به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 15
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 24 بهمن 90 [ 14:24]
    تاریخ عضویت
    1387-5-17
    نوشته ها
    253
    امتیاز
    5,546
    سطح
    47
    Points: 5,546, Level: 47
    Level completed: 98%, Points required for next Level: 4
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    56

    تشکرشده 58 در 39 پست

    Rep Power
    0
    Array

    نامه یک پسر به پدر خود(طنز)

    نامه ی یک پسر به پدر خود(طنز)

    پدر در حال رد شدن از کنار اتاق خواب پسرش بود، با تعجب دید که تخت خواب کاملاً مرتب و همه چیز جمع و جور شده. یک پاکت هم به روی بالش گذاشته شده و روش نوشته بود «پدر». با بدترین پیش داوری های ذهنی پاکت رو باز کرد و با دستان لرزان نامه رو خوند :

    پدر عزیزم،
    با اندوه و افسوس فراوان برایت می نویسم. من مجبور بودم با دوست دختر جدیدم فرار کنم، چون می خواستم جلوی یک رویارویی با مادر و تو رو بگیرم. من احساسات واقعی رو با Stacy پیدا کردم، او واقعاً معرکه است، اما می دونستم که تو اون رو نخواهی پذیرفت، به خاطر تیزبینی هاش، خالکوبی هاش ، لباسهای تنگ موتور سواریش و به خاطر اینکه سنش از من خیلی بیشتره. اما فقط احساسات نیست، پدر. اون حامله است. Stacy به من گفت ما می تونیم شاد و خوشبخت بشیم. اون یک تریلی توی جنگل داره و کُلی هیزم برای تمام زمستون. ما یک رؤیای مشترک داریم برای داشتن تعداد زیادی بچه. Stacy چشمان من رو به روی حقیقت باز کرد که ماریجوانا واقعاً به کسی صدمه نمی زنه. ما اون رو برای خودمون می کاریم، و برای تجارت با کمک آدمای دیگه ای که توی مزرعه هستن، برای تمام کوکائینها و اکستازیهایی که می خوایم. در ضمن، دعا می کنیم که علم بتونه درمانی برای ایدز پیدا کنه، و Stacy بهتر بشه. اون لیاقتش رو داره. نگران نباش پدر، من 15 سالمه، و می دونم چطور از خودم مراقبت کنم. یک روز، مطمئنم که برای دیدارتون بر می گردیم، اونوقت تو می تونی نوه های زیادت رو ببینی.
    با عشق،
    پسرت،
    John

    پاورقی : پدر، هیچ کدوم از جریانات بالا واقعی نیست، من بالا هستم تو خونه Tommy. فقط می خواستم بهت یادآوری کنم که در دنیا چیزهای بدتری هم هست نسبت به کارنامه مدرسه که روی میزمه. دوسِت دارم! هروقت برای اومدن به خونه امن بود، بهم زنگ بزن.:D

  2. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 04 اسفند 94 [ 11:19]
    تاریخ عضویت
    1387-7-01
    نوشته ها
    1,948
    امتیاز
    22,799
    سطح
    93
    Points: 22,799, Level: 93
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 551
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,205

    تشکرشده 4,459 در 1,179 پست

    Rep Power
    211
    Array

    RE: نامه یک پسر به پدر خود(طنز)

    سلام دوست عزیز.
    مرسی. بلاخره لبخندی بر لبانمان پیدا شد. متشکر

  3. #3
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 24 بهمن 90 [ 14:24]
    تاریخ عضویت
    1387-5-17
    نوشته ها
    253
    امتیاز
    5,546
    سطح
    47
    Points: 5,546, Level: 47
    Level completed: 98%, Points required for next Level: 4
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    56

    تشکرشده 58 در 39 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نامه یک پسر به پدر خود(طنز)

