سلام به همگی
من میخوام یه موضوعی رو مطرح کنم که دوست دارم شماهایی که از بیرون میخونین منو راهنمایی کنین چون واقعا نمیدونم که باید چیکار کرد.
شاید خیلی مسخره و ساده به نظر بیاد. اما خب اینم یه مشکله دیگ.
راستش من قبلا پستی گذاشته بودم در ارتباط با رابطه همسرم و وابسته بودنش...خب بعد از اون به لطف همدردی های دوستان خیلی حالم بهتر شد و ریلکس تر برخورد کرد.
منو همسرم خارج از کشور زندگی میکنیم (حدودا 2 سال بیشتر) و درس میخونیم جفتمون.
اخیرا برای خواهر همسرم خواستگاری پیدا شده و این موضوع باعث شده یه مقداری ما باهم اختلاف پیدا کنیم.
داستان اینجوری شد که اوایلی که صحبتش بود اونا از همسرم خواستن که چیزی برای من تعریف نکنه و من بی اطلاع باشم (همسرم تعریف کرد برام) و بعد تماس میگرفتن حدود 3 ساعت باهاش حرف میزدن توی خونه به صورت خصوصی، درحالتی ک من توی خونه بودم و میگفتن چیزی بهش نگو. راستش من حس کردم که خیلی جالب نیست این رفتار. به همسرم یک بار گفتم عزیزم نمیشه ک من توی خونه باشم شما سه ساعت خصوصی حرف بزنی و قرار باشه من هیچی ندونم. موافقت کرد و بهشون گفت ک انتظار به جایی نیست. چون بلخره فکر و ذکر همسر من تمااااام مدت پیش اونا بود و مکالمه روزانه ما شده بود داستان خواستگار خواهرش. که خب من مشکلی نداشتم میخواستم کنارش باشم.
دفعه بعدی ک صحبت کردیم (ب همسرم گفته بودن ک باشه پس ما تعریف میکنیم قضیه رو) پدرشون شروع کردن یه مختصری در مورد پدر اون اقا پسر حرف زدن و بعد چهار بار تکرار کردن این قضیه بین ما میمونه و از این جمع خارج نمیشه. یه مقداری از این حرف اذیت شدم برای اینکه نه من اجباری گذاشته بودم براشون ک حتما بمن بگن و نه اونا اگر اعتماد نداشتن نباید میگفتن. خب منم کلی کار و دغدغه دارم که یه خواستگار که یه چیز طبیعی هم هست توی کارای من گمه. (این در حالی بود که تمام خاله ها و داییاشون میدونستن) اما با این حال من گفتم اوکی نمیخوان کسی بدونه و حرفی نزدم.
هفته بعدش دقیقا زمانی که همسر من داشت دو دستی تو سرش میزد که ددلاین داره و کاراش روی هم انبار شده با خواهرش قرار صحبت گذاشت. راستش من خیلی کمکش میکنم تنهایی با وجود کارایی که دارم، همه کارارو انجام میدم ک درس بخونه. تمام استرس و نگرانی و حال خرابش برای منه وقتی کار داره. اما در کمال ناباوری قرار ملاقات گذاشت و نزدیک 4 ساعت به صورت خصوصی با خواهرش حرف زد و اون ازش خواسته بود ک ب من چیزی نگه.
برام سخت بود چون دقیقا خودم کاری داشتم ک نیاز ب کمک همسرم داشتم ک گزارش منو بررسی کنه ولی بهش گفتم نمیخواد بجاش درستو بخون و اون خیلییی خوشحال شد و ازم تشکر کرد. هنوزم باورش برام سخته ک اینکارو کرد.
خب سر این قضیه من اعتراض کردم و بحثمون خیلی جدی شد.
هنوز یه هفته نگذشته بود ک قرار بود صحبت خانوادگیمونو داشته باشیم. دیدم تماس گرفتن و ایشون هندزفری رو گذاشت و رفت تو اتاق و ...به اندازه دو ساعت حرف زد.
من انتظار ندارم برام تعریف کنه. ولی انتظارم ندارم نادیده گرفته بشم.
میشه لطفا بمن بگین من حقی اینجا برای اعتراض دارم؟ واقعا به کمکتون احتیاج دارم. نمیخوام الکی بحث کنم. نمیخوامم همسرم رو محدود کنم. فقط میخوام بدونم ایا من اینجا جایگاهی دارم یا نه؟
شما ک از بیرون میبینین چه نظری دارین؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)