
نوشته اصلی توسط
صبا_2009
سلام به همه دوستان عزیز و محترم
با اینکه خیلی وقت نیست که عضو این تالار شدم ولی تو همین چند روز یه دنیا مطلب جدید یاد گرفتم از همه شما سپاسگذارم
اونایی که تاپیکهای منو خوندن تا حدودی با شخصیت من آشنا شدن و میدونن که من تا حدودی معتقدم که برای شروع یه زندگی تلاش یه نفر کافی نیست و اینکه اون 2 نفر شریک همه چیز هم هستند از اقتصاد گرفته تا بهترین عواطف انسانی
ولی من هنوز یه سوال لاینحل واسم باقی مونده سعی میکنم با مثال شرایط رو توضیح بدم.
من هنوز 25 سالم نشده و هنوز هم تا حالا تجربه زندگی مشترک رو نداشتم ولی شاهد زندگی خیلی ها بودم که تا حدودی افکارشون نزدیک به خودم بوده ولی یه مساله تو همه این زندگی ها وجود داره (از دوستم گرفته که هنوز 40 روز نیست ازدواج کرده تا افراد دیگه ای که بچه هاشون همسن و سال خودم هستند) بیشتر این افراد که من از بیوگرافیشون مطلع هستم آدمای سخت کوش و ساعی بودن که تو تمام مراحل زندگیشون سعی کردن بهترین باشن از دوران مدرسه و دانشگاه که همیشه جزء رتبه های برتر بودن تا بعد تو محیط کار و ... همه این افرادی که من میشناسم و دیدم تو انتخاب شریک زندگیشون هیچکدوم وضع اقتصادی یا موقعیت فوق العاده بالای اجتماعی طرف مقابلشون واسشون مد نظر نبوده اینکه اون فرد از لحاظ فکری و فرهنگی و اعتقادی همسطح خودشون بوده کفایت میکرده همه اینا واسه زندگیشون از جون مایه گذاشتن خیلی موقع ها به خاطر شرایط حاکم از خیلی چیزا مثل ادامه تحصیل و ... هم گذشتند شاید افرادی هم بودن که توانای کمک مالی به همسرشون رو نداشتند ولی با درک صحیح شرایط سعی کردن باری از رو دوش شریکشون بردارن
تا اینجا رو داشته باشین
از اون طرف تو درو همسایه آشنایان هم دخترای بسیاری هستند که هیچوقت تو زندگیشون یه قدم کوچیک هم واسه خودشون برنداشتن از دوران مدرسه گرفته که با هزار بدبختی مصیبت و ... یه مدرک گرفتن تا حتی مسائل پیش پا افتاده ای مثل خونه داری در نهایت هم با یه فرد با سطح تفکرات خودشون یا بالاتر یا پایین تر به که از نظر اقتصادی و اجتماعی در سطح خوبی قرار داره به هزار منت و ... ازدواج کردن و همسران این افراد به هیچ عنوان توقع اینکه از جانب این افراد درک اقتصادی و یا مسایل دیگه بشن رو ندارن و به خودشون هم افتخار میکنن که تمام بار زندگی که گاهی واسه بعضی ها بار هم به حساب نمیاد و به دوش میکشن و همیشه امادگی برآورده کردن خواسته ها و نیازهای و توقعات به جا و نابجای همسرشون رو دارن و چون این خانمها از گل نازکتر تو زندگیشون ندیدن همیشه به عنوان زنانی با طراوات و روحیه بالا در کنار همسرانشون هستند و طرفین بوجود هم افتخار میکنند.
از اون طرف همون خانمی رو در نظر بگیرید که از صبح تا شب داره کنار همسرش کار میکنه ولی باز هم فشار مالی بهشون وارد میشه و مسئولیتهای محل کار و خونه و بچه و ... دیگه گاهی اوقات حتی به آدم فرصت نمیده که فکر کنه یکی دیگه هم مثل خودش داره این همه فشار و تحمل میکنه و یه خانم با این شرایط معمولا بیشتر غر میزنه و همیشه امادگی پاسخگویی به نیازهای حتی بجای همسرش رو نداره , گاهی اوقات به کرات دیده شده به علت خستگی و فشار کاری مورد شماتت همسر و فرزندش هم قرار میگیره
این خانم یه وقتایی فرصت میکنه خودش با دوستاش و... مقایسه میکنه (من تاکیدی بر صحیح یا غلط بودن این کار ندارم) وقتی یاد دوستای تنبل بچه گیش میافته و به زندگی اونا نگاه میکنه به نظرتون میتونه حسرت نخوره ؟
میتونه احساس سرخوردگی نکنه , میتونه به بقیه توصیه نکنه که تو دیگه مثل من نباش ؟( تا زمانیکه میتونی ازدواج نکن یا اینقدر نگو واسه من مادیات مهم نیست)
من به باورهای خودم ایمان دارم ولی وقتی دوستمو و دخترعمو و.... تو این شرایط میبینم حتی نیتونم یه جمله بگم که همون لحظه یکم آروم تر بشن
به نظر شما چی کار کنیم که این احساس بوجود نیاد یا اگه اومد چطور برطرفش کنیم؟
چطور میشه باورهامون , همفکر بودنون ,... همیشه زنده نگه داریم؟
من چون یه دختر هستم از سمت خانم ها گفتم ولی آقایون بساری هم هستن که تو وضعیت مشابه قرار دارن
(چقدر حرف زدم )
علاقه مندی ها (Bookmarks)