    يک خانم براي طرح مشکلش به کليسا رفت.
    او با کشيش ملاقات کرد و برايش گفت:
    من دو طوطي ماده دارم که فوق العاده زيبا هستند.
    اما متاسفانه فقط يک جمله بلدند که بگويند «ما دو تا فاحشه هستيم. مياي با هم خوش بگذرونيم؟».
    اين موضوع براي من واقعا دردسر شده و آبروي من را به خطرا انداخته.
    از شما کمک ميخواهم. من را راهنمايي کنيد که چگونه آنها را اصلاح کنم؟
    کشيش که از حرفهاي خانم خيلي جا خورده بود گفت:
    اين واقعاً جاي تاسف دارد که طوطي هاي شما چنين عبارتي را بلدند
    من يک جفت طوطي نر در کليسا دارم. آنها خيلي خوب حرف ميزنند و اغلب اوقات دعا ميخوانند.
    به شما توصيه ميکنم طوطيهايتان را مدتي به من بسپاريد. شايد در مجاورت طوطي هاي من آنها به جاي آن عبارت وحشتناک ياد بگيرند کمي دعا بخوانند.
    خانم که از اين پيشنهاد خيلي خوشحال شده بود با کمال ميل پذيرفت.
    فرداي آن روز خانم با قفس طوطي هاي خود به کليسا رفت و به اطاق پشتي نزد کشيش رفت .کشيش در قفس طوطي هايش را باز کرد و خانم طوطي هاي ماده را داخل قفس کشيش انداخت.
    يکي از طوطي هاي ماده گفت: ما دو تا فاحشه هستيم. مياي با هم خوش بگذرونيم؟
    طوطي هاي نر نگاهي به همديگر انداختند. سپس يکي به ديگري گفت: اون کتاب دعا رو بذار کنار. دعاهامون مستجاب شد!!!

  4. #4
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 24 بهمن 90 [ 14:24]
    تاریخ عضویت
    1387-5-17
    نوشته ها
    253
    امتیاز
    5,546
    سطح
    47
    Points: 5,546, Level: 47
    Level completed: 98%, Points required for next Level: 4
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    56

    تشکرشده 58 در 39 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نامه یک پسر به پدر خود(طنز)

    اتومبيل مردي كه به تنهايي سفر مي كرد در نزديكي صومعه ای خراب شد. مرد به سمت صومعه حركت كرد و به رئيس صومعه گفت : «ماشين من خراب شده. آيا مي توانم شب را اينجا بمانم؟ »
    رئيس صومعه بلافاصله او را به صومعه دعوت كرد. شب به او شام دادند و حتي ماشين او را تعمير كردند. شب هنگام وقتي مرد مي خواست بخوابد صداي عجيبي شنيد. صداي كه تا قبل از آن هرگز نشنيده بود . صبح فردا از راهبان صومعه پرسيد كه صداي ديشب چه بوده اما آنها به وي گفتند :« ما نمي توانيم اين را به تو بگوييم . چون تو يك راهب نيستي»
    مرد با نا اميدي از آنها تشكر كرد و آنجا را ترك كرد.
    چند سال بعد ماشين همان مرد بازهم در مقابل همان صومعه خراب شد .
    راهبان صومعه بازهم وي را به صومعه دعوت كردند ، از وي پذيرايي كردند و ماشينش را تعمير كردند. آن شب بازهم او آن صداي مبهوت كننده عجيب را كه چند سال قبل شنيده بود ، شنيد.
    صبح فردا پرسيد كه آن صدا چيست اما راهبان بازهم گفتند: :« ما نمي توانيم اين را به تو بگوييم . چون تو يك راهب نيستي»
    اين بار مرد گفت «بسيار خوب ، بسيار خوب ، من حاضرم حتي زندگي ام را براي دانستن فدا كنم. اگر تنها راهي كه من مي توانم پاسخ اين سوال را بدانم اين است كه راهب باشم ، من حاضرم . بگوئيد چگونه مي توانم راهب بشوم؟»
    راهبان پاسخ دادند « تو بايد به تمام نقاط كره زمين سفر كني و به ما بگويي چه تعدادي برگ گياه روي زمين وجود دارد و همینطور باید تعداد دقيق سنگ هاي روي زمين را به ما بگويي. وقتي توانستي پاسخ اين دو سوال را بدهي تو يك راهب خواهي شد.»
    مرد تصميمش را گرفته بود. او رفت و 45 سال بعد برگشت و در صومعه را زد.
    مرد گفت :‌« من به تمام نقاط كرده زمين سفر كردم و عمر خودم را وقف كاري كه از من خواسته بوديد كردم . تعداد برگ هاي گياه دنيا 371,145,236, 284,232 عدد است. و 231,281,219, 999,129,382 سنگ روي زمين وجود دارد»
    راهبان پاسخ دادند :« تبريك مي گوييم . پاسخ هاي تو كاملا صحيح است . اكنون تو يك راهب هستي . ما اكنون مي توانيم منبع آن صدا را به تو نشان بدهيم.»
    رئيس راهب هاي صومعه مرد را به سمت يك در چوبي راهنمايي كرد و به مرد گفت : «صدا از پشت آن در بود»
    مرد دستگيره در را چرخاند ولي در قفل بود . مرد گفت :« ممكن است كليد اين در را به من بدهيد؟»
    راهب ها كليد را به او دادند و او در را باز كرد.
    پشت در چوبي يك در سنگي بود . مرد درخواست كرد تا كليد در سنگي را هم به او بدهند.
    راهب ها كليد را به او دادند و او در سنگي را هم باز كرد. پشت در سنگي هم دري از ياقوت سرخ قرار داشت.. او بازهم درخواست كليد كرد .
    پشت آن در نيز در ديگري از جنس ياقوت كبود قرار داشت.
    و همينطور پشت هر دري در ديگر از جنس زمرد سبز ، نقره ، ياقوت زرد و لعل بنفش قرار داشت.
    در نهايت رئيس راهب ها گفت:« اين كليد آخرين در است » . مرد كه از در هاي بي پايان خلاص شده بود قدري تسلي يافت. او قفل در را باز كرد. دستگيره را چرخاند و در را باز كرد . وقتي پشت در را ديد و متوجه شد كه منبع صدا چه بوده است متحير شد. چيزي كه او ديد واقعا شگفت انگيز و باور نكردني بود.

