از همون چهار پنج ماه پيش و قضيه طلاق و ... خانواده و فاميل و حتي محيط كار با وجود اينكه شرايط من رو مي دونستند اما سفارش به ازدواج مي كردند و مي كنند ( مجدد)
از اون زمان تا الان هر روز با سفارش و پيشنهادهاي زيادي مواجه ميشم كه بيشتر وقتها باعث اذيت شدن من ميشه ، اولا كه بعد از اون ماجرا به عقيده خودم بايستي مدتي به خودم حداقل فرصت مي دادم تا از اون حالت خارج بشم و بتونم درست تصميم بگيم اما نمي دونم چرا حتي خانواده منو درك نمي كنند و همكاران ( چون در محيط تقريبا مذهبي و فرهنگي كار مي كنم ) بيشتر به ازدواج بنده گير مي دهند .
اما بريم سر اصل قضيه :
دوستان عزيز من تقريبا بين سه راهي گير كردم ، الان موضوع رو روشنتر مي كنم .
راستش از همون حدود پنج ماه پيش خانواده بيشتر نظرشون اين بوده كه با توجه به مساله قبل و اون اتفاق ديگه به غريبه اطمينان نكنم و بيام از بين فاميل خودمون انتخاب كنم اما من در بين فاميل كسي رو نمي شناسم كه به دردم بخوره با اينكه مواردي پيشنهاد شده اما با روحيات و اخلاق و معيارهاي من سازگاري ندارند ولي همچنان اين پيشنهادت بود مخصوصا به دختر داييم گير داده بودند كه خوشبختانه بعد از اينكه من به صراحت گفتم كه به دردم نمي خورن ايشون هم هفته پيش نامزد كردن الحمدالله:D
ولي اين بار مادرم دختر خاله ام رو پيش مي كشه ؛ با اينكه دختر خوبيه و الان هم دانشجوست و از لحاظ خانوادگي و اخلاقي نمره مثبت بهش مي دم اما نمي دونم چرا به ازدواج فاميلي علاقه اي ندارم .....
اما مواردي كه همكاران پيشنهاد مي دن اونها هم چون آشنايي باهاشون ندارم باز هم ترديد دارم و باعث شده كوچيكترين قدمي بر ندارم و حتي بهشون فكر هم نكنم ....
و اما مهمترين مورد ، و اصل قضيه مربوط ميشه به قبل از اون جريان ( ازدواج اول = حماقت من )
زماني كه عضو اين تالار بودم با عنوان كارشناس افتخاري خب دوستان زيادي مشكلاتشون رو از طريق فضاي عمومي تالار مطرح مي كردند و بنده هم بسيار مقيد بودم به رعايت قوانين و عدم برقراري ارتباط خصوصي با كاربران اما يكي از اعضا تالار از طريق ايميل مشكل خودشون رو مطرح كردند كه البته مشكل حادي هم نبود و بنده هم راهنمايي كردم اون زمان موقعي بود كه من با نامزدم ارتباط داشتم و قصد ازدواج داشتيم .....
خلاصه با برقراري چند ارتباط از طريق ايميل مشكل ايشون حل شد البته با مشورت با مدير همدردي و راهنمايي اون دختر خانم به مشاوره ....
ايشون تا حدودي در جريان زندگي من قرار گرفتند و مي دونستند كه من نامزد دارم و خلاصه اون جريان گذشت .....
تا اينكه بحث طلاق از اون خانم دروغگو پيش اومد و جريانش رو هم كه به صورت مفصل براتون نوشتم ....
همون موقع اون دختر خانمي كه با مشورت با بنده مشكلشون حل شده بود جوياي حال و احوال من شدند و از اونجايي كه من حال روحيه مناسبي نداشتم با ايشون درد و دل كردم و جريان رو گفتم و باعث شد كه باز هم از طريق ايميل باهاشون در ارتباط باشم ...
ممكنه بگيد بازم اشتباه كرديد اما حقيقت اينه كه من هيچ احساسي نسبت به اون دختر نداشتم و بيشتر هدف درد و دل بود ....
خلاصه نمي دونم چي شد كه ايشون ابراز علاقه نسبت به بنده كردند ، ولي من تو حال و روز خوبي نبودم و بيخيال از اين قضيه گذشتم اما با گرفتن مشخصات ايشون تحقيقاتم رو در مورد ايشون بعد از مدتي شروع كردم و با كمال تعجب ديدم كه ايشون از بسياري از جهات مطابق با معيارهاي من هستند حتي هيچ سابقه بدي در زندگيشون نداشتند و در محيط دانشگاه محيط زندگي و خانواده و فاميل دختر فوق العاده مثبتي هستند ....
حتي پدر ايشون همكار بنده از آب در اومد و .....
ايشون از لحاظ اقتصادي و مالي از بنده بالاتر هستند!!! و مورد ديگه اينكه ايشون پزشكي مي خونند و چهار سال ديگه بايد به درسشون ادامه بدهند! در ضمن ساكن تهران هستند و من شهرستان !!!
الان واقعا ترديد دارم با توجه به تجربه بدي كه در گذشته داشتم و همچنين پيشنهادات همكاران و فاميل و اين موردي كه عرض كردم به نظر شما كدوم راه درسته ؟!!! اصلا به نظر شما من به اين زودي براي ازدواج بايد تصميم بگيرم ؟
منتظر راهنماييهاي ارزنده شما هستم
علاقه مندی ها (Bookmarks)