
"دلم تنگ غروبیست که بر بستر دریا فرود آمده و تفسیرگر افسون اتحاد آزاد اشیاست از هر رنگی جز رنگ عشق.
و صدای این عشق پاک از هر تعلقی را خروش امواج به گوش می رساند و این خروش ، حقیقت بیقراری دل سر مستان وادی حیرت است .
به دریا بنگر!
وسعتش در دیده های تنگ ، تا افقِ اتصالِ خیالی آسمان وآب است و از ماورا، دیگر خبری نیست ، اما آنکس که دلِ بیدار و دیده دیدارش بخشیده باشند ، با قدم معرفت بر این گستره گام می نهد و می رود تا بیکرانی مهر را در این زلال ِ آبی به گلگشت حیرت نظر کند.
در نگاهای تنگ نظر ، آسمان در گوشه ای به زاویه ای با دریا پیوند خورده ، اما حقیقت آن است که آسمان وآب ، یکی هستند وآبی خیال انگیزشان حکایت از آن دارد که بی رنگها در نظر رنگ آفرینان از هم جدایند وگر نه ، آنان را تفرقی نیست و همرنگیشان گواه است . یکی به نسیمی پیامی بر این می خواند و دیگری به تلاطمی آهنگ شیدایی می نوازد ، شاید برای آنکه نگاه آنانکه لختی بر کرانه آبی ایستاده اند را به عمق بخواند ، و اینجاست که دل هوس به دریا زدن می کند ، که باید عمق را شکافت و فرو رفت تا بیابد آنچه را که غریبانه به احساسی چون دلتنگی حس می کند.
میکده دریا و من غواص و عشق دردانه
سر فرو بردم آنجا تا کجا سر بر کنم
و دل به دریا زده ها سر از ناکجا در می آورند و براستی ، آنجا را که خبر از آبادانی عشق داده اند جز ناکجا نمی شود خواند ؟،
که اینجا وآنجا در پاسخ کجا، جز بیان حدود نیست،
وقتی از سطح به عمق می روی از حدود خبری نیست ، بلکه وسعتی بیکران است و ابهامی دل انگیز ، و تو ومبارکی عشق.
اکنون بر لب دریا بنشین ،
با او سخن بگو ،
صدای او را بشنو که افسون می کند ،
بعد مهیای فرود آمدن غروب بر بستر این زلالِ آبی باش ،
تا شاید در نگاه عشقانه به هم دوخته این دو ، به یگانگی برسی ،
آنوقت شیدا و آشفته ،
دل به دریای حقیقت بسپار ، که بر امواج عشق نشاند و به یگانگی بخشد و به جاودانگی رساند ترا.
جمعه / غروب خرداد 81/ کنار دریا/محمود آباد ( فرشته )
علاقه مندی ها (Bookmarks)