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .



    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .
    .
    .
    .
    .
    .

    .

    .

    .

    .

    ....اما من نمي توانم بگويم او چه چيزي پشت در ديد ، چون شما راهب نيستيد .!!!!!

  5. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 29 اردیبهشت 88 [ 10:18]
    تاریخ عضویت
    1387-8-05
    نوشته ها
    477
    امتیاز
    6,023
    سطح
    50
    Points: 6,023, Level: 50
    Level completed: 37%, Points required for next Level: 127
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    41

    تشکرشده 45 در 28 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نامه یک پسر به پدر خود(طنز)

    ester عزيز خدا خيرت بده كلي خنديدم.

  6. #6
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 24 بهمن 90 [ 14:24]
    تاریخ عضویت
    1387-5-17
    نوشته ها
    253
    امتیاز
    5,546
    سطح
    47
    Points: 5,546, Level: 47
    Level completed: 98%, Points required for next Level: 4
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    56

    تشکرشده 58 در 39 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نامه یک پسر به پدر خود(طنز)

    مردی به استخدام یك شركت بزرگ چندملیتی درآمد. در اولین روز كار خود، با كافه تریا تماس گرفت و فریاد زد: «یك
    فنجان قهوه برای من بیاورید."
    صدایی از آن طرف پاسخ داد: «شماره داخلی را اشتباه گرفته ای. می دانی تو با كی داری حرف می زنی ؟"
    كارمند تازه وارد گفت: "نه"
    صدای آن طرف گفت: "من مدیر اجرایی شركت هستم، احمق"
    مرد تازه وارد با لحنی حق به جانب گفت:«و تو میدانی با كی حرف میزنی بیچاره."
    مدیر اجرایی گفت: "نه"
    كارمند تازه وارد گفت: «خوبه» و سریع گوشی را گذاشت :D

  7. #7
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 24 بهمن 90 [ 14:24]
    تاریخ عضویت
    1387-5-17
    نوشته ها
    253
    امتیاز
    5,546
    سطح
    47
    Points: 5,546, Level: 47
    Level completed: 98%, Points required for next Level: 4
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    56

    تشکرشده 58 در 39 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نامه یک پسر به پدر خود(طنز)

    taravate عزیز خوشحالم که لبخندو ریو لبای قشنکت اوردم...

  8. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 28 دی 88 [ 21:55]
    تاریخ عضویت
    1387-1-25
    نوشته ها
    313
    امتیاز
    6,373
    سطح
    52
    Points: 6,373, Level: 52
    Level completed: 12%, Points required for next Level: 177
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    105

    تشکرشده 114 در 77 پست

    Rep Power
    49
    Array

    RE: نامه یک پسر به پدر خود(طنز)

    ممنون بسیار زیبا................

  9. #9
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 24 بهمن 90 [ 14:24]
    تاریخ عضویت
    1387-5-17
    نوشته ها
    253
    امتیاز
    5,546
    سطح
    47
    Points: 5,546, Level: 47
    Level completed: 98%, Points required for next Level: 4
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    56

    تشکرشده 58 در 39 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نامه یک پسر به پدر خود(طنز)

    جاده!
    يك بنده خدايي، كنار اقيانوس قدم مي‌زد و زير لب، دعايي را هم زمزمه مي‌كرد. نگاهى به آسمان آبى و درياى لاجوردين و ساحل طلايى انداخت و گفت:
    - خدايا! مي‌شود تنها آرزوى مرا برآورده كنى؟
    ناگاه، ابرى سياه آ سمان را پوشاند و رعد و برقى در گرفت و در هياهوى رعد و برق، صدايى از عرش اعلى بگوش رسيد كه مي‌گفت:
    چه آرزويى دارى اى بنده محبوب من؟
    مرد، سرش را به آسمان بلند كرد و ترسان و لرزان گفت:
    - اى خداى كريم! از تو مىخواهم جاده‌اى بين كاليفرنيا و هاوايي بسازى تا هر وقت دلم خواست در اين جاده رانندگى كنم!!
    از جانب خداى متعال ندا آمد كه:
    - اى بنده من! من ترا بخاطر وفادارى‌ات بسيار دوست ميدارم و مى‌توانم خواهش ترا برآورده كنم، اما هيچ مي‌دانى انجام تقاضاى تو چقدر دشوار است؟ هيچ ميدانى كه بايد ته اقيانوس آرام را آسفالت كنم؟ هيچ مي‌دانى چقدر آهن و سيمان و فولاد بايد مصرف شود؟ من همه اينها را مى توانم انجام بدهم، اما آيا نمىتوانى آرزوى ديگرى بكنى؟
    مرد، مدتى به فكر فرو رفت، آنگاه گفت:
    - اى خداى من! من از كار زنان سر در نمي‌آورم! مي‌شود بمن بفهمانى كه زنان چرا مىگريند؟ مي‌شود به من بفهمانى احساس درونى‌شان چيست؟ اصلاً مي‌شود به من ياد بدهى كه چگونه ميتوان زنان را خوشحال كرد؟
    صدايي از جانب باريتعالى آمد كه:
    اى بنده من! آن جاده‌اى را كه خواسته‌اى، دوباندى باشد يا چهار باندى؟؟!! :D

  10. #10
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 24 بهمن 90 [ 14:24]
    تاریخ عضویت
    1387-5-17
    نوشته ها
    253
    امتیاز
    5,546
    سطح
    47
    Points: 5,546, Level: 47
    Level completed: 98%, Points required for next Level: 4
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    56

    تشکرشده 58 در 39 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نامه یک پسر به پدر خود(طنز)

    --------------------------------------------------------------------------------

    يکي بود يکي نبود
    غير از خداي مهربون هيچ کس نبود .
    يه روز مادر شنل قرمزي رو به دخترش کرد و گفت :
    عزيزم چند روزه مادر بزرگت موبايلش رو جواب نميده .
    هرچي اس ام اس هم براش ميزنم باز جواب نميده .
    آنلاين هم نشده چند روزه . نگرانشم . چند تا پيتزا بخر با يه اکانت ماهانه براش ببر . ببين حالش چطوره .
    شنل قرمزي گفت : مامي امروز نميتونم .
    قراره با پسر شجاع و دوست دخترش خانوم کوچولو و خرس
    مهربون بريم ديزين اسکي .
    مادرش گفت : يا با زبون خوش ميري . يا ميدمت دست داداشت گوريل انگوري لهت کنه .
    شنل قرمزي گفت : حيف که بهشت زير پاتونه . باشه ميرم .
    مادرش گفت : زود برگرد . قراره خانواده دکتر ارنست بيان. مي خوان ازت خواستگاري کنن واسه پسرشون .
    شنل قرمزي گفت : من که گفتم از اين پسر لوس دکتر خوشم نمياد . يا رابين هود يا هيچ کس . فقط اون و مي خوام .
    شنل قرمزي با پژوي ??? آلبالوئي که تازه خريده از خونه خارج ميشه . بين راه حنا دختري در مزرعه رو ميبينه .
    شنل‌: حنا کجا ميري
    حنا : وقت آرايشگاه دارم . امشب يوگي و دوستان پارتي دعوتم کردن .
    شنل : اي نا کس حالا تنها ميپري ديگه !!!
    حنا : تو پارتي قبلي که بچه هاي مدرسه آلپ گرفته بودن امل بازي در آوردي .
    بهت گفتن شب بمون گفتي مامانم نگران ميشه . بچه ها شاکي شدن دعوتت نکردن .
    شنل : حتما اون دختره ايکبري سيندرلا هم هست
    حنا : آره با لوک خوشانس ميان .
    شنل : برو دختره ............ ......... ......... ......... ....
    ( به علت به کار بردن الفاظ رکيک غير قابل پخش بود )
    شنل قرمزي يه تيک آف ميده و به راهش ادامه ميده . پشت چراغ قرمز چشمش به نل مي خوره !!!
    ماشينا جلوش نگه ميداشتن اما به توافق نمي رسيدن و مي رفتن .
    ميره جلو سوارش ميکنه .
    شنل : تو که دختر خوبي بودي نل !!!
    نل : اي خواهر . دست رو دلم نذار که خونه . با اون مرتيکه ...... راه افتاديم دنبال ننه فلان فلان شدمون .
    شنل : اون که هاج زنبور عسل بود .
    نل : حالا گير نده . وسط راه بابا بزرگمون چشمش خورد به مادر پرين رفت گرفتش .
    اين دختره پرين هم با ما نساخت ما رو از خونه انداختن بيرون . زندگي هم که خرج داره . نميشه گشنه موند .
    شنل قرمزي : نگاه کن اون رابين هود نيست کيف اون زن رو قاپيد .
    نل : آره خودشه . مگه خبر نداشتي چند ساله زده تو کاره کيف قاپي . جان کوچولو و بقيه بچه ها هم قالپاق و ضبط بلند ميکنن .
    شنل قرمزي : عجب !!!!!!!!!!!!
    نل : اون دوتا رو هم ببين پت و مت هستن . سر چها راه دارن شيشه ماشين پاک مي کنن .
    دخترک کبريت فروش هم چهار راه پائيني داره آدامس ميفروشه .
    شنل قرمزي : چرا بچه ها به اين حال و روز افتادن ‌
    نل : به خودت نگاه نکن . مادرت رفت زن آقاي پتيول شد . بچه مايه دار شدي . بقيه همه بد بخت شدن .
    بچه هاي اين دوره و زمونه نمي فهمن کارتون چيه . شخصيتهاي محبوبشون شدن ديجيمون ها ديگه با حنا و نل و يوگي و .... خانواده دکتر ارنست حال نمي کنن .
    ما هم مجبوريم واسه گذران زندگي اين کارا رو بکنيم.
    آخه اين چه زندگي اي.
    منبع:ایران پردیس.


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. دست دادن دختر به پسر عمو و پسر خاله ها
    توسط Amir ali1234 در انجمن دو دلی در انتخاب همسر
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: سه شنبه 28 فروردین 97, 12:35
  2. تیکه انداختن پسرم وسط کلاس درس...بازیگوشی بی اندازه پسرم
    توسط آرام دل در انجمن طــــرح مشکلات کودکان: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 20
    آخرين نوشته: جمعه 18 مهر 93, 00:57
  3. پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: سه شنبه 28 خرداد 92, 09:21
  4. علاقه ی شدید پسر به پسر از نوع دیوانه وارش
    توسط hadimoradi38 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: چهارشنبه 18 آبان 90, 10:09

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 07:32 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.